عکسهای جا افتاده وشرح حال بچه های نازم
سلام به همه دوستان خوبم امیدوارم خوب وخوش باشید
وسلام به بچه های گلم
مدتیه که آپ نکردم نمی دونم چطور شروع کنم انگار روال کار ونوشتن از
دست در رفته
من هرچی تو عکسها گشتم کدوم را برا پست جدید انتخاب کنم فعلآ انتخاب
کردنش سخت بود وحالا تصمیم دارم خال وروز بچه هارا بگم
که محمد رضا زبون باز کردی یه حرفهای شیرینی می زنی به شدت من وآبجی
وباباتو دوست داری وبه من وابسته ای هر وقت شیطنت کنی بهت میگم
من برم دیگه؟ برم خونه آقا جون و دیگه نیام پیشت ؟با حالت اخم میگی نخواااااام
(نمی خوام) این کلمه را پشت سر هم تکرار میکنی بعد منو تو بغل می گیری بوسه
بارونم میکنی ای خودتو تو دلم جا می کنی بعد یه ماچ آبدار از لبت میگیرم وشما هم
تا لب منو بوس نکردی آروم نمیشی
اما این وابستگیت فقط تو خونه هست وقتی می ریم بیرون وتو یه جمع قرارمیگیریم
دیگه مامان کیلو چنده یادت نیست مامان داری چرا که فقط دنبال ماجراجویی هستی
وعادت نداری تو جمع بچه ها باشی همیشه یه جاهای پرتی قدم می ذاری جایی که
مناسب یه بچه نیست
مثلآ ایام عید کنار دریا بودیم اونم شب، با اینکه گوشی موبایل را دادم بهت سرگرم
بشی وازم جدا نشی با یه چشم بهم زدن رفتی ومن هم با یه چشم بهم زدن نگاه
کردم تا نیستی تا اطراف ماشینها وبین بچه هارا نگاه کردم شما دیگه ازم دور شده
بودید منم مثل دیوونه ها تو سرم می زدم وتو بین مردم صدات می کردم زنداییها ودایی
وخلاصه همه افتادن دنبالت تا اینکه بعد چند دقیقه یه خانم اومد تا شما بغلشین منم
از روی عصبانیت یه سیلی زدم بهت که چرا من وقتی جایی رفتم شش دنگ حواسم
بهته ولی شما مثل جت غیبتون می زنه دیگه تو فامیل اسمی شدم که فقط باید
دنبال شما بگردم اصلآم گم بشی عین خیالت نیست در این مورد خیلی خطرناکی
بچه
دیگه با خودم عهد بستم عروسی هم نرم چرا که تو عروسی هم باید دنبال آقا باشم
هرکی رو می بینم نشستن گل میگن گل می شنون من بدبخت باید همه ش دنبالت
باشم آخرشم یه جا خودتو گم و گور می کنی یا یه صدمه ای به خودت می زنی کافیه
من یه لحظه حواسم بره یه جایی دیگه محمد رضایی در کار نیست
همین چند شب پیش تو عروسی پسر عمه م بلایی سرم اومد که از اونجا تا خونه
گریه کردم بین بچه ها بازی میکردی یه لحظه دیدم ازشون جدا شدی وقتی تو اون
شلوغی خودم رسوندم نبودی گویا من یه طرف رفتم شما طرف دیگه گشتم دنبالت
نبودی دویدم بیرون تالار دیدم لب خیابون داری به تنهایی پرسه می زنی دنیا جلو
چشام تار شد دیگه قید مسافرت وعروسی ودیدو بازدیدو زدم تمام فکرو ذکرم شده
شما شیطون بلا
اینو بگم پسر بسیار مودب وآرومی هستی اصلآ هم گریه وداد وبیداد نمی کنی نه
بهانه گیری ونه هیچ اما همینکه دنبال ماجراجویی هستی ویه لحظه رو پاهات بند
نیستی ومرتب گم وگور میشی منو دیوانه کرده بدترین چیز برای یه مادر همینه
می دونی لحظه ای که می بینم نیستی چه فکرو خیالهایی تو ذهنم میاد نابود
میشم اون لحظه عزیزم نابود
عید خونه عمه سلیمه
بعد عروسیش اولین بار بود می رفتیم خونه شون
پسر قرآن خون من عجیب به قرآن بابات علاقه داری
وپسر نماز خون من
یه روز صدات نیومد اینکه یعنی داری کاری انجام میدی وقتی رفتم با این
صحنه مواجه شدم سجاده بابایی را پهن کرده بودی وداشتی نماز
می خواندی فکر کنم قشنگترین نماز دنیاست در عالم کودکی
عروسی حمید پسر خاله زیبا که شمارا گذاشته بودم رو میز که نخوام دنبالت
باشم اما دوام نیاوردی واز دستمون در رفتی
وآبجی خوشگلت که اصلآ منو اذیت نمی کنه هر جا که باشیم قربونش برم
غذای عروس وداماد
اینم ایام عید وگشت وگذار خانوادگی در دل طبیعت
این روز 12 13 فروردین بود که رفته بودیم یه جایی به اسم پشت کوه که
کیلومترها از ما دور بود با طایفه مادریتون که کلآ 15 ماشینی بودیم خیلی
خوب بود جای همه دوستان خالی
اینم حرکات نرمشی پسر نازم که از آبجیش یاد گرفته
یک ودو و سه وچهار مچا را می چرخانیم..........
هم فکرو هم اندیشه
دختر خانومیه من عاشق بستنی
محمد رضا وآجی یهویی پیکنیک
اونم کجا؟ تو حیاط
واز این عکس خیلی خوشتون میاد موش موشیهای مامان
واینم مامان یهویی
تو عقد خاله ریحانه دختر عموی خودم
شما همش تو گشتن بودید عکس ازتون ندارم
دوستان خوبم ممنون که حوصله کردید
واما علت رمز دار شدن پستها اینکه چند روز پیش دوباره یه مریض ودیوونه اومده
برام کامنت گذاشته واونی که لایق خودشه به بچه های من گفته وسوده جون
دوست خوب وهم وبلاگیم زحمت کشید واز طریق آیپیش ادرس وشماره
تلفنشو برام گیر آورد که نکبتیها از شرکت اینترنت شاتل بودن ووقتی زنگ
زدم منو دک کرد که پنج دقیقه دیگه تماس بگیر اما هرچی زنگ زدم دیگه
جواب ندادن تصمیم گرفتم بعضی پستهامو رمز دار کنم بهتره
فاطمه تا این لحظه ، 5 سال و 4 ماه و 18 روز سن دارد
محمدرضا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 28 روز سن دارد :.
پیوند زندگی مشترکمون تا این لحظه ، 6 سال و 6 ماه و 2 روز سن دارد