محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

متن پندآموز............وشیطنتها مقابل چراغ قرمز

1393/5/16 3:41
نویسنده : مامان ناهید
756 بازدید
اشتراک گذاری

متن پند آموز بسیار زیبا خداوند و انسان ، حتماً بخونید

 

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری

این روزها از روزهای بیش فعال بودن شما وروجکهای منه که هی رو اعصاب

 

من می پرید وبالا وپایین میاین منم که وقتی  چراغ قرمز میشه دیگه چشمم

 

سیاهی میرههیپنوتیزم واژیر میکشمسوت وشما هرکجا که باشید فرار می کنید وهر

 

کدومتون یه سوراخ پیدا می کنید وخودتونو پناه می دیدخطا خخخخخخخخخ

 

چقدر خنده م میگیره اونوقت که شما از این آژیر می ترسید واحساس خطر

 

می کنیدقه قهه بعد براتون بازی میشه هی میاین تو دست بال من وهی من

 

چشمامو قلمبه می کنم وشما با صدای بلند خنده پابه فرار می ذارید زبان

 

اخ که وقتی لجبازی فاطمه گل میکنه من چقدر عصبی میشم وچه باید کردزیبا

 

باید این لجباز بودنت را مهار کرد که هی برام پشتک نزنی وهی افتاب مهتاب

 

نری  نه

 

میدونم دردتون چیه گرمای بد ما وشما هم مثل زندانی باید تو اتاق  حبس

 

باشید وچقدر از این روزهای تکراری خسته میشید که نه میشود پارک رفت

 

ونه در حیاط بازی کرد که اگه یه لحظه بیرون باشید مثل لبو سرخ واز هوای

 

دم کرده نفسی باقی نمی ماند خستهومن که همه لحظات بر خودم لعنت

 

می فرستم که چرا براتون وقت نمی ذارم یه کم بازی کنیم و مثل شمابچه

 

بشم ولی به خدا مامان جان نمی فهمم کی این روزهای که همه میگن

 

بلند هست برای من کوتاه میشهغمناک ووقتی نگاه می کنم می بینم تازه

 

کلی کارام هم انجام نشده اونوقت حرص می خورم تا جایی که یکی باید

 

باشه منو از گِل در بیاره وهی منو مشت ومال کنه تا یه کم حالت

 

فرسودگیمو بندازم دور.......

 

چند روزی به خودم وعده دادم باهم بازی کنیم چقدر کیف داشت چقدر

 

خندیدیم چقدر خوشحال بودید واز تشویقات من بالا وپایین می پریدید فدای

 

محمدم بشم که تقلید از آبجیش براش یه عادت شده با خنده هاش می خنده

 

وبا جیق کشیدناش جیق وبا هر حرکت موزون وناموزونی عکس العمل نشون میده

فرشته

این مدت خیلی خسته ام احساس می کنم یه کم به آرامش واستراحت نیاز دارم

 

از اول ماه مبارک رمضان شما بیمار ومن بیمارپرست خسته تو این بین بیماریهای

 

خودم یادم رفت تا اینکه کمی روبه راه شدید ولی الان حس می کنم مغزم مور مور

 

می کنه سرد سرد هست مثل یخ، می دونم که باید به یه خواب عمیق فرو برم ولی

 

چطور مگه میشه ؟شمارا چکار کنم غمگینکوچکترین فرصتی که گیر بیارم میام از شما

 

بگم از خاطراتی که ممکنه هیچ وقت تکرار نشنبغلمحبت

 

همین امشب ببخشید دیشب ....یادم رفت الان نزدیکای صبح است.......خلاصه

 

اینکه دیدم شما فاطمه گلی از تو آشپزخانه کنار داداشی هستید ومرموزانه هی

 

لابه لای ستون اُپن ودر وردی  منو می پایی ،رفتم دیدم ای واااای تعجبیکی از

 

ساکهای پتو رو تو آشپزخانه باز کردید وپر آب کردید ودوتایی با پا دارید

 

شلپ وشلوپ ......منم این شکلیعصبانیسبزشاکی همینکه گفتم چکار می کنید

 

محمد رضا زیر دستم در رفت وفرار کرد واما فاطمه وایستاد وبرای دفاع دستشو

 

دراز کرد وپشت سر هم....مامان بذار توضیح بدم ...مامان مامان قول بده دعوام

 

نکنی من بهت میگم چرا این اتفاق افتاده ......منم تو دلم خنده م از چهره نگرانش

 

افتاده بود ولی به زور خودمو گرفته بودم سبزگفتم خوب توضیح بده ........وهمینجور

 

چیزهایی سر هم کرد......مامان  اول محمد رضا نصف لیوان آب اینجا ریخت بعد من

 

متوجه شدم .....تصمیم گرفتم......یه کم آب هم من ریختم...... ولی مامان ببخش

 

دیگه این کارو نمی کنم .........بعد هم بیچارهبی حوصلهترسو.دیگه نتونستم خودمو بگیرم

 

از خنده منفجر شدمقه قهه وبعد بچه ها تعجبهیپنوتیزمقه قهه

 

گفتم خوب حالا که توضیحات لازم را دادید دیگه لطفآ تکرار نشه فاطمه هم گفت

چشم

ومن افتادم به جمع جور کردن از دست این بچه ها یه ساعته منزل انگار توش بمب

 

منفجر شده بود کچلتا ساعت 11/30 شب مشغول تمیز کردن وبشور وبساب

 

بودم وبعد هم که به گفته فاطمه جیش ،قصه، بوس، لالا،وبعد هم من یه حمام

 

کردم تا یه کم بهتر بشم والان هم که پای نتم وچشمام داره از کاسه می زنه

 

بیرون و.........هیپنوتیزم

 

این از بازی دیشبتون که فاطمه گلی در نقش مامان ومحمد هم در

 

نقش بچه بود واز بس مامان خانمی به بچه بیچاره ش آب نوشاند

 

که بچه بیچاره نزدیک بود آب بالا بیارهسبز

 

 

 

وبه داداشی گفته بودی هروقت شیشه رو از دهانت جدا کردم

 

گریه کن واین هم گریه داداش برای شیشه آبخنده

 

 

واما بلبلی که وقتی تازه دنیا امده بود اون آدمهای سنگدل از مامانش

 

جداشون کرده بود وبرا فروش آورده بودن وبابای جناب عالی خرید و

 

این اندازه شده وحالا فاطمه می ترسی ازش که به بدنت بخوره پتو

 

انداختی روت وهمچنان خودتو خشک گرفتی که ضعفتو نشون ندیخندونک

 

 

بابا ببین من نمی ترسمزیبا

 

 

ومحمد رضای شجاع که از همان اول نترس تشریف داشتعینک

 

 

اینجا جلد کتاب آبجی را در حال ورق زدن جدا کردی

 

وداری می گی آآآآآآآآخ ........از ترس آبجیسوت

 

وبعد دوان دوان رفتی بهش شاهکارتو نشون می دی قه قهه

 

واین هم دوقلوهای جیگملی عمه که چند شب پیش رفته بودیدم

 

زیارتشون

 

عزیز عمه تپل مبل شدینا........... ماشالله...بغل

 

علیرضامحبت

 

 

امیر حسین فدات بشممحبت چقدر من دوست دارممحبت

 

 

اینم میوه درخت نخل ما ،

 

در دورنگ قرمز وزرد که انواع واقسام نمونه های این میوه وجود

 

دارد با اسمهای مختلف که ما بهشون میگیم خارَکآرام

 

این خارَکِ زرد رنگ اسمش حاج باقری وقرمزه محبوبی که این دوتا

 

خارک محبوب من هستن بسیار ترد وخوشمزه وشیرین خوشمزه

 

خارکهای دیگه ای هم هست به اسمهای شِخالی ،بِریمی، بِرحی،

 

شاوی، قندی،شکری، و.........

 

اینها تا خرما نشدن خوشمزه وشیرینن وبعضیهاشون رطبش هم

 

خیلی خوشمزه هست مخصوصآ اونهایی که رنگشون زرد هست

 

واما خرمای کبکاب بهترین خرمای ما هست که خارکش تلخ وبدمزه

 

هست نمیشه خورد

 

اینم برا اون دسته از دوستهایی که اطلاع چندانی از خارک ندارن خندونک

 

این هم عکسش

 

 

می بوسمتونبوسبوسمحبت

پسندها (7)

نظرات (15)

مریم طلایی
16 مرداد 93 12:19
سلام عزیزم عکس خارک رو صرفا برای آب شدن دل بنده گذاشتید ماشالله چه دوقولو های دوست داشتنی ای
مامان ناهید
پاسخ
سلام مریم جون خوبید؟.... آخی وقتی داشتم می گذاشتن تو پست به خدا تو ذهنم اومد که یه حرفی بزنی در این موردمریم جون حیف که نمیشه پست کرد خراب میشن وگرنه از اون خوشمزه هاشو هم برا شما وهمه همه دوستان خوبم پست می کردم دوقلوها هم دست بوس شما
الهام
16 مرداد 93 12:20
چه جالب که محمد رضا جون از بلبل نمی ترسه راستش منم می ترسم ناهید جون یعنی اگه کسی بذاره رو شونه ام به سختی خودم و کنترل می کنم ولی اصلا احساس خوبی نخواهم داشت من همیشه کبکاب و خارَک می خرم از تهران ولی نمی دونستم اوایل این شکلی هست و با هم فرق دارند اتفاقا من یک آشنایی تو بم دارم که هر سال برام یک جعبۀ دوازده تایی خرما می فرسته و تو فریزر می ذارم و چندین ماه خرما داریم و من به خوبی اون خرما تو بازار اصلا ندیدم. فکر کنم خرماها تا از مناطق شما و بم می رسند به دست ما مونده و خراب میشن. ناهید جون خدا رو شکر شما دو تا بچه داری و فاطمه جون داداش شو سرگرم می کنه و مقداری از کارهای محمدرضا جون و انجام میده البته صرف نظر از خرابکاری های دو نفره شون تو پرسش و پاسخ شنیدم خواهرتون رفته بانه! ایشالا به سلامتی حالا تکلیف دو قلوها چی میشه ناهید جون عوضش زمستون شما تا دلتون بخواد می تونید برید بیرون و تفریح کنید بر عکسِ ما که باید تو خونه حبس باشیم. بچه ها رو از طرف من ببوسید.
مامان ناهید
پاسخ
الهام جون اصلآنمی فهمه ترس چیه این بچه الهام جون ولی من تا دلت بخواداصلآ نمی ترسم خخخخخخخ چون بچه جنوبیمو تو خونه همه از این پرنده ها کم وبیش پیدا میشه ولی وای به حال اینکه یه زنبور دوروبرم بچرخه واااااااایییییییی الهام جان این قضیه خرمان داستان مفصل وعجیبی دارد اگر بفهمی تعجب می کنید می دونی الهام جون یه جورایی این درخت خرما مورد احترام هست میگن احساس وجنسیت وخصلتشون مثل آدم هست حتی بعضی درختهای خرما دیوانه میشن اونوقت باید پای این درخت یه آتش روشن کرد تا تنه هاش گرم بشن وبسوزن اونوقت درست میشن بعد خرما میدن تا با جفت نر آمیزششون ندن خرما نمی دن اگه هم خرما بدن خراب وبدر نخور هست درختی بسیار لطیف وبا احساس تشریف دارن خخخخخخخخالهام جان چرا خرمارادر فریزرنگهداری می کنید اگر بیرون باشه خراب نمیشه ما تو هوای اتاق می ذاریم گرم بمونه خیلی خوشمزه تر میشه البته اگه منظورتون رطب نباشه چون ما خودمون هم رطب را تو یخچال واگربرای مدت طولانی ،در فریزر نگهداری می کنیم کاش این خارکها خراب نمیشد وگرنه براتون پست می کردم اره عزیزم فاطمه از طرف پایگاه بسیج به مدت یک هفته رفتن اردوکرمانشاه وکردستان وسنندج والان بانه هستن بعد مدتی بچه داری اونم دوقلوها خداراشکر یه اردویی رفت وبعد هم میره مشهد.........دوقلوها با مامان خانمیش رفتن خونه آقاجونش ویه مدت اونجا می مونن زمستان ما یه کم برامون بهار هست ما بهار وزمستان شاید روی هم رفته س ماه داشته باشیم بعد اونقدر هوا گرم ونا متعادل میشه کم نگو بچه ها تا با هم بازی می کنن خوبن همین که نیازشون به من می افته سرسام میگیرم تا کاراشونو انجام بدم الهام داشتن دوبچه اونم با فاصله کم واقعآ سخته ولی خداراشکر تو طول روز مدتی که پیش همن وبازی می کنن من یه کم نفس راحتی میکشم ومی تونم یه کم کارامو انجام بدمممنون عزیزم چشم
مریم طلایی
16 مرداد 93 12:23
عجب کار خرابی ساک پتوی خیس راست میگی اینقدر هوا گرمه که نمیشه از خونه بیرون رفت
مامان ناهید
پاسخ
مریم جون یه وقت به سرتون نزنه بیاین بوشهر همونجا تهران بمونید از همه لحاظ بهتره می خواین گرما بیاین چکار؟؟؟؟؟
سمانه(مامان سروش)
16 مرداد 93 15:39
چه مامان خوشگلی!چه نی نی نانازی!!! زنده باشن الهی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون سمانه جون
سمانه(مامان سروش)
16 مرداد 93 15:41
اینا همون دوقولوهای ریزه میزه ان؟؟ماشاالله!زنده و نامدار باشن زیر سایه پدر و مادر
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم اره اولین دوقلوهایی که تو طایفه داشتیم
سمانه(مامان سروش)
16 مرداد 93 15:42
ای جانم،بچه های مبتکری داری ناهید جون ها!!با حداقل امکانات واسه خودشون استخر اختصاصی درست کردن
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم اره همین جور اختراع جدید بچه ها را باید تحمل کرد ببینم به کجا می رسن
مریم طلایی
16 مرداد 93 18:06
نظرات خصوصی من اومده بود ؟
مامان ناهید
پاسخ
میرم چک کنم مریم جون بعد میام میگم
سارا(مامان یسنا کوچولو)
16 مرداد 93 18:07
سلام.وای عزیزم شرمنده دیر بهت جواب دادم.الان سوالتو دیدم ولی مثل اینکه دیر شده و خریدی.مبارکت باشه.ایشالله به سلامتی استفاده کنی.سلام عزیزم ممنون سارا جان شما هم کمک بزرگی بهم کردید حد وحدود یه زود پز خوب دستم اومد وتونستم از بلاتکلیفی در بیام وخرید خوبی داشته باشم ممنونم گلم
مهسا خانوم
16 مرداد 93 21:27
سلام خاله جونم.پست زیبایی بود. نمیتونی برای استراحت یک ساعت یابیشتر بچه هارو پیش کسی بزاری وخودت استراحت کنی؟ مامان منم خیلی بشور بساب میکنه منتهی مریم(خواهر کوچیکم 6سالشه) به همراه ایلیا(خواهرزاده ام 3سالشه) خونه رو به هم میریزن. بعد مامانم اینجوری میشه وای وای راستی خاله اپم.نمیدونم بهتون گفته بودم یانه.اخه همینجوری میرم تو لینکام ودوتا یکی هی میگم اپم اپم.اخرشم نمیفهمم به کیا گفتم به کیا نگفتم. فعلا
مامان ناهید
پاسخ
سلام مهسا جان ممنون گلم چرا عزیزم زن داداشم هستن ولی من خودم مُؤذبم دوست ندارم کسی رو اذیت کنم ممنون از توجه تون بیچاره مامانا همیشه باید جور هم بچه خود وهم نوه هارو بکشن فدای مامان مهربونت چشم ممنون که خودت بهم خبر دادی
فایضه مامانِ عسل
17 مرداد 93 2:20
سلام عزیزم ... اول از همه شیطونکای خودمو ببوس ... چقدر من این دو تا خوشگلا رو دوست دارم بعد ؛؛؛؛؛ از این خرما های نرسیده تو کیش زیاده تو خیابون که داری راه میری درختاش پره خرماست اونم نرسیده .... حالا یه چی تعریف میکنم ... فقط نگی برای هر چیز من یه خاطره ای دارم اون موقع که کیش بودم ....با خواهرم اینا یه بار زحمتشو کشیدیم رفتیم بالا درخت البته خرما هاش رسیده بود کندیم ... وای یعنی نمیدونی تا ماه ها خرما داشتیم اونم چه خرماهایی قند .... یه سری نپخته بودن گذاشتیم تو بالکن بپزه برای همین کلی خرما برای مدتی ... اصلا یه چیزی بود نمیتونم بگم عینه عسل شیرین ... الان که گفتی یادش افتادم .....راستی خانومی زیاد پیش ما نمیاین ؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام فایضه جون خوبین شما ؟چشم ........مرسی عزیزم......اینکه خیلی خوبه برا همه چیز خاطره داشته باشید چقدر جراًت داشتید رفتید بالای درخت ولی شاهکار کردید نوش جونتونحالا عین عسل واقعی شیرین بود یا عین عسل خودت؟چشم حتمآ میام شرمنده آخه یه چند روزی بعد بیماری بچه ها خودم هم دچار سردرد شدیدی شدم کم کم نت میام
مهسا خانوم
17 مرداد 93 11:05
نظر قبلی کو؟؟؟؟؟؟؟؟ منم خیلی خیلی میترسم.خوبه خاله وبم اومدی دیدی از اون حشره هم ترسیدم. راستی شما نمیترسین اون موجود تو خونتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پریشب ایلیا ی کبوتر اورد تو خونه از بس جیغ زدم.کبوتره پرواز کرد خخخخخخخخخخخخخخخ یعنی اینقد هوا تو شهرتون گرمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من بعضی وقتا سردم میشه.اونوقت شما میگین گرمه؟؟؟؟؟؟ تازه ما کولر رو هنوز روشن نکردیم اگه روشن کنیم میشیم ادم برفی فقط گه گاهی پنکه روشن میکنیم.
مامان ناهید
پاسخ
ببخشید وقت نکردم جواب بدم تایید کنم الان تایید شداره مامانی هستین دیگه نه عزیزم بلبل یه پرنده بی آزار وچقدر خوب هم آواز می خونه زود هم اهلی میشه که تا مارا می بینه وگرسنه ش میشه می پره میاد رو شونه مون میشینه ولی در کل من از نگهداری حیوانات تو منزل بدم میاد پیشم کثیف هستنبیچاره این کبوتر رو هم ترسوندی فراریش دادی
سوگند ❤سپیده
17 مرداد 93 13:14
اخیییی اینا چه قدر ناز شدن امروز...ازت خبری نیستا؟!!؟!
مامان ناهید
پاسخ
ممنون سوگند جون .........آخی عزیزم شما هم شاکی شدید چشم میام
سوگند ❤سپیده
17 مرداد 93 13:15
چراا عکس خارک میزاری ها...نمیگی منی که از بچگی با خارک بزرگ شدم حالا که در دسترسم نیست چه قدر حرص میخورم؟ اخرین باری که خوردم پریسال بود.. وای الان دلم خارک میخواد!!
مامان ناهید
پاسخ
آخی ببخشید عزیزم شرمنده فقط می خواستم از میوه تابستانیمون که شاید بعضیها با هاش آشنایی چندانی ندارن آشنا بشن فدات بشم کاش می تونستم برات می فرستادم
آجی مهربـــــــــــان
17 مرداد 93 18:35
خیلی متنت قشنگ بود مرسی به یادمون هستی اخی بچه ها رادعوا نکن مگه چشم خاله های مجازیشونا دوردیدی؟ خوش بگذرونیدهمیشه به به خارک جای ما نوش جان کنید
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبین شما؟ ممنون وظیفه هست ولی منو ببخش بهت سر نزدم وبیام ازت تشکر کنم یه اس ام اس هم طلبکارید یادم نرفته گلم یه چند روزی حالم خوب نیست سردرد شدید دارم قربون خاله های مجازی بشم که نه تنها مامانشون بلکه بچه ها مخلص وعاشقشوننکاش میشد
سحر
27 مرداد 93 12:13
چه با مزه اند این وروجک ها. نقش مامان و بچه رو چه با حال بازی می کنند.
مامان ناهید
پاسخ
مرسی گلم اینا مرتب در رویا وتخیلات به سر می برن خخخخخخخخ