محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

مشاجره مادر ودختر ................

1392/11/25 21:23
نویسنده : مامان ناهید
533 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به همه دوستان مهربونم وسلام به دو وروجک نازم توت فرنگی

 

ونخود فرنگی خود خود خودم

 

فداتون بشم الان که خوابید یه دنیا دلم براتون تنگ میشه گرچه لحظه

 

شماری می کنم که کاش یه لحظه بخوابید تا یه ریزه دنیا مال من

 

باشه ارامش خیال و حضور ذهن برای نوشتن بهترین لحظات

 

زندگی وبا شما بودن مال من باشه وخودمو به نت برسونم

 

برای ثبت روزهایی که دیگه هرگز تکرار نمیشه

 

 

 

 

 

 

 مدتیه دوست داشتم  مشاجره ها،حرفها قهر وآشتی ها ودوست

 

داشتنیها ودل دادن وقلوه گرفتن بین خودم و خودتو بنویسم لبخندولی تو

 

این موقع ها باید ارامش خیال داشته باشم که هنوز هم حس می کنم

 

ندارم چرا ؟چون داداشیت داره تو خواب این دست واون دست میشه وبا

 

وناله می کنه کلافهفداتون بشم که این مریضیهای لعنتی دست از

 

سرتون بر نمی داره خوب سعی می کنم دست و پا شکسته یه

 

چیزهایی بنویسم دیگهمژه

 

شما گل نازم بسیار بسیار شدید به من وابستگی از نوع شدید دارید

 

که این برام خوشایند هست که احساس کنم چقدر دخترم دوستم

 

داره صبح که از خواب پا میشی دوست داری وقتی چشماتو وا می کنی

 

منو کنارت ببینی وایییییییییییییییی خدای من چقدر رومانتیک واگه اون

 

لحظه کنارت نباشم گاهی وقتها صدام می کنی که مامااااااااااااااااان بیا

 

پیشم منو بلند کن خوب منم اطاعت امر می کنم ویه سوته خودموبهت

 

می رسونم وبعد سلام صبح به خیر وکلی ناز وعشوه رفتن شما وبوس

 

کردنای من ونازیدنت پا میشی میری دسشویی برا جیش کردن وشستن

 

دست وصورت و........ که بازم دلت می خواد خودم شلوارتو دربیارم که من

 

در این مورد بسیار مخالفم که مامان شما خودت می تونی چرا من این

 

کارو بکنممشغول تلفن وریز میکنی که شما چون دیروز یا پریروز یا پارسال شلوارمو

 

در اوردی حالا چی شده حالاباید دربیاری دیگه من که دخترتم که می گی

 

دوست دارم................. و خلاصه یه چیزی که بتونی حرفتو توجیح کنی

 

میگی ومنم که دیگه در مقابلتون کم میارم و باید در مقابلتون زانو بزنمبازنده

 

اگر هم که شب قبل از نظر عاطفی ونازدینت برات کم نذاشتم که خودت

 

پا میشی ومیای هرجا باشم پشت سرم ویه کوچولو منو می ترسونی

 

بعد میگی سلام مامان صبح به خیر منم سلام عزیزم صبح قشنگت به

 

خیر افرین دختر گلم قند عسلم واییییییی نمی دونی چقدر لوس میشیفرشته

 

وبعد میگی مامان من شلوارمو درمیارم میرم جیش بعد صدات می زنم

 

بیا منو بشور چقدر این حس رو بیشتر دوست دارم بعد هم جنگ صبحانه

 

شروع میشه یا میگی صبحانه دوست ندارم ، گرسنه م نیست ،یا من

 

فقط چایی ونون می خورم یا تخم مرغ سفید می خوام( با سفیده تخم

 

مرغ آب پز هستی) بعضی وقتها هم دختر بسیار خوبی میشی ومیگم

 

بذار رول نون پنیر گردو برات درست کنم خوشت میاد و میگی باشه مامان

 

من حرفتو گوش می دم آخ که فدات شم چقدر دوست داشتنی میشی

 

بعضی وقتها هم که با کمال تعجب میگی مامان من کره مربا می خوام نه

 

اینکه هرکاری میکردم لب به کره مربا نمی زدی البته گه گاهی کره خالی

 

با نون  می خوردی مثل امروز که کره مربا رو به هرچیز دیگه ای ترجیح دادی

 

ونصف فالب کره رو به تنهایی خوردی چقدر خوشحال شدم ولی هنوز موفق

 

نشدم که خامه بخوری عسل هم نمی خوری من بعض اوقات یواشکی

 

جای شکر تو چاییت عسل می ریزم می خوری نمی فهمی حالا هروقت

 

این تیکه رو خوندی نمی دونم چه حسی به من پیداکنی ولی دوست دارم

 

قه قهه از کارامون بخندی وشاید بهم بگی مامان ناقلا مثل الانات که تا یه

 

کاری می کنم میگی ای مامان ناقلاااااااااا  خوب بعد هم که کارتون اونم

 

فقط شبکه پرشین تون که من از این شبکه بدم میاد چون بعضی

 

کارتونهاش وتبلیغهاش جنبه منفی داره واگه یه شبکه خوب  که فقط

 

کارتون داشته باشه پیدا بشه حتمآ حذفش می کنم بعضی وقتها صدات

 

می زنم فاطمه  جواب نمی دی سه بار که تکرار کردم آخرش می زنم

 

به سیم اخر با صدای بلند میگم مگه باشما نیستم چرا جواب

 

نمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

شما هم ذل می زنی تو چشمام میگی الان که جواب دادم حالا بگید

 

چیه؟؟!!!!!!!!!!! روتو برمتعجبتعجب

 

گاهی وقتها هم میگم مامان این کارو انجام نده باز انجام می دی برای بار

 

چندم دوباره فرکانس صدای منو بالامی بری وباز سرجات میخ کوب میشی

 

که چقدر اون لحظه عذاب وجدان میگیرم دختر گلم، بعد بهت میگم مامان

 

جان ببخش منو اخه چرا بهت میگم این کارو نکن باز انجام می دی تا سرت

 

داد بزنم اون وقت جات که تو بغلم باز میشه می زنی زیر گریه می گی

 

مامان ببخش دیگه این کارو انجام نمی دم اونوقته که با این دلبریهات اشک

 

منو در میاری امروز تا ظهر خوب بودی نهارت رو هم خوردی کلی هم وقت

 

گذاشتم برا تاب دادنت ولی همینکه نوبت داداشت می رسید اهنگ صداتو

 

پایین می وردی وآروم می گفتی مامان یه کوچولو تابش بده تا بعدش نوبتم

 

بشه داداش جونت هم که به تاب می رسید واویلا هست که بشدازتاب جداش

 

کرد اخرش به گریه وزاری ختم میشد بعد هم که سه تایی گرفتیم خوابیدیم

 

ویک ساعت بعد یواشکی پاشدم برم تو حیاط یه سری کار انجام بدم که

 

چشمات به جمالم باز شد ودیدم داری با ناز اخم می کنی گفتم چیه چون

 

می دونستی دارم جیم میشم گفتی من می ترسم گفتم مامان مگه کجا

 

می خوام برم میرم تو حیاط به جوجه هات غذابدم الان میام بیچاره تقصیر

 

نداشتی آخه من تو این کار سابقه داشتم یه چندباری که خواب بودین رفته

 

بودم مغازه وقتی برمی گشتم دیدم بیدارشدی وداری گریه می کنی بمیرم

 

برا این روزها که مجبور شدم تنهاتون بذارم وقتی تو حیاط بودم مثل همیشه

 

پشت در اتاق شروع به صداکردن میکنی که مامان کجایی؟بیا دیگه  من دلم

 

برات تنگ شده ؟ بیا پیشم وخلاصه شما میگید ومنم که برو تو الان میام ودر

 

کنار یه کارچند کار برام پیش میاد تا اینکه به شما برسم امروز هوا زیاد سرد

 

نبود ما هم برا اینکه چندروزی به خاطر بیماریت بیرون نرفته بودیم یه تُکِ پا

 

رفتیم مغاز سر کوچه ویه فایل سه طبقه گرفتیم گفتی مامان اینو برامن

 

گرفتی که می خواید چیزهای منو بذاری توش خوب جلو جلو خودتو صاحب

 

همه چیز می کنید حالا قربون نماز خوندنت بشم که رفتی سجاده وچادر

 

نماز برداشتی وبعد هم که ازم تسبیح خواستی وچقدر باصفا بودن اون

 

نماز خواندن وقران خوندنت تو قرآن کوچیکت وبعد هم تسبیح انداختنت و

 

دعا کردنت واینکه داداشی امانتو بریده بود ونتونستی طاقت بیاری ویواشی

 

با گوشه چشم به من نگاه کردی ویه نیشگوم جانانه از لپای داداشی

 

بیچاره گرفتی وجیغشو درآوردی وبعد چون ترسیدی شروع کردی به ناز

 

کردنش فدات بشم می دونی چرا ترسیدی چون یه مدت عادت کرده بودی

 

داداشی رو کتک می زدی وبابایی که دیده بود ازت قول گرفت که دیگه این

 

کارو نکنی وگرنه مامانت بهم زنگ میزنه میگه که چکاری کردی وحالا ترس

 

اینکه من به بابایی چیزی نگم سعی می کنی رابطه ت با داداشی خوب

 

باشه قربونت بشم که چقدر احترام بابایی رو داری

 


 عزیزم ضمن اطلاع شما این مطالب رو حدود یک ما ونیم قبل نوشته

 

بودم ولی چون فرصت نمی شد بذارم الان گذاشتم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مائده(ني ني بوس)
26 بهمن 92 16:15
چه خواهر خوبي هستي تو كه انقدر داداشيتو دوسش داري ايشالا بزرگ كه شد ميشه همبازيت هميييييشه
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم
الهام مامان امیرعلی جون
27 بهمن 92 14:06
ناهیدجون انقدر واقعی صحنه هاتو توصیف کردی که من یه لحظه فکر کردم اونجام و اون کارا واسه من اتفاق افتاده/ خیلی زیبا مینویسی/
مامان ناهید
پاسخ
واااااااااااااااااااااای الهام جونم خیای با حالی مرسی گلم چقدر شما به ادم روحیه می دید مرسی نه به قشنگی شما عزیزم می بوسمت
سمانه(مامان سروش)
28 بهمن 92 21:25
ای جونم!!دنیای قشنگیه دختر داشتن آ قربون اون نماز خوندنت خاله نگران نباش عزیزم هعمه ی بچه ها از این ناز و اداها دارن!سروش فسقلی از همین الان منو محل نمیذاره و کارتن میبینه
مامان ناهید
پاسخ
خدانکنه خاله سمانه جون سمانه من موندم تو این محمدرضای یک ساله با اون نازو اداهاش فکر می کردم فقط دخترها نازو ادا دارن نگو پسرا هم چه بلایین ای فدای سروش نازم که اونم از این اداها داره
سمانه(مامان سروش)
28 بهمن 92 21:25
مامانم اینا شبکه هدهد فارسی رو دارن،به نظرم شبکه خوبیه
مامان ناهید
پاسخ
اره خوبه ما هم داریم ولی خیلی برا بچه های به سن فاطمه خسته کننده هست میگه دوست ندارم از بس مجریهاش زیاد حرف می زنن یعنی خیلی حرفهای خوبی می زنن ولی فاطمه هنوز نمی تونه درک کنه وفقط دوست داره کارتن ببینه یه بخشی هم همش تولد هست که یکنواخت وطولانی هست شبکه پویا میگن خیلی خوبه که همه ماهواره ها نمیگیرن هنوز وقت نشده به نصاب بگم بیاد ببینه ماهواره ما میگیره یا نهبه هرحال خیلی ممنونم که اومدید وخوشحالم کردید سمانه جون
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 10:56
ای خدااااااااااااااااااااااااای من هزار ماشالله چه دخمللللللللللللللللللللی شده این فاطمه جوووووووووووووووووونم
مامان ناهید
پاسخ
مرسی خاله مهربونم خاله آیسان جون خودم
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 10:58
ناهید جونم بزار یکم دیگه بزرگ که شدن همه کاراشونو خودشون انجام میدن،الان یه نمه کوچولون آخه
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 11:04
مشکل صبحونه خوردن بچه ها انگار مشترک تو خونه همه هستشاااااااااااااا
مامان ناهید
پاسخ
ای وای شماهم گریبانگیرشین؟؟؟؟؟؟؟؟
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 11:05
ناهیدی فاطمه جون اون تیکه عسل ریختن تو چایشو بخونه میفهمه که برا سلامتی خودش بوده میاد هزارتا بوست میکنه
مامان ناهید
پاسخ
ای فدات آیسان جون که چقدر شما به نکته های ظریف اشاره دارید قربون توجه ات عزیزم
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 11:06
ای خدااااااااای من فاطمه جون دختر خوب ه داداششو نمیزنه
مامان ناهید
پاسخ
اره دیگه خانم به تمام معنا شده اون وقت چون به اجبار به داداشش البته به نظر خانم بیشتر نیاز به توجه داشت یه نمه حسودیش میشد ولی الان از نازیدن بابا ومامان نصبت به خودش متوجه شده اشتباه می کرده الان کلی با هم دوستن وبا هم بازی می کنن
آیسان مامان ماهان
30 بهمن 92 11:07
الان فاطمه میدوه یه چند تا بوس مشدی داداشی رو میکنه که داداشیم ببخشتش
مامان ناهید
پاسخ
چشم خاله جون اطاعت امر