ساعت کوکی...........
سلام به همه دوستان خوبم
بچه های نازم سلام الان که دارم می نویسم فقط به عشق شماست
که اینجام ومی نویسم ساعت از نیمه شب گذشته وباید سحری هم
بلند بشم بابایی هم امشب کشیک هست اگه زنگ نزنه وبیدارم نکنه
محاله بیدار بشم ولی بازم عیبی نداره نوشتن خاطراتتون به یه دنیا
می ارزه بذار من یه روز تشنگی وگرسنگی رو بیشتر تحمل کنم
عاشقتونم
دوستای مامان ودوستای خودم سلام
جانم براتون بگه..................
الان دوشبی میشود که منم همراه بابا ومامانم سحری سر سفره حضور پیدا می کنم
من شدم ساعت کوکیشان چند ثانیه قبل از اینکه ساعت زنگ بخورد من پیش دستی
می کنم وبا صدای گریه آن هم به شکل فجیعی از خواب بیدارشان می کنم اگر این کار را نکنم سرشان بی کلاه می ماند مثل همین دیشب خواب مانده بودند ومن هرچی آه و ناله میکردم
فایده ای نبخشید این بود که چنان با صدای نهیبی بابا ومامان را سرجایشان
میخکوب کردم
موبایلشون که تا آن موقع چندین بار زنگ خورده بود شروع به زنگیدن کرد (خسته نباشی
دیگر نمی خواهد زحمت بکشی گریه خودم کارساز بود)
وما از مامانمان (نی نی )که همان می می هست طلب می کردیم ولی 20 دقیقه بیشتر
به اذان باقی نمانده بود مامانمان از دادن نی نی به من صرف نظر کرد وما سه تایی سر
سفره حضور باشکوهی پیداکردیم بماند که هی ناز کردم ونق زدم تا بالاخره صدای باباجانمان
را درآوردم ومامانم همچنان قربون صدقه ا م می رفت ودر آخر مامانم هرچه تقلا
کردکه سحری رو میل کنم ولی من فقط خواب ونی نی رو دوست داشتم
وقتی سحری را نوش جان کردند مامانم بقیه غذاها را در ظرفهای کوچکتر کرد ومی خواست
درون یخچال بگذارد دیدم این شکمم صدایش درامدکه زود باش ظرفها را ازش بگیر نذار ا
ز دستش بدهی منم همچنان ماهرانه پریدم وقابلمه هارا از دست مامانم ربودم ودر گوشه ای
نشستم اولش باغذا بازی میکردم ولی کم کم میلم بیشتر شد وشروع به خوردن کردم
مامانم همچنان ذوق زده شده وچریک چریک ازمان عکس می انداخت خلاصه اش
ما هم سحر را نوش جان کردیم
آقا ببخشید با این قیافه واین لباس خوابها وسرووضع ژولیده کلی پیش شما
خجالت زده شدم مامانم هست دیگه چکار میشود کرد
اغااااااااااا امروز آبجیمان خیلی شیطنت می کرد ومامانم هی از دستش ناراحت میشد
این آبجی ما زود حوصله اش توی خانه سر میرود وبهانه گیریهایش شروع می شود منم
که زود از ایشان تقلید می کنم خلاصه امر کرد که شیر کاکائو میخواهم ومامانم برایش
درستیدوباز مامانم امر کرد که بیا اینجا رو زیر انداز بشین بخور یه وقت روی فرش نریزی
ولی به کتفش نرفت که نرفت بلند شد رفت روفرش وکاری را که نباید می کرد کرد وریخت
روفرش وفرش را به گند کشید واما عادت خوبی که دارد این است که همیشه حقیقت را
پنهان نمی کند ومامانم خداییش در این مواقع چون راستش را می گوید از تقصیرش
می گذرد آفرین به آبجی گلمان ولی امروز بهش تاکید کرده بود که اگر روی فرش
یریزی در اتاق زندانی می شوی وبه خاطر اینکه به قولش عمل کند همین کار را هم کرد
البته آبجی هم زیاد بدش نمی آید اما وای به حال اینکه مامانم با کلید در را قفل کند انوقت
هست که شیون سر می دهد
وبعد چند دقیقه من اینطرفِ در وآبجی اونطرف بازیمان گل می کند ومامانم این شکلی
بلاتکلیف انگشت به دهان می ماند
این هم آش رشته دستپخت مامانم سر سفره افطار که من فقط لولوهاشو
(نخودها ولوبیاهاشو )می خوردم
انشالله که مامان چون دوست خوبش خاله آیسان با خوردن آش رشته
خوابهای بد نبیند
شب خوش