به روایت تصویر........فقط عکس
سلام دوستان گلم وبچه های خوشگلم
دوقلوهای ناناز عمه که دوروز پیش رفته بودیم پیششون
عکس 13 روزگیشون
سمت راست علیرضا وسمت چپ امیر حسین که خدارا شکر
خوب شدن وشیرشونو می خورن
نانازای خودم جیگرتونو بخورم
محمدرضا در انتظار بیدارشدن نی نی ها
وهمچنین فاطمه قربونت برم که تب داشتی وبیحال بودی زود برگشتیم خونه
استامینوفون دادمت عصری بردمت دکتر گلوت چرک کرده بود
امیر حسین ریزه میزه چقدر دوست دارم من
علیرضا جیگر عمه تورو هم دوست دارم
عکس افتخاری با امیر حسین
قربون توت فرنگیِ خودم
راستی این لباس روتازه برافاطمه دوختم قضیه اینه که یه لباس با همین پارچه همین
مدل برای خودم دوختم فاطمه گیر داد برا منم عین لباس خودت بدوز خلاصه مجبور
شدیم تو تکه های اضافی به زور یه لباس شکل لباس خودم براش بدوزم هوووو
نداشتیم که الان خدارا شکر از این نمونه ش نصیبم شد
اینم شکلاتمه
اینم یه نمونه تاب خوردن
درحال گرفتن عکسهای بالا بودیم ناگهان پسر خاله سینا ودختر خاله صالحه وارد شدن
سینا مثل بقیه بچه های فامیل مادری عاشق محمد رضاست
ذوق محمدرضا روببین داشت از ذوق خفه میشد
ویه ماچ آبدار
وساعت کوکی ما برای سحر بلند شدن برا ی خودش دستیار گرفته وکلی سر سفره
سحری صفا کردن
ومحمد رضا که رفته از کابینت مایع ظرفشویی رو درآورده وروی شلوار وپیراهن وفرش
ریخته ومن بیچاره کاری از دستم بر نیامد جز اینکه حالت گریه گرفتم وغافل از اینکه
چقدر دل پسمل گلم نازکتراز دل مامانش هست
با حالت گریه من شروع به گریه کردقربونت برم
که دلم آتیش گرفت
واما وقتی دید مامان داره می خنده وقربون صدقه ش میرود پی به این بردکه
گریستن الکی بودوشروع کرد به خنده
ویکی از طرفداران سر سخت محمدرضا جناب محمد دایی بهرام
درحال حباب درست کردن وکلی ذوقلو شدن
وکسی که آبجیش فاطمه باشه آخر عاقبتش این میشه
کمال همنشین.......... خخخخ
رژلب مالیده به خودش
چه خوشگل شدی ای جان
واما تبلیغ مورد علاقه محمدرضا جان
تبلیغ ما بی بی که هرکجاباشه خودشو می رسونه وچنان تقلیدی ازشون
می کنه که نگو
وخودکفایی از نوع شدیدش........
قربونت برم گه هم سشوار میزنی وهم برس
وامادیروز نشسته بودم داشتم کامنتهارو تایید می کردم که فاطمه اومد گفت مامان
بیا بفرما اینارو برای شما درآوردم اینا اعدادن ،دیدم تلفن رو هم گذاشت کنارم گفت
حالا می تونی با این حروفها به هرکی می خوای تلفن بزنی منم که محو نت بودم
گفتم مامان اینا چیه فقط زباله میریزی برو بریز دور تو اتاق نریزی
دستاشو زد زیر چونه ش گفت با هزار زحمت اینهارو برات قیچی کردم وآوردم حالا میگه
اینا چین اینا زباله ان خدای من نمی دونید چقدر از رفتارم خجالت کشیدم چقدر تو خودم
خرد شدم هم خنده م گرفته بود از حرفش هم بغضم گرفت که چرا من نفهمیدم چقدر تو
این مدت وقت گذاشته وقیچی کرده که بیاد منو خوشحال کنه ولی من.........
آخه شما بگید به منم میگن مادر من چه مادریم آخ اههههههههههههه ازخودم بدم اومد
نازیلای مامان منو ببخش قربونت برم که گاهی وقتها شما ادب ونزاکت یادم میدی
اگر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت
گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد
نه بهانه ای برای فرار
و نه دروغی برای توجیه...
.: فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 6 ماه و 15 روز سن دارد
: محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 7 ماه و 25 روز سن دارد