اتفاقاتی که بعداز زایمان اتفاق افتاد ومنو داغون کرد
سلام به همگی
اکنون که اینجا هستم فقط برای خالی کردن عقده های درونیم
می دونید چه بلایی سرم امده محمد رضای من در هنگام تولد بهش
شک وارد شده بود بند ناف دور گردنش پیچ خورده بود داشت خفه می شد
بمیرم مامانی که نصف عمرم تو این چند روز از بین رفت صورتت کبود شده
بود که شما رو تا ساعت ٣ بعداز ظهر زیراکسیژن نگه دارن حالا که این
مسئله حل شد امروز که بردیمت برای آزمایش تیروئید وغربارگری سنجش
شنوایی یه سربریمت پیش دکتر متخصص اطفال برای چکاو یه کم یرقان
داشتی ولی بدتر از همه این که بعداز معاینه دکتر به صورت ارژانسی
فرستادمون که بریم از دست چپت عکس بگیریم بعد متوجه شدیم که
دست ظریفت در هنگام تولد شکسته ومن پی به این موضوع نبرده بودم اخه
گریه ات طبیعی بود کمی هم اونا رو تکون می دادی که من متوجه این موضوع
نشدم فکر می کردم دلت درد می کنه خدا می دونه چقدر دلم شکسته
است چه قدر گریه کردم که دکتر منو دلداری داد امروز همش اشک بود
ناراحتی بود عذاب بود اما خدایا شکر به خاطر اینکه اینقدر لطفت زیاده که
بدتراز این به سرم نیومد
شکرت که محمدرضارو به من بخشیدی خدایا من، منو ببخش که اینقدر ناراحتی
کردم ومی دونی که هیچ وقت ناشکر نبودم ولی نمی تونم حس مادری که
تو در وجودم قرار دادی رو مخفی کنم پس باید گریست تا به ارامش روحی
رسید واکنون محمد رضای من که بیمه امام رضاست الان دستش به یقه
لباسش اویزان است تا خوب جوش بخورد ومامانی مجبور شده قنداقت
کنه تا دست خوشگلتوتکون ندی
خدایا ازت می خوام که بقیه عمر گلای منو به من ببخشید وهمیشه
سالم باشن
اکنون که دارم می نویسم اشک مجال نوشتن رو از من گرفت پس ختم
کلام واز دوستان عزیزم می خوام برای پسرم دعا کنید تا به زودی به
شرایط مطلوب برسه
وسلام دوستان التماس دعا