محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

اتفاقاتی که بعداز زایمان اتفاق افتاد ومنو داغون کرد

1391/8/29 0:52
نویسنده : مامان ناهید
525 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به همگی

اکنون که اینجا هستم فقط برای خالی کردن عقده های درونیمغمگین

می دونید چه بلایی سرم امده محمد رضای من در هنگام تولد بهش

شک وارد شده بود بند ناف دور گردنش پیچ خورده بود داشت خفه می شد گریه

بمیرم مامانی که نصف عمرم تو این چند روز از بین رفت صورتت کبود شده

بودبدبو که شما رو تا ساعت ٣ بعداز ظهر زیراکسیژن نگه دارن حالا که این

مسئله حل شداجازه امروز که بردیمت برای آزمایش تیروئید وغربارگری سنجش

شنوایی یه سربریمت پیش دکتر متخصص اطفال برای چکاو یه کم یرقان

داشتی ولی بدتر از همه این که بعداز معاینه دکتر به صورت ارژانسی

فرستادمون که بریم از دست چپت عکس بگیریم بعد متوجه شدیم که

دست ظریفت در هنگام تولد شکسته ومن پی به این موضوع نبرده بودم اخه

گریه  ات طبیعی بود کمی هم اونا رو تکون می دادی که من متوجه این موضوع

نشدم فکر می کردم دلت درد می کنهکچل خدا می دونه چقدر دلم شکسته

استدلشکسته چه قدر گریه کردمگریه که دکتر منو دلداری داد امروز همش اشک بود گریه

ناراحتی بود غمگینعذاب بود سبزاما خدایا شکر به خاطر اینکه اینقدر لطفت زیاده که

بدتراز این به سرم نیومدبغلمحبت

شکرت که محمدرضارو به من بخشیدی خدایا من، منو ببخش که اینقدر ناراحتی

کردم ومی دونی که هیچ وقت ناشکر نبودم ولی نمی تونم حس مادری که

تو در وجودم قرار دادی رو مخفی کنم پس باید گریست تا به ارامش روحی

رسید غمناکواکنون محمد رضای من که بیمه امام رضاست الان دستش به یقه

لباسش اویزان است تا خوب جوش بخورد ومامانی مجبور شده قنداقت

کنه تا دست خوشگلتوتکون ندی بدبو

خدایا ازت می خوام که بقیه عمر گلای منو به من ببخشید وهمیشه

سالم باشن زیبا

اکنون که دارم می نویسم اشک مجال نوشتن رو از من گرفت پس ختم

کلام واز دوستان عزیزم می خوام برای پسرم دعا کنید تا به زودی به

شرایط مطلوب برسه خطا

وسلام دوستان التماس دعامحبت

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان امیر مهدی (سوده)
16 شهریور 93 16:17
با رمز قبلی باز نمیشهههههههه مگه تغیرش دادی عزیزم ؟من رمز ندارممممم ........................... 29 آبان 1391 ساعت 0:17 سلام عزيزم نه رمزشوبرداشتم گلم می بوسمت
مامان امیر مهدی (سوده)
16 شهریور 93 16:19
با رمز قبلی باز نمیشهههههههه مگه تغیرش دادی عزیزم ؟من رمز ندارممممم ................ 29آبان 1391 ساعت 0:17 سلام عزيزم نه رمزشوبرداشتم گلم می بوسمت
مامان کوثری
16 شهریور 93 16:21
از وبلاگ جدید نی نی مد دیدن کنید نظر بدین و عکس نی نی فشن های خودتون رو برامون بفرستین تا تو وبلاگ بگزاریم و همه از تیپ و مدل لباس هاشون لذت ببرن و استفاده کنن http://ninimod.niniweblog.com/ راستی تو مسابقه ما هم شرکت کنید .............. 29 آبان 1391 ساعت 0:18 سلام ممنون كه بهمون خبرداديد
مامان آویسا
16 شهریور 93 16:23
سلام عزیزم تولد محمد رضا مبارک عزیزم نگران نباش ان شاالله زود خوب میشه خدا شکر که خطر اصلی رو پشت سر گزاشته حتما بیمه امام رضاست نگران نباش .............. 29آبان 1391 ساعت 10:36
مامان ساینا
16 شهریور 93 16:24
الهی بگردم من. آخه خیلی کوچولوست. خیلی خیلی ناراحت شدم. حق داری مادر غصه بخوری. ولی انشاله به خوبی بگذره. دوستتون دارم و می بوسمتون ............... 29آبان 1391 ساعت 10:53
مریم--------❤
16 شهریور 93 16:26
مبارک باشه پس عکس نی نی کوچولو کو؟؟؟؟ ایشالله که زور خوب میشه ................ 29 آبان 1391 ساعت 22:50
مائده(ني ني بوس)
16 شهریور 93 16:28
خداروشكر كه الان ني ني گلت پيشته.نگران دستشم نباش چيز مهمي نيست ايشالا زودي خوب ميشه ممنون گلم شكركه پسرم زنده موند دوستت دارم بوس ............ 30 آبان 1391 ساعت 16:13
زهره(مامان نازنین زهرا)
16 شهریور 93 16:29
سلام اول از همه که تولدش مبارک. واقعا خیلی ناراحت شدم واقعا راست میگم اما شما غصه نخور باز هم خدارو شکر که هست. الآن شما باید به خودت و محمدرضا برسی معلومه که خیلی سختی کشیدید باید ازاین به بعد و جبران کنید. روحیه شما خیلی به روحیه محمد رضا کمک میکنه.مواظب دسته گلت باش... آپیدم ......... 30 آبان 1391 ساعت 16:29 ممنون عزيزم سختي كه چه عرض كنم روحيم خيلي خورد شد ازراهنمايتون ممنونم بوووس
مامان امیر مهدی (سوده)
16 شهریور 93 16:31
عزیزم نگران نباش دست بچه خیلی زود جوش میخوره از این اتفاقات زیاد میافته فقط مواظب باش تکونش نده تا درست جوش بخوره انشاالله در پناه اقا علی ابن موسی الرضا باشه. ............. 1 آذر 1391 ساعت 13:00 ممنون سوده عزيزم دكتراهم همينو گفتن ازدعاي خير شماحتمأ خوب ميشه اميرگلمو ببوس
مامان ریحان عسلی
16 شهریور 93 16:33
سلام الهی دستای کوچولوش اوف شدن خوب درک میکنم حس زیبای ناب مادرانه ات رو خداروشکر که تا همین حد بوده چطوری حین زایمان دستش شکسته آخه ؟ بیا برامون تعریف کن ایشالا خدا حفظش کنه برات ناهید جون ................. 7 آذر 1391 ساعت 18:09 چشم قربونت ريحانه جون رو ببوس ممنون عزيزم
سپیده
16 شهریور 93 16:35
سپیده سلام ناهید جون. خیلی وقته ازت بی خبرم. الهی بمیرم. ایشالله که دیگه همچین اتفاقی نیفته. الان پسر گلت خوبه؟ از خودت بهم خبر بده ...................... 10 آذر 1391 ساعت 13:54 سلام ممنون خدانكنه سپيده خانم به خدامنم خيلي توفكرتون هستم ولي خودم كه اينترنت ندارم براي سرزدن مشكل دارم محمد رضاهم خداراشكرخيلي بهتره انشاالله مشكلم حل شه به زودي بيام بهتون سربزنم ميبوسمتون
مامان امیرعلی
16 شهریور 93 16:37
آخی عزیزم چقدرسخته انشالله زودخوب میشه واین روزای سخت یادت میره. ................ 16 آذر 1391 ساعت 23:32
مامان ابوالفضل
16 شهریور 93 16:50
برایتاتنه گلی. ............... 28 آبان 1391 ساعت 0:10
آیینه
16 شهریور 93 16:51
............ 28 آبان 1391 ساعت 19:59 مرسي كه سرزديد
مامان امیر مهدی (سوده)
16 شهریور 93 16:53
وایییییییییییییییییییی خدا مرگم بده چه لحظات سختی عزیزم. ........................ 29 آبان 1391 ساعت 0:14 خدانكنه عزيزم تقديرمنم اين بودديگه سوده جون