محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

شش ماهگیت مبارک عزیزم

سلام به دخترنازم تاتنه توتولو امروز89/4/10 روز جمعه هست وشما امروز 6ماه و6روزته پرنسسم شش ماهگیت مبارک برای اولین بار فرنی خوردی ازامروز غذای کودکتو  شروع کردی خیلی با لذت می خوری چون قبلآغذای سفره رو مزه مزه نکردی حالا می تونی فرنی بخوری براتم لذت بخشه وماهم از فرنی خوردن توکوچولوی شیطونم ذوق زده میشیم بعد که سیر شدی باصدادرآوردن دهانت و بیرون کردن زبانت غذای اضافی راازدهانت بیرون پرت می کنی ومنو عمه سلیمه از این کارت کلی می خندیم راستی...............   راستی نق نقو هم شدی چون می خوای دندون دربیاری لثه هات اذیتت میکنه گوشات هم درد می کنه که مرتبآ سرتو تکون مید...
6 تير 1391

کارهایی که فاطمه تو سن 4 ماهگی انجام می داد

    سلام به فرشته کوچولوی مامان اومدم تایکی دیگه از خاطراتت رو اینجاثبت کنم عشق همیشگی من امروز٨٩/٢/٥ روز یکشنبه نوبت واکسن داشتی با دایی عیسی رفتیم واکسنتو زدیم اولش یه کم گریه کردی بع اروم شدی معلومه خیلی تحمل دردرو داری دعا می می کنم تب نگیرتت دیروز یعنی ٨٩/٢/٤ چهار ماهت تموم شدوکارهایی که می کنی عبارتنداز: دستاتو تو هم گره می زنی وتو دهنت می کنی ومی مکی که خیلی با مزه میشی سر شکم می شی سرتو بالا می گیری اونوقت از کاری که کردی خوشحال میشی وشروع به خنده می کنی جیق می زنی باصدای بلندمی خندی وآواز می خونی دوتا پاهاتو بالا می گیری ومی رقصونی وزبو...
5 تير 1391

سه تاپنج ماهگی پرنسس وشروع بامزه گیهاش

    بابایی سر کار بود من بودم و شما و عمه سلیمه   ومن هرروز شاهد قدکشیدنت بودم وقتی توچشمای   نازت می نگریستم برای فردای روشنت در صفحه ذهنم   برنامه هایی به تصویر می کشیدم ورویاهای قشنگی در   ذهن می پروراندم که تاآن زمان برایم غریب بود.................     شکوفه زندگیم شبی که فردای آن روز قرار بود بابایی از سر کار بیاد   خوشحال بودم وحس قشنگ مادرانه و خانم خونه رودر خودم   دوباره حس کردم آخه وقتی بابا نیست دلم غصه داره گاهی بی صدا   می گریم وگاهی اشکهایم راپنهان می کردم همیشه می گفتم ...
28 تير 1392
1