محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

ساعت کوکی...........

1393/4/16 3:14
نویسنده : مامان ناهید
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان خوبم

 

بچه های نازم سلام الان که دارم  می نویسم فقط به عشق شماست

که اینجام  ومی نویسم ساعت از نیمه شب گذشته وباید سحری هم

بلند بشم بابایی هم امشب کشیک هست اگه زنگ نزنه وبیدارم نکنه

محاله بیدار بشم ولی بازم عیبی نداره نوشتن خاطراتتون به یه دنیا

می ارزه بذار من یه روز تشنگی وگرسنگی رو بیشتر تحمل کنم

عاشقتونم محبتFree Emoticon

دوستای مامان ودوستای خودم سلام

جانم براتون بگه..................

  الان دوشبی میشود که منم همراه بابا ومامانم سحری سر سفره حضور پیدا می کنم

من شدم ساعت کوکیشان چند ثانیه قبل از اینکه ساعت زنگ بخورد من پیش دستی

می کنم وبا صدای گریه آن هم به شکل فجیعی از خواب بیدارشان می کنم اگر این کار را نکنم سرشان بی کلاه می ماند مثل همین دیشب خواب مانده بودند ومن هرچی آه و ناله میکردم

فایده ای نبخشید این بود که چنان با صدای نهیبی بابا ومامان را سرجایشان

میخکوب کردم

موبایلشون که تا آن موقع چندین بار زنگ خورده بود شروع به زنگیدن کرد (خسته نباشی

دیگر نمی خواهد زحمت بکشی گریه خودم کارساز بود)

وما از مامانمان (نی نی )که همان می می هست طلب می کردیم ولی 20 دقیقه بیشتر

به اذان باقی نمانده بود مامانمان از دادن نی نی به من صرف نظر کرد وما سه تایی سر

سفره حضور باشکوهی پیداکردیم بماند که هی ناز کردم ونق زدم تا بالاخره صدای باباجانمان

را درآوردم ومامانم همچنان قربون صدقه ا م می رفت ودر آخر مامانم هرچه تقلا

کردکه سحری رو میل کنم ولی من فقط خواب ونی نی رو دوست داشتم

وقتی سحری را نوش جان کردند مامانم بقیه غذاها را در ظرفهای کوچکتر کرد ومی خواست

درون یخچال بگذارد دیدم این شکمم صدایش درامدکه زود باش  ظرفها را ازش بگیر نذار ا

ز دستش بدهی منم همچنان ماهرانه پریدم وقابلمه هارا از دست مامانم ربودم ودر گوشه ای

نشستم اولش باغذا بازی میکردم ولی کم کم میلم بیشتر شد وشروع به خوردن کردم

مامانم همچنان ذوق زده شده وچریک چریک ازمان عکس می انداخت خلاصه اش

ما هم سحر را نوش جان کردیم

آقا ببخشید با این قیافه واین لباس خوابها وسرووضع ژولیده کلی پیش شما 

خجالت زده شدم مامانم هست دیگه چکار میشود کرد

 

 

اغااااااااااا امروز آبجیمان خیلی شیطنت می کرد ومامانم هی از دستش ناراحت میشد

این آبجی ما زود حوصله اش توی خانه سر میرود وبهانه گیریهایش شروع می شود منم

که زود از ایشان تقلید می کنم خلاصه امر کرد که شیر کاکائو میخواهم ومامانم برایش

درستیدوباز مامانم امر کرد که بیا اینجا رو زیر انداز بشین بخور یه وقت روی فرش نریزی

ولی به کتفش نرفت که نرفت بلند شد رفت روفرش وکاری را که نباید می کرد کرد وریخت

روفرش وفرش را به گند کشید واما عادت خوبی که دارد این است که همیشه حقیقت را

پنهان نمی کند ومامانم خداییش در این مواقع چون راستش را می گوید از تقصیرش

می گذرد آفرین به آبجی گلمان ولی امروز بهش تاکید کرده بود که اگر روی فرش

یریزی در اتاق زندانی می شوی وبه خاطر اینکه به قولش عمل کند همین کار را هم کرد

البته آبجی هم زیاد بدش نمی آید اما وای به حال اینکه مامانم با کلید در را قفل کند انوقت

هست که شیون سر می دهد

وبعد چند دقیقه من اینطرفِ در وآبجی اونطرف بازیمان گل می کند ومامانم این شکلی

بلاتکلیف انگشت به دهان می ماند

 

این هم آش رشته دستپخت مامانم  سر سفره افطار که من فقط لولوهاشو

(نخودها ولوبیاهاشو )می خوردم

انشالله که مامان چون دوست خوبش خاله آیسان  با خوردن آش رشته

خوابهای بد نبیندAvazak.ir44 شکلک های یاهو (2)

 

شب خوش  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|___͡͡͡ _▫_͡ ___͡͡π__͡͡ __͡▫__͡͡ _|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_

 

پسندها (8)

نظرات (20)

تبادل لينک
16 تیر 93 4:37
سلام من زياد به وبلاگت سر ميزنم مطالبت جالبه لطفا بيشتر مطلب بزار چون ميبينم براي وبلاگت زحمت ميکشي اينو هم بهت ميگم برو به اين سايتي که ادرسشو رو گزاشتم و ازش لينک بگير رايگان بازديدت زياد ميشه من گرفتم خوب بود ------------
بابا و مامان
16 تیر 93 11:25
الاهی من فدای این ساعت کوکی خوشگل و نازم بشم مامان خوب بیدار شید خوب بچه حق داره داد و بیداد کنه فدای اون قیافه خوابالوت نوش جونت عزیز دلم
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم خدا نکنه حالا دیگه پسرم شریک هم برا خودش پیدا کردهدوتایی با هم پا میشن
بابا و مامان
16 تیر 93 11:26
مامان الاهی بمیرم حواسش نبوده قربونتون بشم ببین چه حالی می کنند با بازیشون دستهای کوچولوی فاطمه جون و ببین زیر در الاهی چهرت دیدنیه مامان
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه می دونم بچه ها از روی عمد کاری نمی کنن ولی چون هشداز داده بودم ومی بایست رو حرف وایمیستادم خخخخخخخخخخ تازه این براشون شده بود یه بازی
بابا و مامان
16 تیر 93 11:27
وای عجب اشی نوش جونتون
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان هدیه
16 تیر 93 21:07
سلام ناهید جون به خدا من بی تقصیرم همش تقصیر مامان الینا بود اون اول شروع کرد بازم اگه مقصرمنم ببخشید عزیزم میشه ازت یه خواهشی کنم درحقم خواهری کن به مدیریت تلگراف می زنی ببینی چرا وبمو مسدود کردن من که خلاف سایت کاری نکردم من برای این وب یکساله زحمت کشیدم به خدا من کاری نکردم این حقم نبود تو رو خدا این کارو برام انجام می دی ممنون می شم عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
هدیه جون منم ناراحت شدم من چندیدن بار می خواستم بهت هشدار بدم که تو پرسش وپاسخ یا هرجای دیگه بحث نکنید یه نظر بذارید وبریداگه هر جوابی روهم با توش وتشر ندیداتفاق بدی نمیفته پس چرا من تا حالا با کسی دعوام نشده چون احترام می ذارم اوناهم احتراممو دارن البته من از دل شما خبر دارم می دونم دلت خالیه از هرچی دورو هم نیستی از لحن حرف زدنت فهمیدم ولی عزیزم قبول کن یه کم حساسی وحرفتو یه کم با عجله به دیگران انتقال می دی ببین تو پرسش وپاسخ بیشتر نظرات مال شماست دیگه، اونا هم اشتباه کردن باید فکر همینجاشو می کردیدمن یه سوال طرح کردم آخرش به جای پاسخ به سوالم دعوای شماها بود خوب من وامسال من ناراحت میشیم دیگه بیچاره مدیریت چقدر داره برا ما زحمت میکشه که یه محیط خوبی برای ما فراهم کنه ما خودمون می زنیم همه چیزو خراب می کنیم من بهش تلگراف می زنم ببینم چی میشه
اقازاده
17 تیر 93 1:28
نوش جونت گلکم. ساعت کوکیفک کن دیگه نیاز نداری سحری کسی بیدارت کنه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون اره خدیجه جون تازه دیشب دوتایی با هم باند شدن نمی دونی محمدرضا در کنار آجیش چه کیفی می کرد دوتایی دست به دست هم داده بودن کلی شیطونی کردن
فایضه مامانِ عسل
17 تیر 93 1:43
جااااانم خاله ... میبوسمتون .... نماز روزتون قبول .... التماس دعا ♥...
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان امیرصدرا
17 تیر 93 10:05
سلام دوست خوبم خدا حفظشون کند خوشحال میشم به من هم سربزنید
مامان ناهید
پاسخ
]ممنون چشم عزیزم
بابا و مامان
17 تیر 93 10:44
عزیزم با قصه دوم اپم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم رفتم خواندم خیلی ازتون ممنونم آبجی گلم خیلی دوست دارم
الهام مامان امیر علی جون
17 تیر 93 10:54
ای جان جیگره خاله/ ساعت کوکی چه آش رشته خوشمزه ایووووووی پیاز داغ و کشکاشو خاله جون سحری بهت چسبید/ به به/ نوش جونت/ ناهید جونم نکن خاله اخه فاطمه جون گناه داره
مامان ناهید
پاسخ
سلام الهام جون خوبی ممنون جای شنا خالی عزیزم بدون شما مزه ندادچشم الهام جون اطاعت امر دیگه دختر کوچولومو تو اتاق تنها نمی ذارم
الهام مامان امیر علی جون
17 تیر 93 10:54
مامان ناهید
پاسخ
فدات بشم الهام جونم
سپاهان دانلود
17 تیر 93 12:06
سلام http://sepahandownload.ir/post/103 http://sepahandownload.ir/post/101 http://sepahandownload.ir/post/100 http://sepahandownload.ir/post/98 http://sepahandownload.ir/post/97 http://sepahandownload.ir/post/96 http://sepahandownload.ir/post/93
سحر
17 تیر 93 15:01
آخی فدای این دو تا گل بشم من ...
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم
مامان کیانا و صدرا
17 تیر 93 16:20
سلام و عباداتتون قبولچرا بچه رو گرسنه میخوابونی خواهر که سحری پاشه و درخواست می می بنماید؟؟؟؟اونم تنبیهه دیگه دیدی نتیجشو
مامان ناهید
پاسخ
ای خواهر اگر گونی گونی غذا به بچه بدهم اون مهال است که در خواست می می ننمایدخخخخخخخخخخخ
مامان هدیه
17 تیر 93 22:41
پس ناهید جون از خیلی چیزا خبرنداری منو خوب می شناسی یک سال و خورده ای عضوم و این وبلاگ رو دارم تا حالا همچین اتفاقی افتاده بود داشتم زندگیمو می کردم ناهیدجون من کی با کسی دعوا کردم این پرسش وپاسخ حقمه بعد یکسال و خورده ای که من عضوم و این وبلاگ رو دارم شرکت کنم ونظربدم برو نظرامو بخون کجاش نامربوطه درسته تجربه ندارم ومجردم اما منم نظرمو دادم ممکنه یکی موافقش باشه یکی مخالفش اینکه ناراحتی نداره تازه متوجه می شم روشم یه جاش اشتباه بوده و درستش می کنم و درآینده به دردم می خوره ناهید جون ازت یه خواهش دارم کمکم می کنی تا وبلاگمو برگردونم تو روخدا وفقط برو سئوال تجسس رو که من طرح کردم رو بخون دعوا ها از اون سئوال شروع شده می خوام به همه ثابت کنم که درموردم اشتباه فکر می کردن براش دلیل و مدرک دارم به حق این ماه عزیز می خوام به همه ثابت کنم کمکم می کنی می خوامم همه پی به اشتباهشون ببرن و دسته جمعی بخوان از مدیریت وبلاگمو آزاد کنه تو روخدا درحقم خواهری کن دارم از غصه می میرم اگه شمارمو بدم باهام تماس می گیری تا برات کامل توضیح بدم اگه این کارو بکنی تاعمر دارم دعات می کنم ممنون
مامان ناهید
پاسخ
هدیه جون سلام عزیزم باورکن من خیلی از این موضوع ناراحت شدم به مدیریت تلگراف زدم وبراشون توضیح دادم وخواهش کردم که وبت رو برگردونن گفتن مسدود نشده فقط به حالت تعلیق درآمده وبعد صلاحدید این وب برمی گرده برو دعا کن که تاییدش کنن هدیه جون من نمیگیم اونا اشتباه نکردن ببین تازه تو بحثشون به هم توهین هم کردن که دوراز ادب ونزاکت هست من میگم لازم نیست به کسی ثابت کنی دنبال این قضیه رو نگیر که تقصیر کی هست وکی نیست فقط دعا کن وبت برگرده دیگه با کسی بحث نکن نمی خواد بگی بیا ثابت کنیم که کی درست گفته کی غلط چون این بحثها بی فایده هست وهیچ کس خودشو مقصر نمی دونن وعده ای هستن که با هم لایک هستن وپشت همو نمی ندازن شاید اونا هم منظوری نداشته باشن اینها همه ش سوئ تفاهمهایی هست که کش اومده وبه این روز افتاده من میگم گیرن کسی هم اومد بهت گفت تقصیر شماست بگید خوب باشه اگه شما اینطور فکر می کنید گیرن تقصیر من باشه معذرت می خوام دیگه کارم نداشته باشید کاریتون هم ندارم تمام دیگه بحثها تمام میشه هدیه جون ناراحت نباش یه کم صبر کن انشالله وبت برمی گرده
مامان هدیه
18 تیر 93 10:09
باشه ممنون که تلگراف زدی برام خدا خیرت بده برام دعا کن وبم تموم زندگیم بود خودت خوب می دونی باشه همین کارو می کنم ممنون که جوابمو دادی خدا کوچولوهات رو حفظ کنه برام دعا کن انگار مادری از بچش جدا شده این وب برای من حکم بچمو داره سنگ صبورم بوده ببیخشید مزاحمت شدم خیلی خیلی ممنون درحقم خواهری کردی خدا خیر دنیا و آخرت بهت بده
مامان ناهید
پاسخ
خواهش می کنم کاری نکردم عزیزم انشالله وبت برگرده دیگه یه تجربه میشه برا هممون که دیگه بحثی نداشته باشیم وبت برگرده به عنوان یه خواهر باید خودم گوشتو بکشم
مامان هدیه
18 تیر 93 13:00
باشه خواهر گلم اصلا خودم می یام پیشت که گوشمو بگیری و بکشی
بابا و مامان
18 تیر 93 18:48
عزیزم اپم با قصه های مادرانه
مامان ناهید
پاسخ
سلام ممنون گلم اومدم
بابا و مامان
18 تیر 93 18:51
خصوصی عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
فدات میام پیشت
بابا و مامان
20 تیر 93 16:20
خصوصی عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم از راهنماییتون حتمآ این کارو می کنم به مدرسه مامان هاهم سر می زنم پیشنهاد خوبی بود ممنونم گلم