محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

شيرين زبوني هاي فاطمه منو كشته

1391/7/19 18:15
نویسنده : مامان ناهید
354 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر نازم ببخشید عزیزم مدتیه که برات ننوشتم اخه زیاد حالم خوب نیست نمی تونم

زیاد بشینم

نازی خوشگلم هی روز به روز بزرگتر می شی وهی شیرین زبونیهاوشیرین کاریهات هم بیشتر

میشه خصوصاکه دراستانه ورود نی نی جدید هستیم وهی برامون دلبری می کنی یه چیزهایی

می گید که من فکر می کنم می ترسی از اینکه داداشیت بیاد فراموش بشی همین دو شب پیش

می گفتی مامان من داداشمو دوست ندارم وقتی دنیا اومد بریم بندازیمش تو باغ تا هپوها بخورنش

گفتم چرا ؟می گفتی اخه منو دوست نداره گفتم نه مامان داداشی خیلی دوست داره قبول

نمی کردی گفتم خوب باشه هرچی شما بگید می ندازیم تا هپوبخورش اونوقت گناه داره دیگه هم

داداش نداری اخمت رفت تو هم و سکوت کردی ورفتی تو فکر انگاراز حرفی که زدی پشیمون شدی

ولی چیزی نگفتی

خیلی نگران شدم این بود که تو سایتهای مختلف سرک کشیدم تا راه حلی برای حل این مشکل

پیداکنم تااینکه یه وبلاگ پیدا کردم که عالی بود کمک بزرگی بهم کرد وهمونطوری گه گفته بود

عمل کردم خوبم جواب داد دیشب تو بغلم بودی می گفتی مامان من داداشمو خیلی دوست دارم

دنیا که اومد باهاش بازی می کنم اجازه می دی خودم مامایش کنم برای این که بهش دروغ نداده

باشم گفتم نه مامان نمیشه چون هنوز کوچکید ولی اجازه میدم تو لباس پوشیدن بهم کمک کنید کلی

ذوقزده شدیوهی دست رو شکمم می کشیدی وبوسش می کردی

ویه ماچ ابدارشما از من می گرفتیدیه ماچ ابدار هم من از شماقربون مهربونیهات

که همه حرفاتو یک جا پس گرفتی

هر روز صبح که پامی شی توقوعاتت شروع میشه یه کم هم خیال بافی می کنی می گی مامان

چرا من دیشب صدات زدم جوابمو ندادی چرا من که خواب رفتم منو ول کردی رفتی تو یه اتاق دیگه

خوابیدی من بلند شدم ترسیدم گریه کردم چرا بابام منو ناراحت کرد جرا منو بغل نکردی جرا بابام منو

کولی انبری نکرد این یه بازی بین خودوباباشه که کولش میکنه وتو اتاق دورش می ده وشعر می خونن

گفتم عزیزم اینهایی که گفتید حتما نشنیدم من وبابا برات میمیریم ولی در کلوقتی بابایی خونه

هست هم اغصاب من راحت تره هم شما ارومترید ولی چکار کنم که مرخصیش تموم شده داره میره

مرخصی بعدی دیگه داداشت دنیا میاد انشالله ومایه زندگی جدید دیگه رو شروع می کنیم وبا دادشت

خوش میگذرونید خوشگلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)