محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

هشت ماهگیت مبارک نخود فرنگی مامان

1392/4/26 3:21
نویسنده : مامان ناهید
398 بازدید
اشتراک گذاری

copycat0020

سلام به جوجوهای نازنازیم

نمی دونم از کجا شروع کنم یک هفته روزشمار میشه یه طوماری به

ایییییییییییییییییییییییییین بلندی ،二丫0009

همونطور که تو پست قبلی گفتم کلی نوشته بودم ولی فاطمه شما زدید به یه

چشم به هم زدن اونارو فرستادی تو هوا二丫0002 آخه شما چه به کامپیوتر خاموش کردن ولی عیب نداره همه حرفاتو نمی نویسم二丫0008 ماشالله کم که نمیاری میگی چرا بیخود باید روشن باشه二丫0006آخ که دلم می خواست سرمو

بکوبم به دیوار 二丫0003

خوب بذار از آخر شروع کنم ای جانم امروز محمدم شما هشت ماهه شدی هشت

ماهت تموم شدوپا تو نه ماه گذاشتی雨雁0007 مبارکه پسر گلم نخود چی مامان می دونی حالا که هشت ماهت تموم شده خودتم

داری مردونگیتو نشون می دی چه جوری؟یه صدای بم وکلفت از ته گلوت درمیاری 雨雁0006

که بابایی میگه زن به خدااین نرمال نیستا یه چیزیش هست میگم نگوووووووووو،مرد این

داره میگه من دیگه مرد شدم برید کنار که اومدم 雨雁0005خیال بابایی رو راحت کردم

که چیزیت نیست ولی از شما چه پنهون ته دلم می ترسم شما که تایه هفته پیش صدای جیغ کشیدنت اونم نازک وظریف ولی الان کلفت ومثل شیر غرش می کنی 雨雁0006

این دیگه چه صیغه ایه نمی دونم !!!!!!!!!!!!!!!雨雁0002

خوب تواین ماه که دوتا از مرواریدات چنان تیزو برنده شده که خوشت میاد صدای

جیغ منو بلند کنی به هرجا که دوست داشته باشی ثابت میشی ویه گاز میگیری

وبا کمال پررویی تو چشام نگاه می کنی ومی خندی ولذت می بریcopycat0003 منم که ظریف ،لطیفcopycat0019

به همه جا سرک می زنی مخصوصآتو آشپزخونه واینکه راهرو سرویس بهداشتی رو

هم بلد شدی اگه در باز باشه خودتو به اونجا می رسونی copycat0030

نمیشه یه لحظه چشم ازت برداشت همین دیروز زدی خودتو ناقص کردی یه لحظه رفتم

تو اتاق صدای جیغت بلند شد خودتو به راه پله رسوندی وگوشه چشمت به راه پله

خوردوقرمز شدcopycat0099 الهی مامان قربونت بره نمی دونی چقدر جیگرم

آتیش گرفت عزیزمcopycat0086

میانت با بچه ها خیلی خوبه همینکه بچه ای رو می بینی از این رو به اون رو میشی

دیگه مارو نمی بینی امروز فاطمه دایی الله کرم اینجا بود شما سه نفر خیلی بهتون

خوش گذشت وکلی بازی کردیدcopycat0083

4تا جوجه ودوتا مرغ داریم که با شنیدن صداشون اونقدر ذوق زده میشیcopycat0125 که اگه محکم نگیرمت با کله میگیری زمین منم گه گاهی میرم

هم درختهارو آب میدم هم شما نظاره گر جوجوها میشید وکیفتون کیف میشه

دیگه اینکه غذاتون هنوز فرنی،زرده تخم مرغ، وسوپ که مواد تشکیل دهنده ش شامل

(برنج کدو ،سینه مرغ ،جعفری،گشنیز ،عدس سبز،کره،سیب زمینی وگاهی هم گوشت

قرمز وقلم) نون هم می خوری ولی خودتو برای غذای ما میخوای قربونی کنی میوه هم

پوره سیب،زردآلو می خوریcopycat0059 هنوز اجازه ندارم میوه های دیگه بدم

حالا فاطمه شما هم که هم حرفهای شیرین ودرشتت همچنان رو به پیشرفت هست花生调皮女生0026

مکالمه های دخترو مادر

مامان بیا غذاتو بخور اگه نخوری من دیگه مامانت نیستما، دوست ندارم花生调皮女生0011

باشه میخورم ولی گوش بده بهت بگم花生调皮女生0025 اگه دوسم نداشته باشی من میمیرم

دیگه دختر نداری دخترهم که نداشته باشی گریه می کنی میمیری داداش هم

بی شما میمیره دیگه همه چیز ازبین میره花生调皮女生0015 بابا تو دیگه کی هستی فکر همه چیزو کردیاااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!花生调皮女生0006

مان جان این ریلهای قطارتو تو اتاق نریزیا پا میزاریم روش داغون میشیم花生调皮女生0018

باشه

ولی ناگهان ریلها ناپدید میشن واما چند دقیقه بعد زیر پاهای من حس میشن اونم

چه حسی زیر پتو مسافرتی گذاشته وپاهای بنده رو به طور ناجوانمردانه داغون کرده 花生调皮女生0012

وحالا:

مگه نگفتم بردار تو اتاق نریز اصلآ همه رو میندازم بیرون می خوای چیکار؟花生调皮女生0027

بعدچند دقیقه میای پیشم ومی گی مامان نکن این کارو می دونی که اینو هدیه

بهم دادن می دونی کی داده ؟花生调皮女生0014حضرت فاطمه به من داده من خواب بودم

اومد بهم داد ورفت

استغفرالله ربی اتوبه والیه花生调皮女生0021

قربونت برم که برا هرچیزی یه راهی پیدا میکنی

با بابا رفته بودی خرید توراه به بابا میگی :بابا ببین دمپاییمو مامان واسم خریده به

پاهام میاد؟تعجبتعجب!!!!!!!!!!!!ای خدا این حرفها از کجا برات میاد花生调皮女生0020

تو خونه در حالی که بابایی داشت با داداشی بازی میکرد منم نگاهتون می کردم شما

یهو بلند وبا یه لحن عجیب گفتی : تو مهربونیییییییییییی ،بعد به منم نگاه کردی گفتی شما مهرونیییییییییییی شیرین زبونی花生调皮女生0016 کلی مارو به خنده انداختی花生调皮女生0010

خوب دیگه حرفهای درشت خیلی می زنی که با این حواس پرتی من چیزی یادم

نمی مونه که بنویسم花生调皮女生0006

جمعه گذشته افطاری داشتیم یعنی خونواده بابایی با خونواده مامانی وخونواده

عمه سکینه با عمه شهربانو هم خونمون بودن تنهایی از پس همه کارها براومد

خداراشکر花生调皮女生0011 البته ناگفته نماند اگه خاله فاطمه به جونم نرسیده بود وشما

شیطون بلاهارو سرگرم نمی کرد محال بود بتونم همه چیزو به موقع اماده کنم花生调皮女生0009

واینکه بیچاره خاله فاطمه اتاقهارو هم جارو زد دستش درد نکنه ویه حلوا ومسقطی

خوشمزه هم درست کردم که به در خواست دوست خوبم حباب جون عکسشو

می ذارم

خلاصه شب خیلی خوبی بود همه تعجب کردن که من به تنهایی با دو بچه از بس این همه

پذیرایی وتدارک بروامدم در آخر عمه شهربانو بهم گفت چرا الکی الکی اینقدر زحمت کشیدی

کسی که روزه هست نمی تونه اینقدر چیز بخوره خلاصه توذهنی خوردم ولی وللش همینکه

روی همشونو کم کردم برام بهترین شب بود

اینم از حلواومسقطی افطارکه دستور پختشو از سایت خانم عرفانی گرفتم خیلی

خوشمزه شد

واینکه حباب جون چون وقت نداشتم وبا عجله داشتم همه چیزو آماده می کردم نشد

که از همه چیز عکس بگیرم اینم اوایل کارم بود که هنوز وقت داشتم花生调皮女生0014

این کدو حلوایی که واس سوپ محمدرضا گرفتم ویه چیز عجیب که فاطمه پختشو

نمی خوره چه برسه به زنده ش وحالا با دیدن فاطمه دایی الله کرم پخته نشده خورد

واینجا کلی نپخته خوردن

اون پشت هم داداشی رفته تو کابینت وتازه یاد گرفته هرچی ظرف تو کابینت

هست تا می تونه می ریزه بیرون

وحالا اینجا رفته بودیم خونه دایی عیسی وحمله شاهزاده به سمت سبزی

اینجا هم بازی سه نفره فاطمه به توان دو وداداش خان شاهزاده کوچولو

واما باز داداش خان درآشپزخانه

هروقت منو نمی بینید در اشپزخانه در خدمتم

من می ریزم مامانم جمع می کنه تازه بعضی وقتها آبجی فاطمه هم حوس میکنه

میاد تو ریخت وپاش کمکم می کنه

اینم چندتا عکس انتخابی 8ماهگیم

پیش به سوی آشپزخانه

دندونام که تازه دراومده بودن

اینجا تمر خوراکی از مامانم کش رفته بودم این شکلی شدم

مامانم اجازه به بابام نمی داد کچلم کنه این بود که خودش داره موهامو کوتاه

می کنه آخه یه کم بی ریخت شدم

خیلی کیف میده

دارم خودم تخم مرغ می خورم

اینجا هم شیطونی کردم رفته بودم زیر تخت خواب

دارم می می میخورم

منم زیر میز تلویزیون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)