روزهای آخر تولد
سلام به دختر گلم به عروسکم وبه شیرینی زندگیم
نازگلم دیدن تو منو بی طاقت کرده وحالم اونقدر دگرگون
شده که خوابیدن نشستن وحتی راه رفتن برایم مشکل شده
ومی دونم که این حس خستگی در شما دخترعزیزم هم
هست ومیل به آمدن دراین دنیا لحظه به لحظه شمارا مشتاق تر
ساخته ولی٧ روز دیگربیشتر به ورودت به آغوش مامان وبابا
باقی نمانده قوی باش که ٧روز دیگه متولدخواهی شد ونور و
روشنایی را به خانه ماهدیه خواهی کرد
گلی خانم بابایی هم سه روز دیگه میاد
راستی نگفتم چه معجزه ای شد که بابا کارای آومدنش ردیف شد
گفتم که دلم روشن واین حق من وتوست که بابا پیشمون باشه
بابایی یه همکارداره که که فقط به فکرخودشه همیشه به نفع خودش
کار میکنه بچه های شرکت هیچ کدومشون باهاش راحت نیستن نه
این که پیر هم هست به قول معروف گروه خونیش به هیچ یک از
همکاراش نمی خوره یعنی زیاد با هم نمی سازن خلاصه چندوقت
پیش بابااحمدت بهش گفته بود من جای شما وایمیسم حتی چندروز
هم بیشترشما به جاش موقع تولد فرزندم اگه امکان داره باشین و
اجازه بدید من اونجاباشم بااینکه فکرنمی کرد اون قبول کنه ولی
چون من ازش خواسته بودم بهش روانداخته بود
وقتی بابایی زنگ زد گفت ناهید می دونی چی جوابم داده ته
دلم خالی شد فکرکردم قبول نکرده ولی نه تنها قبول کرده بود
بلکه گفته بود لازم نیست شماجای من وایسین قبل از تولد فرزندت
برو پیش خانمت باش تا که ٢٠ روز که مرخصی من رسیدبیا یعنی
جای بابات هم قراره وایسه باورم نمی شد می خواستم از خوشحالی
پرواز کنم براش دعاکردم می دونم این خواست
خدا بودودعای من و بابایی می دونم حق شماهم بودکه همه چیز روبه راه باشه
راستی یه خبر خوش پریشب ساعت 2 نیمه شب ابوالفضل پسر عمه سکینه به
دنیا اومد یه بچه نازو خوشگل البته به حساب سنو ٥روز با تآخیر متولدشد
ابوالفضل تولدت مبارک
ولی تورو خدا شما دیگه دیر نکنید خوب مامانی!!!
دعامی کنم شما هم سالم وسلامت وسرحال دنیا بیاین من از فاطمه زهرا
وبه حق پسرش امام حسین که دراین ماه متولد میشی به ما کمک کنه
وبااین دعاقلبم آرام گرفته وحالاآرامشی که سراسر وجودم رادر برگرفته
راباهیچ واژه ای نمی توانم بیان کنم
به امید فردایی روشن
خدایا شکربه خاطر مهربونیهات
یک محرم 88/9/27