محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

زلزله ارامش رو از ما گرفت

1392/9/12 0:17
نویسنده : مامان ناهید
508 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان خوبید؟

قبل از هرچیز از همه دوستانی که لطف کردن برامون کامنت گذاشتن

 

وهمین که جریان زلزله استان بوشهر را فهمیدن مرتب جویای حال ما بودن

 

ونگران شدن فداتون بشم چقدر برای ما دلگرمی بود دوستتون دارم


مااصلآ خوب نیستیم تمام آرامش زندگیمون با زلزله وحشتناکی که اومده بهم خورده

 

قربون فاطمه برم اونم مریض شده بی حال ورنگش مثل گچ سفید شده کلی صورتش

 

تو این چند روز کوچک شده نمی دونم چکار کنم که خوب بشه همش ازم می پرسه

 

زلزله چه رنگی هست میگم رنگ نداره میگه خونه ش کجاست  میگم زیر زمینه میگه

 

چرا می خواد بیاد پیشمون میگم چون دوست داره بیاد رو زمین ونمی تونه زمین می لرزه 

 

می چرخه میگه مامان من زلزله رو دوست ندارم هی از زلزله یاد می کنه ومی پرسه

 

میگم مامان بهش فکر نکن میگه مگه این فکره من که بهش فکر نمی کنم چون دوسش

 

ندارم دارم ازت سوال می کنم می گم مامان نترس  دیگه زلزله نمیاد تموم شدورفت چون

 

نمی خواستیم بیاد رو زمین عصبی شد لرزید ما هم لرزیدیم با یه چهره معصومانه ولسوز

 

میگه مامان ناراحت نشو من نمی ترسم بهت قول میدم دیگه نترسم اگه شما پیشم

 

باشید من دیگه نمی ترسم ولی می دونم که می ترسه وبا اون قلب کوچولوش چقدر

 

حس دوستی وعشقش به ما زیاد که می خواد تصور کنیم که نمی ترسه که ما ناراحت

 

نشیم می خواد که همش بریم بیرون فکر می کنه فقط تو خونه ما زلزله می زنه میگه

 

مامان بیا شب یه کوچولو بریم خونه آقا جون تو چادر بخوابیم بعد صبح بیایم راستش

 

خودم هم دست کمی از اون ندارم ولی نمیشه تمام زندگی رو رها کرد وخونه نباشیم

 

عصری رفته بودیم خونه داداش الله کرم که پیش فاطمه دختر داییش بازی کنه یه کم

 

روحیش بهتر شه وحال وهواش عوض شه ولی اونجا هم از ارامش خبری نبود زن داداش

 

مثل فاطمه من داشت دق می کرد از ترس تازه چون نزدیک خیابان اصلی بودن  تو وسط

 

خیابون یه مانع بزرگ بود که ماشینهای سنگین که از رو مانع رد میشد مثل زلزله زمین

 

می لرزید وصدا می داد ما هم که هنوز به اون صداها عادت نکرده بودیم هی بیرون

 

می پریدیم هم خودمون داغون شدیم همه اونارو بدتر درب وداغون کردیم باز فاطمه

 

شد مثل اولش منم که از وقتی اومدم دوباره انگیزه مو از دست دادم یعنی اینجا هیچ کس

 

نیست که به یکی دلداری بده همه مثل همن

 

به خدا دست خودم نیست این دختر بیچاره اونقدر شک برش داشته ومن هی باید براش

 

توجیح میکنم که من نه به خاطر زلزله پریدم بیرون به خاطر یه کار دیگه ولی درک وفهمش

 

اونقدر زیاد که می دونه اینها همش توجیحهی بیش نیست تازه با اون حالش میگه مامان

 

نترس

خدایا آرامش رو به دل این کوچولوی من باز گردان که چقدر روح بزرگی داره بیشتر

 

وقتها یه حرفهایی می زنه که احساس می کنم در مقابلم یه بچه نیست بلکه یه شخص

 

کامل هست بیشتر وقتها به من دلداری میده که خودم شرمنده وخجالت زده میشم محمد

 

رضا هم دوروز اول خیلی وحشت داشت ویه لحظه از تو بغلم جدا نمیشد وهمینکه سریع

 

راه می رفتم با صدای بلند گریه می کرد می دونستم که اونم ترسیده بعد اون زلزله

 

وحشتناک شکمش بهم خورده ومثل اسهال شده فکر کنم از ترس بوده  دوستان گلم

 

لطفآ برای ما مخصوصآ بچه هامون دعا کنید هاکثر بچه ای استان بوشهر دچار این شک

 

شدن ودیگه شور شوق قبل رو ندارن فاطمه که اصلآ بازی نمی کنه حتی تو مهد هم

 

میشه از چهره همشون نگرانی وترس رو فهمید

صدها هزار بار من فداتون بشم خدایا حاضرم جانم را بگیری ولی یه تار موشون کم نشه

 

خدایا این ارامش رو دوباره به ما برگردان واین زلزله رو از ما وهمه مردم کشورمون دور من


امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان پارسا
12 آذر 92 8:35
نميدونم چي بگم جز اينكه بگم به خدا توكل كن
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم اره غیر از توکل به خدا هیچ کاری از دستمون بر نمیاد
مامان پارسا
12 آذر 92 8:38
وقتي خبر زلزله رو ميشنوم بي اختيار اشكم ميريزه و ياد روزهاي وحشتناك و فراموش نشدني خودمون ميافتم
مامان ناهید
پاسخ
فدات بشم من خیلی درکتون می کنم خوب می فهمم چی میگید وچی کشیدید انشالله دیگه از این اتفاقها بر سر هیچ کس نیاد
مامان امیرعلی
12 آذر 92 9:24
سلام عزیزم با خوندنه متنت اشک تو چشمام جمع شد//چقدر این بچه ها معصومو پاکن ناهید جون سعی کن خودت آرامشت رو بدست بیاری بچه هات هم با دیدنه خوب بودنه تو کم کم خوب میشن ما که بزرگتراشونیم ترس ودلهره داریم دیگه اونا که کوچولوهستن چه انتظاری از اونا داریم//فداتشم//براشون قصه هایه شاد تعریف کن و توخونه باهاشون بیشتر از قبل بازی کن
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم اره من دارم سعی می کنم ارامش داشته باشم ولی سرو صدا که از بیرون میاد یا هرصدای دیگه ای دلم هری میریزه ممنون عزیزم از مهربونیتون فدای اشک چشماتون ببخشید ناراحت شدبد
مامان ریحان
12 آذر 92 11:16
سلام ایشالا که دیگه هیچ وقت این اتفاقات نیفته ؛ شرمنده بخدا من نمیدونستم که برازجان هستید خوشحالم که خوبید زلزله خیلی ترسناکه مخصوصا با دو تا بچه منم این روزایی که شما گذروندید رو گذروندم زلزله آذربایجان یادت هست که خیلی شرایط سختی بود به خصوص که روزه هم میگرفتیم امیدوارم که خونواده تون هم سالم باشن و خداوند نگهدارتون با کلی تاخیر تولد گل پسری تونو هم تبریک میگم بازم شرمنده ام که نتونستم زودتر از اینا از حالتون با خبر باشم
مامان ناهید
پاسخ
سلام ممنون عزیزم وای خدای من یادم اومد سالی که آذرباییجان زلزله اومده بود بمیرم پس شما هم تجربه ش کردید انشالله شما هم هیچ وقت براتون این اتفاقات نیفته که روحیه آدم رو داغون می کنه ممنون که اومدید به دیدنمون عزیزم دشمنت شرمنده این چه حرفیه من شمارو همیشه دوست داشتم وهیچ وقت فراموشتون نکردم ونمی کنم ریحانه جونو ببوسین
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 11:37
سلام ناهید جونم فدای تو بشم من اصلا هواسم نبود خوشگلم ببخشممنه که این روزا خودمونم غرق غم و ماتمیم اصلا اخبار و اینا رو ندیده بودم
مامان ناهید
پاسخ
سلام آیسان جون منم فدات بشم خدا نکنه خدا ببخشه شما منو ببخشید که نگرانتون کردم باور کنید اینقدر این زلزله سخت ووحشتناک بود که خونه نبودم که بیام بهتون سر بزنم ووقتی اومدم تو وبتون از بس با عجله وخلاصه نویسی کردم نفهمیدم چی برات کامنت گذاشتم فدات بشم ببخشید که نگرانتون کردم شرمنده
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 11:40
توکلتون بخدا باشه،ایشالله زود زود آرامش به خونه و شهرتون برمیگرده
مامان ناهید
پاسخ
ایشالله ممنون آیسان جونم که همیشه بامون همدمید انشالله شما هم به زودی آرامشتونو به دست بیارید
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 11:42
ناهید جونم دلم ریخت دیدم نوشته بودین آرامش از خونتون رفتهخانومی بلای طبیعیه ایشالله خدا خودشم دفع میکنه
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم ارامش خونه هیچ کس پیدا نمیشد فکر کردم که مابا یه زمین لرزه این قدر ترسیدیم چطور می تونیم قیامت رو تحمل کنیم
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 11:47
الهی بمیرم برا فاطمه و دلواپسیااااااااااااااش
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون خاله من مریض شدم از بس که ترسیدم
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 11:58
بمیرم براتون ناهید جونم چقد ناراحت شدم براتون
مامان ناهید
پاسخ
آبجی جون خدا نکنه گلم انشالله هیچ وقت ناراحتی به دل مهربونتون راه پیدا نکنه
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 12:06
بمیرم برا فاطمه جونو محمد رضا جونم که اینهمه ترسیدن
مامان ناهید
پاسخ
فدات خاله چون ببخشید ناراحتتون کردیم انشالله برا هیچ کس این اتفاقها نیفته امتهان سختیه
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 12:09
ایشالله دوباره به آرامش میرسین گلم،خدا بلاهاشو ببره به اسرائیل....دعا میکنم براتون
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم انشالله ،فداتون بشم اینها امتهان سختیه انشاله دیگه خدا بااین امتهانا مارو آزمایش نکنه
آیسان مامان ماهان
13 آذر 92 12:14
وفادارتر از خدا سراغ ندارم به رسم وفاداریست که تو را به همان وفادار میسپارمت...در پناه حق خودت و ناز گلاتو میسپارم
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم از دعای خیرتون ممنوم گلم
مرمر(مامی کسرا)
13 آذر 92 16:23
نه عزیزم اینجا خیلی کم حس شد..البته منم بیرون خونه بودم...خدا خودش بخیر بگذرونه..منم هنوز وحشت دارم از فروردین ماه بود که مرتب زلزله های وحشتناکی میومد تا حالا هنوز میترسم..با کوچکترین صدایی میپرم بیرون...
مامان ناهید
پاسخ
خدارا شکر که طرف شما نبود انشالله شما هیچ وقت نبینید مواظب خودتون باشید گلم
آیسان
15 آذر 92 13:13
سلام عزیز دلم،امیدوارم الان که این کامنتو میخونی به آرامش کلی رسیده باشین،این چه حرفیه میگین ما وظیفمونه که نگران ناخوشیها و خوشحال خوشیهای دوستامون باشیم ،،مخصوصا شما که برا من یه چیز دیگه این..دوست دارم ناهید جونم مراقب خودتو و ناز گلات باش
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم ممنون خانمی شما همیشه محبتتون رسیده الان بهتریم ولی من نگران شما هستم گلم خیلی ناراحت شدم که باز غمت تازه شد قربونت برم عزیزم انشالله دیگه غم نبینی
آیسان
15 آذر 92 13:16
سلام ناهید جونم به خدا شرمنده روی ماهتم ،وظیفم بود زود زود بیام پیشت برا حال و احوال پرسی خانومی،درگیر فوت خاله جونم که جای مامانم بود بودم و یه چن روزی حالم اصلا خوب نبود...شرمندت شدم الان خوبین عزیزم؟؟؟؟دیگه خدا رو شکر خبری از زلزله نیست؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم شما منو ببخشید من توقعه ای ندارم هرکس گرفتارهست مخصوصآ شما که نمی دونم چی بگم خداراحمت کنه عمه جونتونو چقدر دردناکه که یه بار دیگه غم از دست دادن عزیزی که جای مادرتون بودبراتون تکراربشه این حرفهارو نزن عزیزم شما بهترین دوست وخواهر من هستید انشالله شما وماهان جون وهمسریت زنده باشید وداغ خواهر برادرهاتونو هیچ وقت نبینید
آیسان
15 آذر 92 13:17
فاطمه و محمد رضا جونم خوب خوبن؟؟؟دیگه ترس ندارن؟؟؟؟راستی یه جورایی ترس بچه ها رو بر میدارن اینکارو براشون کردین؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
ممنون فاطمه الان دوروز هست که افتاده به استفراغ ولی بردم دکتر بهتر شده استرس وترس از زلزله هم کمتر شده از بس که بهش دلداری دادم ولی هنوز میگه مامان دیگه زلزله نمیاد محمدرضا هم ازاون روز تا حالا شکمش بهم خورده اسهال داره خوب نمیشه فدات که به فکرشون بودی عزیزم ایسان جون گفتید چه کارهایی براشون خوبه منظورتون دم کرده گل گاوزبان واین جورچیزهاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان یاسمن و محمد پارسا
16 آذر 92 9:17
وای خدا بمیرم برات فاطمه جونم
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون
الهام مامان علیرضا
19 آذر 92 22:44
سلام عزیزم این مدت بهتون سر می زدم و جویای احوالتون بودم منتها چون با گوشی بودم نتونستم کامنت بذارم که همیشه در آرامش باشید فدای فاطمه جونم با این درک بالا
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم الهام جون خوابید؟ ممنون که بهمون سر زدیدوبه فکرمون بودیدیه دنیا دوستتون داریم