محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

زلزله استان بوشهر وعرض تسلیت به هم شهریهای عزیزم

سلام 20 فروردین 1392ساعت 4/10 بود در حالی که محمد رضا در آغوشم بود وروی صندلی نشسته بودم وداشتم با کامپیوتر ور می رفتم تکانهای مداوم صندلی رو حس کردم اول فکر کردم فاطمه داره صندلی رو تکون میده بعد دیدم فاطمه با فاصله داره منو نگاه می کنه انگار او هم این تکونهارو حس کرده بود وایییییییییییی فهمیدم زلزله هست بچه هارو برداشتم دویدم، از اتاق که بیرون رفتم دیدم همسری هم از خواب پا شده در حال نشسته ماتش برده منو نگاه کرد گفتم احمد زلزله بود؟ گفت آره پس چی بوووووووووووووووود ولی 20 ثانیه بیشتر طول نکشیده بود شب بود که متوجه شدیم این تنها بخش کوچکی از زلزله بود که به ما رسیده بود زلزله 6/...
23 فروردين 1392

بازم تعطیلات

سلاااااااااام الان که دارم می نویسم شما فرشته های معصوم من خوابید فداتوووووووووووون بابایی هم نیم ساعتی هست که از بوشهر برگشته ابوالفضل پسر عمه سکینه ومامان بزرگ ابولفضل رو برده بود دکتر دیشب تا حالا باران بود چه بارانی کیف کردیم هم اکنون هم صدای دل انگیزش به گوش می رسه روز 13 همان طور که گفته بودم نتونستیم بریم بیرون یعنی همه رفته بودن جز ما که قرار بود با خانواده اقا جون مرتضی بریم که عمه ها گفته بودن بیرون نمی یایم خوب 13 به در به هم خورد ، نهار عمو محمود مهمان ما بود حلوای بوشهری با پلو وخورشت بادمجون که خیلی دوست داشت درست کردم 2 ساعتی بعدازنهار هم رفتیم تو یه مزرع...
18 فروردين 1392

چند روز ایام تعطیلی

سلااااااااااااااااااااااااااااااام مامان جان ببخشید که چند روزیه مطلب نذاشتم آخه خستگی از تنم هنوز بیرون نرفته مشغولیاتم هم زیاده که وقت بیکاری ندارم تا به خودم میام می بینم خسته وخواب آلوده ودیروقته دیگه فرصت نمیشه کار خیاطی از پا درم آورده نه نه نه خود خیاطی نه بد قولیهای مشتریان یعنی دیر اومدن واسی پرو وعجله هاشون اداره وعدالت رو از من صلب کردن تا جایی که مغزم بعضی وقتها یخ می زنه هیچ سالی به اندازه امسال خیاطی به این بی بندوباری نداشتم بگذریم شما کلوچه های من فعلآ که خوبید خدا را شکر چند باری برا گشت وگذار بیرون رفتیم 5شنبه گذشته تمام طایفه مامان ناهید دعوت زن عمو وعمو نصر...
13 فروردين 1392

سال 92 وکوچولوهای من

سال سلام مجددآسال نو رو تبریک میگم به همه فرشته های تی تیش مامانی خودمون ومامانای مهربون خوب حالا عید وبهار وشادی وهر کس سال نورو با برنامه ریزی شروع کرده وانشالله به خوبی به پایان برسونه ماهم شروعش تا حالا خوب بوده فقط مامانی بعد از سال تحویل بر اثر خستگی حالش بهم خورد آخه فشار خیاطی یک طرف کار خونه وبچه داری هم یه طرف بسیار خستم کرده بود که صبح روز عید هم به خاطر قولی که داده بودم تا یک ساعت قبل سال تحویل تو اتاق خیاطی مشغول بودم داشت حالم بهم می خورد بابات هم از وضعیتی که برا خودم به وجود آورده بودم خیلی ناراحت شد بعدسال تحویل اول همگی...
13 فروردين 1392

دوستان عیدتان مبارک باد

سلااااااااااااااااااااااااااااام سال نو بر همه عاشقان مبارک باد سلامتی سربلندی سر افرازی سبز قامت سعادت سرور سخاوتمندی را برای همه آرزومندم دوستان عیدتان مبارک صد سال به این سالها سال خوبی داشته باشید تقدیم به شما ...
2 فروردين 1392

میلاد با سعادت گل نرگس برهمه مسلمین مبارک باد

دردِ تو را به تنهایی نمی‏کشم که تمام سنگریزه‏های زمین، منتظر گام‏های تواَند تا کوه شوند و پرچم تو را در اوج عشق خود برافرازند و آن وعده محتوم، چه نزدیک است؛ اگر عاشق باشی       یا اباصالح، شب میلاد تو، هنگامه گشودن پنجره های امید است به روی بغضِ ستم دیدگان بی پناه تاریخ. میلاد امید مستضعفان و آخرین امام شیعیان مبارک ...
15 تير 1391

شش ماهگیت مبارک عزیزم

سلام به دخترنازم تاتنه توتولو امروز89/4/10 روز جمعه هست وشما امروز 6ماه و6روزته پرنسسم شش ماهگیت مبارک برای اولین بار فرنی خوردی ازامروز غذای کودکتو  شروع کردی خیلی با لذت می خوری چون قبلآغذای سفره رو مزه مزه نکردی حالا می تونی فرنی بخوری براتم لذت بخشه وماهم از فرنی خوردن توکوچولوی شیطونم ذوق زده میشیم بعد که سیر شدی باصدادرآوردن دهانت و بیرون کردن زبانت غذای اضافی راازدهانت بیرون پرت می کنی ومنو عمه سلیمه از این کارت کلی می خندیم راستی...............   راستی نق نقو هم شدی چون می خوای دندون دربیاری لثه هات اذیتت میکنه گوشات هم درد می کنه که مرتبآ سرتو تکون مید...
6 تير 1391

کارهایی که فاطمه تو سن 4 ماهگی انجام می داد

    سلام به فرشته کوچولوی مامان اومدم تایکی دیگه از خاطراتت رو اینجاثبت کنم عشق همیشگی من امروز٨٩/٢/٥ روز یکشنبه نوبت واکسن داشتی با دایی عیسی رفتیم واکسنتو زدیم اولش یه کم گریه کردی بع اروم شدی معلومه خیلی تحمل دردرو داری دعا می می کنم تب نگیرتت دیروز یعنی ٨٩/٢/٤ چهار ماهت تموم شدوکارهایی که می کنی عبارتنداز: دستاتو تو هم گره می زنی وتو دهنت می کنی ومی مکی که خیلی با مزه میشی سر شکم می شی سرتو بالا می گیری اونوقت از کاری که کردی خوشحال میشی وشروع به خنده می کنی جیق می زنی باصدای بلندمی خندی وآواز می خونی دوتا پاهاتو بالا می گیری ومی رقصونی وزبو...
5 تير 1391

سه تاپنج ماهگی پرنسس وشروع بامزه گیهاش

    بابایی سر کار بود من بودم و شما و عمه سلیمه   ومن هرروز شاهد قدکشیدنت بودم وقتی توچشمای   نازت می نگریستم برای فردای روشنت در صفحه ذهنم   برنامه هایی به تصویر می کشیدم ورویاهای قشنگی در   ذهن می پروراندم که تاآن زمان برایم غریب بود.................     شکوفه زندگیم شبی که فردای آن روز قرار بود بابایی از سر کار بیاد   خوشحال بودم وحس قشنگ مادرانه و خانم خونه رودر خودم   دوباره حس کردم آخه وقتی بابا نیست دلم غصه داره گاهی بی صدا   می گریم وگاهی اشکهایم راپنهان می کردم همیشه می گفتم ...
28 تير 1392