داستان قسمت دوم مرخصی بابا
اینم ادامه خاطره مرخصی بابا که نصفشو تو پست قبلی تعریف کردم مآموریت بعدی بابابرای روز سه شنبه: قرار بود صبح زود بابایی مامانشو ببره بوشهر چشمشو عمل کنه آخه آب مروارید داشت خیلی وقته نوبت گرفته بود نوبتش نشده بود تا حالا که شانس آورد بابایی اینجابود صبح بعداز اذان صبح نماز خوندیم من صبحانه رو آماده کردم وخوابیدم من خواب بودم که بابا ساعت 6 رفت که مامان جونتو ببره بوشهر برای عمل چشمش آخه آب مروارید داشت ساعت 10 که بهش زنگ زدم گفت حالا حالاها هستیم دکتر قراره ساعت یک ببینش بابایی گفت نهار منتظر نمونید دوباره باید تنهایی نهار می خوردیم واز وجودش بی بهره میشدیم ساعت 7/30 عصرعمل ...
نویسنده :
مامان ناهید
15:30