امروز بابايي رفت بوشهردنبال كاربيمه براي گرفتن خسارت ماشين
بمیرم از روزیی که بابایی اومده نتونسته حتی یک ساعت پیش ما باشه اگرهم بوده یا خسته
یا از درد پاهاش نتونسته اروم بگیره قضیه تصادف هم به کارای روزانش اضاف شده یا اگر هم
یه روز بیکار باشه بالاخره یکی براش کار درمیاره به گفته خودش نه میاد مرخصی بلکه تازه
کاراششروع میشه
چهار شنبه ١٢مهر بابایی باز صبح زود از خونه زد بیرون یه جرستقیل گرفته بود که ماشینو
تا بوشهر برای کارشناسی به اداره بیمه ببره نزدیکای ظهربود که زنگ زدم کارشون انجام
شده بود حالا برازجان بود داشت قطعاتی برای تعمیر ماشیتن می خرید من تا ساعت سه
منتظرشدم نیومد اونوقت پیام داد که من خونه بابام هستم دارم نهار می خورم بعدشم میرم
برازجان من هم که تا اون موقع نهار نخورده بودم از گرسنگی داشتم هلاک میشدم حرسم
دراومد خوب دیگه نمیشه کاریش کرد عجله داشت سرشم شلوغ بود نتونست خودشو به
خونه برسونه باید درکش می کردم حالا دیگه کارش گرفته صبح زود میره شب میاد
طرف که تو بیمه یه امضاءکردورفت وکلی از کاروزندگی مارو انداخت حالا بیمه که تمام وکمال
خصارت رو نمیده شب هم که بابا احمد اومد خوردو خسته که دیگه نای حرف زدن با مارو نداشت
خدایا راضیم به رضای تو