چکاب یک سالگی محمدرضا وبیان احساساتم
سلام نازدونه من سلام گل سر سبدم عزیز دلم محمدرضا الان چندروزی هست که وارد سال
دوم زندگیت شدی وهمه خوشیها وناخوشیهای یک ساله رو پشت سر گذاشتی
ومن،بابات وآبجی فاطمه رو با وجودت ودر کنارت خوشبخت وشاد نمودی ممنونم عزیزم که
این روزها شادی وخنده را مهمان کلبه دلمون نمودی وبیشتر از همیشه احساس
خوشبختی می کنیم
خوشبختم که این روزها بابا گفتنهات و دد کردنات ودست زدنات ،بوس کردنت که چقدر
عاشق این حرکات پاک و کودکانه ات هستم چقدر خوردنی و دیدنی میشی وقتی
انگشتهای کوچولوتو به هم می چسبونی وبه لبت نزدیک می کنی ومی بوسی واونو
به ما تقدیم می کنی چقدر ما با وجودت احساس غرور می کنیم
وقتی با اون دستهای پاک وکوچولوت باشنیدن حسین حسین ومداعیهای پخش شده
شروع به سینه زدن می کنی وچقدر وصبح که از خواب پا میشی به هرکس که در
مقابلت هست با گفتن ها ها سلام می کنی وخودتو تو دلمون جا
می کنی وصد البته که چقدر خودتو لوس می کنی ومثل دختر کوچولوها ادا در میاری و
ناز می کنی قربون اونازکردنات ، فدای اون عشق ومهربونی کوچولوییت بشم که هرکی
دامنشو برای در آغوش گرفتنت باز کرد در هر شرایطی دستاتو باز می کنی به طرفشون
دراز می کنی ومی پری تو بغلشون وای که چقدر دوست داشتنی
میشی، چقدر عاشق آبجی فاطمه هستی که وقتی نیست تو همه گوشه کنارا دنبالش
می گردی وهاها می کنی وچقدر با خنده هاش ذوق می کنی واحساس شادی
تا عمق وجودت تو چهره معصومت نمایان میشه الهی همیشه با
هم باشید وپشت هم رو در هر شرایط خالی نکنید امید آن دارم که همیشه داداش
خوبی باشی وتک خواهرتو هرگز تنها نذاری ودر خوشیها ونا خوشیها کنارش باشی و
نذاری آب از تو دلش تکون بخوره نذاری نامردیهای روزگار بهش خدشه ای وارد کنن شما
دوتا گرانبهاترین سرمایه زندگی مشترک بابا ومامان هستید امیدوارم فقط وفقط شاهد
ترقی وخوشبختی شما باشیم امیدوارم هیچ وقت کمبودهای اقتصادی شمارو از هر
پیشرفتی منع نکند وهمچنان در تلاش برای رسیدن به درجات بالا باشید
فداتون بشم
یه چیز دیگه که من همیشه عاشق اون افرادیم که عاشق خدایند وبا دلشون
وافکار خالصانه شون در هرلحظه از خدا غافل نیستن عزیز دلم اگه خدارا داشته باشین
همه چیز دارین اگه فقط خدارا صدا بزنین تو کمترین زمان صداتونو می شنوه ومطمئن باشید
که اگر کمکی بخواین دریغ نمی کنه فقط خداست که دست بنده شو می گیره هیچ انتظار
وچشم داشتی جزصالح بودن از بنده ش نداره هیچ وقت انتظار بنده خدا برای گرفتن
دستاتون نباشید اول خدا بعد بنده خدا که خود وسیله هست از طرف خدا امیدوارم از
گونه افرادی نباشید که نصیحت پدر ومادرتونو نادیده بگیرید، فداتون بشم موفق باشید
محمدرضا جونم چکاب یک سالگیتو نگفتم به خاطر اینکه چون تب داشتی ونشد تو تب
واکسن یک سالگیتو زد گذاشتم واکسنتو بزنی بعد همه رو یکجا بگم
روز شنبه یعنی 25 آبان 92 تولد یک سالگیت بود که چقدر اون روز خوشحال بودم ولی
ببخش مامان رو که نتونستم تو این ایام حتی یه کیک کوچولو درست کنم به گفتن دوست
خوبم آیسان جون ائمه که اینقدر سخت نمی گیرن ونمی خوان همش غم وغصه داشته
باشیم ولی به خدا مامان جان دلم راضی نشد انشالله بعد ماه محرم اگه خدابخواد یه
جشن براشما وفاطمه میگیریم
وحالا چکاب یک سالگی و پویش رشد
قد:74 سانت
دور سر46 سانت
وزن 10کیلو و700 گرم
این چکاب همون روز شنبه انجام شد واما واکسنت که گفتم به خاطر تبت با دکتر صحبت
کردم وگفت واکسنشو فعلآ نزنی و روز چهارشنبه من، بابا وفاطمه وشما همراه هم رفتیم
مرکز بهداشت وواکسنتو زدی عزیز دلم وقتی می خواستن واکسنتو بزنن من چشمامو
بستم ولی شما منو خجالت زده کردیدطبق معمول همیشه دریغ از یه ناله کوچولو گریه که
دیگه اصلا انگار ماشالله سوزنی به دستت نخورد ریلکس منو نگاه می کردی ونشون دادی
چقدر مرد بزرگی شدی خیلی به خودم خندیدم انشالله همیشه این چور مقاوم وشجاع
وبی ترس باشی
نوبتی هم که باشه نوبت چکاب فاطمه ومن هست که فقط وزن گیری کردیم
فاطمه:15کیلو و400 گرم که به نظر من وزنش کمه
مامان :63 کیلو و200 گرم که هنوز 5 کیلو اضافه وزن دارم
واما همین الان که داشتم می نوشتم می دونی که اول صبح هست وشما خوابید در
حین نوشتن بودم که فاطمه گلی با صدای بلند تو خواب خندید ای فدای خنده هات بشم
که خواب دیدنات چقدر منو مسرور می کنه بعداز چند دقیقه بیدارشد صدام زد گفتم چی مامان
جون چی می خوای ؟گفت مامان من خواب دیدم ،رفتم پیشش تو بغل گرفتمش گفتم چه
خوابی عزیزم شنیدم داشتی تو خواب می خندیدی، گفت خواب داداشی گفتم تعریف کن
گفت داداشی پشت سر من نشسته بود داشت مسخره وناقلا بازی درمیاورد منم
می خندیدم ایییییییییییییی جـــــــــــــــــــــــانم تمام نفسهام ولحظه های زندگیم
پیش مرگتون باد
دوستتون دارم