عکسهایی از بدو تولد فاطمه
من وعمه سلیمه اتاقتو برای ورودت تزیین کردیم کیک به مناسبت تولدت عکس از بدو تولدت (نیم ساعت بعد از تولد در حالی که در دست آقاجونت مرتضی بودی برات اذان گفت وشماباچشم گوش باز ندای الله را پذیرفتید روزدوم تولدت روی تخت بیمارستان ( ١٧ساعت بعداز تولد) همین که خونه رسیدیم مادر جون وزن عمو وحیده حمومت دادن مثل اینکه گریه هم کرده بودی نمی دونی صدات چقدر نازکه وقتی کریه می کنی همه از صدای گریه ات ذوق زده میشن وای حالا چه ماه شدی دخمل گلم .......چیه؟ داری یواشکی چیو نگاه می کنی شیطون بلا؟ دوست دارم یه عالمه حالا هم لباساتو پوشیدی خوب چرا گریه می کنی فکر کنم گرسن...