محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

ماهگرد 13 ماهگیت ودلنوشته ای تقدیمت

                یه سلامی دیگه به پسر گلم     ا لهی مامان فدات بشم باور کن نفهمیدم زمان کی گذشت ویک ماه دیگه      گذشت وشما شدید یک سال ویک ماه   عزیز دلم نخودفرنگی من 13 ماهگیت مبارک     البته 25 یعنی دو روز پیش ماهگردت بود ولی من چون درگیر شما بودم     نشد که بیام وبرات بنویسم حالا اومدم با دوروز تاخیر     شیرین تر ولذت بخش تراز آن نیست که موجودی از گوشت وپوست خود   را در دورنت بپرورانی وتمام انتظارت  لحظات در...
27 آذر 1392

مریضی بچه ها تموم شدنی نیست

سلام به همه دوستان خوبم سلام عزیزدلم پسر خوشگلم وسلام به دختر مثل ماهم فداتون بشم الان نزدیگ به سه ماهی میشه که شما پشت سر هم مریضید نمی دونم این ویروسهای لعنتی کی می خواد دست از سر شما برداره انشالله ریشه این ویروس پست صفت کنده بشه تا هیچ یک از شما وهمه نی نی های دنیا مریض نشین       بعد چندبار سرماخوردگی پشت سر هم داشتین خوب میشدین دوباره   فاطمه گلی یه روز که از مهد اومدید وشادوشنگول بودید ومنم احساس   غرور می کردم که دختر گلم چقدر شنگوله شب ساعت حدود 10 بود   که افتادید به استفراغ شب پنج شنبه سه هفته پیش رو میگم به بابایی زنگ &nb...
26 آذر 1392

نی نی هست ولی مادرش نیست..........

سلام به دوستان گلم امشب اومدم نت دلم نمی خواست چیزی بنویسم اخه این اواخر همش   بلاهای بد خبرای بد شنیدم که انگیزه  ای برای نوشتن روزشماربچه هارا   ندارم بازم یه اتفاق بد...................   نمی دونم از کجا شروع کنم ...........     از اونجایی شروع می کنم که پنج شنبه یعنی سه روز پیش به خاطر   بیماری فاطمه که استفراغ شدید داشت صبح زود بردم دکتر نوبت گرفتم   واومدم بیرون مطب چون هوای مطب بسیار بد وشلوغ بود با یکی دوتا از   خانمها ایستاده بودیم که یه خانمی میان سال خودشو به مارسوند درحالی   که نفسش بند اومده بود به دخترش که کنا...
16 آذر 1392

جریان زلزله وتعبیر خوابم

  سلام به گلهای نازم وسلام به همه دوستان بامرام خودم امیدوارم که خوب باشید  همونطور که تو پست قبلی گفتم به خاطر زلزله واینکه بچه ها به شدت ترس برداشته بودن نمی تونستم ازشون جدا بشم وبیام  والان که این فرصت رو پیدا کردم واومدم گفتم بد نیست جریان زلزله رو بنویسم و همین جااز دوست خوبم آیسان به خاطر فوت خاله جونشون بهش تسلیت عرض می کنم امیدوارم غم آخرش باشه        چندروزی بیش نبود که خواب دیدم ،خوابی که مثل خوابهای دیگه م تعبیر داشت خوابی که مثل بقیه خوابها به دنبال تعبیرش بودم چون باورش داشتم وشدید در فکرش غرق می شدم که چه خواهد شد در خواب ذره ای از ن...
15 آذر 1392
1