محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

محمد رضا وعکسها

1391/9/12 21:37
نویسنده : مامان ناهید
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان خوبم

nice kawaii

امیدوارم خوب باشید وزندگی به کامتان باشد دلم برای همتون تنگ شده

بود مخصوصا برای وروجکهای گلتون

قبل از هرچیز از ابراز لطف ومحبت تون نسبت به ما که همراهمون بودید

ودلواپس تون کردیم خیلی ممنون وشرمنده ایم امیدوارم شما همیشه

همراه با خانواده وگلهای زندگیتون سلامت وشاد باشید

ببخشید من این مدت خیلی درگیر بودم نتونستم بیام بهتون سر بزنم

آبجی فاطمه هم چون امتهانات میان ترمش شروع شده نتونسته

بهتون خبر بده فقط نظرات شما رو به گوش من می رسوندکه ازتون

تشکر می کنم

Baby Looney Tunes

تقریبآدوران بحرانی داره تموم میشه و دستای محمد رضا بهتر شده

وحالا می تونه اونا رو بالا ببره البته هنوز به لباسش سنجاق شده یه

کم هم شیطون شده بغلی شده همین که می زارمش تو گهواره یا

نی نی لای لای گریه می کنه همین که صداش می زنم یا بغلش

می کنم آروم میشه رو پاهام که باشه ارامش خاصی داره تو چشماش

نگرانی رو می بینم می ترسه که از خودم جداش کنم چنان لباسامو

صفت تو دستاش می گیره که آدم دلش میسوزه که از خودش جداش

کنه

pooh dividerpooh divider

قربونت برم که اولین دوران زندگیت خیلی سختی کشیدی اولش

خفگی بدو تولد بعدشم شکستگی دستات ویرقان که خودم با مراقبتهای

زیاد به حداقل رسوندمش وبعد هم عفونت ناف که اونم تقصیر دکترت بود

که گفته بود لازم نیست هیچ دارویی بهش بزنی وگرنه اگه گوش نگرفته

بودم و الکل سفید زده بودم عفونت نمی کرد ولی خدارا شکر بعد با بتادین

والکل سفید دو روزه خشک شد وشش روزت بود که افتادومامانو از این

دلواپسی درآوردی از خدا می خوام که دیگه هیچ وقت مریض نشید

مامان فقط چند روز اول تولدت تنها نبود یعنی خاله فاطمه ومادر جون

به نوبت پیشم بودن بعد هم سه روز تعطیلات بابایی پیشم بود ولی

بقیه روز وشبها با شما تنهام با شما که باشم شادم ولی خدا کنه

مریض نشید که من تنهایی می ترسم

موقع تولد وزنت سه کیلو وچهارصد ودور سرت ٣٣ وقدت ٥٠ سانت بود

١١روزت بود که بردمت بهداشت وزنت چهارکیلو وصد گرم دور سرت ٣٦

وقدت ٥٢ شده بود

بدو تولدت ورم داشتی وکبودی صورتت کاملاً مشخص بود که عکستو

می زارم والان خیلی تغییر کردی وماهتر شدی گلابم نمی دونی چقدر

دوست داشتنی هستی ابجی فاطمه هم خیلی زیاد دوستت داره

هواتو هم خیلی داره با کمترین صدای گریه ات منو صدا می زنه موقع

عوض کردن مامیت میره بیرون میگه من میرم بیرون عیبه زشته تا نبینم

هرچی که برات نیاز داشته باشم بهش گفتم سریع برام میاره خلاصش

که خیلی کمکم میکنه دوران خیلی سختیه هم باید هوای آبجی رو داشته

باشم که یه وقت حساس وگوشه گیر نشه وهم مسئولیت مراقبت از

شما به گردنم هست وباید شش دنگ حواسم بهت باشه وقتی می خوام

رو پاهام بخوابونمت فاطمه هم گیر میده که منو هم رو پاهات بخوابون

می مونم که چکار کنم تمام وقتم به شما دوتا هستفقط وقتی خوابید

می تونم کارای خونه رو انجام بدم آخر شبی هم خوردو خسته می خوابم

نصف شب هم اکثراً تا صبح بیدارم الان ١٦ روزت هست

وقطره( آد )رو شروع کردی

لطفاً برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید

نمایی از اتاق محمد رضا و مختصری از سیسمونی

تزئین اتاق محمد رضا

تخت وکمدی که دایی روح الله برات زحمتشو کشید درستش کرد


3ساعت بعداز تولد در بیمارستان سلمان فارسی که هنوز آثار کبودی وورم روی چهره ات

نمایان هست

عصر همان روز تو بغل مادر جون(مامان بابایی ) همراه با آبجی فاطمهوسینا (پسر عمه)

بعداز یک شبانه روز سختی خواب می چسبه ها

آبجی فاطمه که برا آمدنت لحظه شماری می کرد وحالا خیلی خوشحاله

اینم کادوی محمد رضا به آبجی نازش

دسته گل وشیرینی از طرف بابایی که بعداز تولد رسید و بالاخره بابایی حین تولد تشریف

نداشتن سر کار بودن ومامانی کلیحرص خورد

حمام کردن در روز دوم تولد

قربون صورت کبودت برم واینکه هنوز نمی دونستم دستت شکسته

اینجا دو روزگیت هست دستت شکسته بود من نمی دونستم ببین چه جور دستت کنارت

افتاده

چی دارین به هم میگین

خوابهای خوش ببینی

روز پنجم تولد که زردی داشتی زیر مهتابی بودی

روزششم تولدت بود که نافت افتاد ومامانو کلی خوشحال کردی

دینم عکس محمد پسر دایی بهرام ،دایی ارشد

تصاویری از شیرین کاریهای آبجی که به هنگام مامی کردن محمد میره بیرون که به اصطلاح

نبینه به گفته خودش که عیبه

انشالله عکسهای بعدی رو در فرصتی دیگه می ذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)