محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

به تصویر کشیدن حس زیبای مادرشدن مجدد ووجودفرشته کوچولویم

1391/5/16 0:34
نویسنده : مامان ناهید
479 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوب ومامانای گل نی نی وبلاگ

امروز قصددارم از یه فرشته کوچولو که مدتیه تو دل من لونه کرده ویکبار دیگه حس زیبای

مادر شدن را به من هدیه کرده بگم وبگم خوشحالم که این حس زیبارو یکبار دیگه دردوران

بارداری در سراسر وجودم می تونم تجربه کنم وبا یه موجود که در تمام لحظات با من هست

وبا من نفس می کشه وبزرگ میشه می تونم همنفس باشم

خدایا شکرت به خاطراین همه حکمت ورحمتت که به ما افزونی داشتی وشکر به خاطر حس

قشنگی که خواستید وتوانسید یه موجود از جنس خودمون از گوشت وخون خودمون در دلمون

قرار بدید تا بتونیم ارتباطی مستقیم وعاطفی با اون برقرار کنیم

فرشته کوچولوی من الان تو ماه ششم هست که پنج روز دیگه وارد ماه هفتم میشه........


قبلا از وجودش تواین وب خبرداده بودم واکنون اگر عمری باقی ماند

می خوام از لحظه های شیرین با هم بودن بگم آخرای ماه سوم بودم که همه

از وجودتو فرشته مامان خبردار شدن چون حال مساعدی نداشتم اون موقع

جنسیتت معلوم نبود از خدا فرزندی سالم می خواستم دلشوره اینکه سنوگرافی

از سلامتی شما به من خبر بده دل تودلم نبود ولی باید تا دوهفته دیگر صبر می کردم

آخرای 4ماه بود که سنو انجام دادم وخدارا هزار مرتبه شکر سالم بودید به صورت

عرضی در دل مامان خوابیده بودیhttp://s10.rimg.info/972d4cbf00615d933e3186b31344823e.gif

من تا اون موقع فقط یکبار تکونتو حس کرده بودم اونم روزی که تازه سه ماهه بودم

واون روز حالم خیلی بدبود ازبس استفراغ کرده بودم

معده ام خالی خالی بود نزدیکای ساعت ٢/٣٠ بود که یه چیزی محکم شروع کرد

به کوبیدن دیواره دلم اول نفهمیدم چیه ولی این تکون ادامه داشت وقتی متوجه

شدم دیدم خودم هم از گشنگی نایی ندارم فهمیدم نخودچی مامان هم گشنشه

رفتم شروع کردم به نهار خوردن تکونات بیشتر شد نمی دونستم داشتی چکار

می کردی ولی حس کردم داری قدردانی می کنی یااینکه دولپی می خوری قربونت

برم که بااینکه چندگرمی بیش نبودی ولی فهم ودرکت خیلی بود

خلاصه من روتخت درازکشیده بودم وفاطمه ابجی کوچولوت پایین پای من کنارصندلی

دکتروایستاده بودوبه مانیتور کامپیوترنگاه می کرد وپشت سرهم سوال می کرد مامان

این چیه دکتر کچار(چکار) می کنه دکتر هم با حوصله جوابشو می داد وقتی به منشیش

می گفت اونم می نوشت تو بین گفته هاش شنیدم که گفت میل (male)

فهمیدم که جنسیتش پسره

به فاطمه نگاه کرد وگفت چه شانسی مامانت داره یه دختر

حالا هم یه پسر

خدارا شکر کردم که هم سالمی وهم خدا خودش این طور صلاح

دیده و هردو جنس رو به من داد دعای من همیشه این بود که خدایا هرچی خودت صلاح

دیدی به من عطا کن اگربچه بخواد باعث سرافکندگی من وباباش بشه ازم بگیر و

حالا خیالم راحت شد که سرنوشت بچم روسپردم دست خدا وخودش تصمیم گرفت

وصلاح دید که به من ببخشد وقتی از مرکز سنو بیرون اومدیم به بابا خبردادم که بیاد

دنبالمون بابا تو ماشین از فاطمه سوال کرد نی نی چی بود داداشی یا آبجی؟ وفاطمه

جواب دادابجی گفتم نه مامان به بابا بگو داداشی بابا سوال کرد سالم بود گفتم اره

خداراشکرکرد ورفتیم بابستنی مخصوص خودمونو مهمون کردیم

و وقتی آبپخش رسیدیم چون هوا خیلی گرم بود بهترین شیرینی همین بستنی

بود که گرفتیم وبردیم خونه اقاجونت وخبرتورودادیم همه کلی خوشحال شدند

شکلک های محدثه

امیدوارم همه مامانهای آینده هم تجربه مامان شدن پیدا کنند

وهم بچه هایی سالم وصالح داشته باشند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)