محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

چند روز ایام تعطیلی

1392/1/13 2:06
نویسنده : مامان ناهید
405 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااااام

مامان جان ببخشید که چند روزیه مطلب نذاشتم آخه خستگی از تنم هنوز

بیرون نرفته مشغولیاتم هم زیاده که وقت بیکاری ندارم تا به خودم میام می بینم

خسته وخواب آلوده ودیروقته دیگه فرصت نمیشه

کار خیاطی از پا درم آورده نه نه نه خود خیاطی نه بد قولیهای مشتریان یعنی دیر

اومدن واسی پرو وعجله هاشون اداره وعدالت رو از من صلب کردن تا جایی که مغزم

بعضی وقتها یخ می زنه هیچ سالی به اندازه امسال خیاطی به این بی بندوباری نداشتم

بگذریم شما کلوچه های من فعلآ که خوبید خدا را شکر چند باری برا گشت وگذار بیرون

رفتیم

5شنبه گذشته تمام طایفه مامان ناهید دعوت زن عمو وعمو نصرالله بودیم زنموم

تازه از سفر کربلا برگشته بود همه تو یه باغ کنار دریا بوشهر جمع بودیم نهاررو میل کردیم

عصر هم رفتیم دریاااااااااااااااا وای که چقدر فاطمه عاشق دریاست


شنبه هم با خانواده پسر عمه بابایی اقای آتشی رفتیم بیرون (شاه علمدار)ولی باد

شدیدی اومد که مجبور شدیم برویم تو یکی از اتاقهای امام زاده با اینکه نتونستیم بیرون

گردش کنیم ولی دور هم خوش گذشت فاطمه با یسنا دختر دختر عمه بابایی کلی بازی

کردن که یادم نبود ازشون عکس بندازم پشه کوره هم زیاد بود یادم رفته بود پشه بند

محمد رضارو ببرم کلی پشه های بد نیشش زدن

نگاه آثار نیش پشه هارو

فاطمه ببین من همیشه با مرتب کردن وبستن موهات مشکل دارم نمی ذاری

میگی دردم می گیره بعد هم این شکلی میشی بابایی هم میگه بذار راحت

باشه این شکلی خوشگلترهتعجبتعجبمتفکر



امروز هم عمو محمد زنگ زد که می خوایم بریم نورآباد شهری که بابایی توش کار

می کنه فرداشم یاسوج چقدر ذوق کردم آخه من عاشق این دو شهرم بسیار زیبا

هستن ولی من طبق معمول کار خیاطی داشتم نتونستیم بریم

که قرار شد اول اونا برن بعد ما شب بریم وبهشون ملحق بشیم که کارم طول کشید

ونشد از بس خسته ام که فردا هم تو خونه می مونیم وبه جاش عمو محمود نهار خونه

ماست

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)