محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

شیطنتهای محمد رضا وآسیبهایی که بر اثر این شیطنتها دیده

1393/12/6 7:34
نویسنده : مامان ناهید
1,735 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان گلممحبت

وبه بچه های بلبلممحبت

لابد یادتونه گفتم یه پست بالا بلند نوشته بودم حذف شده بعد اون هروقت

اومدم آپ کنم نمیشد الان این پست را هم چرک نویس کرده بودم که تکه تکه

اومدم نوشتم البته خیلی بود من دیگه همین را می ذارم تا هم کسی از

دوستان خسته نشه وهم می دونم که اگه ادامه بدم دیگه این بار هم

باید قید به روز شدن را زدبا اینکه همین الانشم زیاد شدهچشمک

دوساله بودی

یه روز من می خواستم با آبجی فاطمه زباله هارا در سبد زباله ای درِ حیاط

بذارم شما هم سوار سه چرخه داشتید بازی میکردید همین که در را باز کردم

نمی دانم کی از سه چرخه پیاده شدید وجلوتراز من خودتو به بیرون پرت کردید

در سبد را شهرداری طبق معمول همیشه باز گذاشته بود ومن تواین مدت بیرون

نرفته بودم که در شو ببندم سریع خودتو رسوندی به سبد،تا من دویدم بگیرمت

در شو هل دادی که محکم خورد به انگشت شستتترسو وآسیب جدی دیدکلی

باد کرد وکبود شدگریه ولی خوشبختانه نشکسته بود ونیاز به گچ گرفتن نشد ولی

الان که می بینم انگشتت از اون یکی انگشتت کلفتر  وصفت تر هست که این منو

نگران کرده  اون لحظه که به دستت خورد چقدر گریه کردی ودل منو کباب کردی هنوز

که هنوزه یادم میاد می خوام دیوانه بشمکچلترسو

 

بفرمایید ادامه مطلب

دوهفته بعد

دوهفته بعد این ماجرا دقیقآ یه روز بعد عروسی عمه سلیمه دعوت شدیم خونه

آقای آتشی پسر عمه بابایی شما با آبجی قبل از کشیدن سفره گفتید گرسنه

مونه منم رفتم غذا کشیدم بهتون دادم شما را گذاشتم تو اتاق بازی کنید رفتم

ظرفهای غذاتونو بشورم که ناگهان صدای جیغت بلند شد دوباره استرس تمام بدنمو

گرفتخطا دویدم دیدم دستتو محکم گرفتی دویدم طرفتم فهمیدم ای واااااای با آبجی

رفتی تو حیاط تو این فرصتِ کوچولو وآبجی درِ ماشین بابایی را باز کرد شما هم که

دستتونو گذاشته بودید بین در ماشین فاطمه هم محکم درُ کوبید اونقدر ضربه شدید

بود که همون موقع ناخنت کبود شد وبعد مدتی افتاد غمگینترسوخدایا نمی دونی چی

بر من گذشت مهمانی وعروسی شب قبل کوفت زهر مارم شدکچل این اتفاقات

همیشه با من هستن ونمی تونم از خودم جداش کنم هر لحظه منو دیوانه می کنه

چرا اینقدر من روی شما حساسم واینقدر اتفاقات بدبرای شما می افتدخسته

بعضی وقتها فکر می کنم تقصیر من باشه ولی من تمام سعی خودمو می کنم

ومواظب شما هستم ولی نمی دونم شما مثل آبجی نیستید ماشالله یه لحظه

رو پپاهاتون بند نیستید با یه چشم به هم زدن خودتونو به جاهای مختلف می رسونید سکوت

در کل ماجراجو هستید اگه مواظبت نباشم روزانه ممکنه خدایی ناکرده هزاران اتفاق

برات بیفتهقهر

یه بار دیگه

خونه دایی روح الله تولد نرجس دعوت بودیم یه میهمان نا خواسته هم داشتن یه

پسر کوچولو به اسم محمد مهدی  با باباش اومده بودن که مهمان خاله زهر اینا

بود خلاصه شروع کردید به بازی با هم شما هم که عاشق بچه ها هستید تا

می بینید تو بغل می گیرید وبوس میکنیدبغل که ناگهان صدای جیغت سر به

فلک کشید تو آشپزخانه بودم دویدم اومدم دیدم این بچه که کوچولوتراز شما بود

گوشتو کرده تو دهنش وچنان گاز گرفته که نزدیک بودلاله گوشت کنده بشه این

دیگه اخر شکنجه گی بود کچلزخم شد وخون اومد قربونت برم نمی دونستم

چکار برات می کردم آخه شماداشتید بازی می کردی تولد بود نمی شد که تو بغلم

اسیرت می کردم تازه من نمی دونستم این بچه گاز می گیره چون خودت اصلآ این

کارو نمی کنینه

تازه باباش بعد این ماجرا بهمون گفت مو به سر ما نذاشته وهرکی را ببینه گاز میگیره

گفتم خدا خیرت بده بچه ت اینقدر خطرناکه نباید یه هشداری می دادی البته با خنده

گفتیم وچون بچه بود نمیشد چیزی گفت ولی خدا به خیر کردغمگین

ودوباره......

یکی دوهفته بعد این ماجرا رفته بودم مغازه داشتم خرید می کردم یه پسر کوچولو

اونجا بود دیدم محمد رضا رفت طرفش وداشت باش به زبون خودش حرف می زد

وابراز علاقه می کرد من هم اصلآ حواسم به این قضیه نبود که ممکنه بچه گاز بگیره

  یه لحظه سرمو چرخوندم ببینم محمد رضا در چه حالیه دیدم مامان بچه دوید طرفش

وبچه را از محمدرضا جدا کرد طوری وایستاده بودن که من متوجه موضوع نشدم

محمد رضا هم ساکت .......سکوت

بعد صدای جیغ  بچه م بلند شد اونوقت که همه چیز وانداختم دویدم طرفش دیدم

لپشو این بچه شیطون گاز گرفته بعد با ناخن یه خراش عمیق هم رو بینش انداخته

بود که کلی ازش خون اومد  قربونش برم دیگه نمی تونستم خودمو ببخشم اشکم

درآمدگریههرچی بوسش می کردم خودم بیشتر داغون می شدمقهر مامان اون بچه

هم خونسرد یه معذرت خواهی نکرد یه لحظه نیومد بچه را ببینه که چه بلایی سرش

اورده سوترفت بچه را گذاشت تو ماشین واومد به خریدش ادامه داد از مامانه بیشتر

از بچه حرصم دراومده بود بچه که نمی دونه مامان هم معرفت ندارهعصبانیگریه

 

اینم اثر جنایت

سمت راست صورتت هنوز یه کم آثار گاز بچه پیداشت

خاک بر سر من که دارم اینارو می نویسم حتمآ می گید بی لیاقتی از خوته باور

کنید من هرجا که برم بهم خوش نمی گذره از بس دنبلشون بدو بدو می کنم همه

اونهایی که اطرافم هستن دیگه اینو می دونن ارامشو از خودم گرفتم بیشترین بلا

هم سر بچه هام میادعصبانی

همه بهم میگن به خاطر اینکه این همه حساسی آخه دست خودم نیستغمگین

24 بهمن 94

یه روز دیگه

از فاطمه تقلید کردی وبه در اتاق اویزان میشدی ومن هی از اون فضا جدات می کردم

وشماتکرار میکیردی تا اینکه من حواستو پرت کردم ودیگه نرفتی سراغ در اما یادت

نمیره که..... کی رفتی سراغ در ومن نفهمیدم بماند!!!!!!!!!!متفکر

باز صدای جیغت بلند شد انگشتاتُ لایه در گذاشتی در را هم در حال بستنترسو

زود در را باز کردم خدارا شکرآسیب جدی ندید زود رسیدم آخه من از دست

شیطنتهای شما چکار کنمکچل

 

مرتب جات بالای کابینته  پاهاتو می ذاری رو کشو ومیری بالا دستگیره کشوهارا با

یه پارچه بستم تا نتونی کشوهارا بازش کنی میری رو دستگیره می ایستی میری

بالامجبور میشم رو کابینت سبد  یا هرچیز می زارم بدتر میشه هلش میدی عقب

یه جای کوچولو به اندازه پاهات باز می کنی ومیری بالا می ایستی من دیگه مغزم

داره از دست اینکه یه بلایی سرت بیاد منفجر میشهعصبانیخطا

من هم که نمی تونم مرتب تو اشپزخاته نگهبانی بدم تو یه فضای بسته هزارتا

شیطنت می کنیغمگین

 

این عکسها هم موقع هایی که اومدم دیدم وگفتم از شیطنتهات عکس

داشته باشمشاکی

چند روز بعد

 یه روز دیگه هم خودتو به میز کامپیوتر اویزان کرده بودی وفیل اسباب بازیت که

گذاشته بودی زیر پاهات از روش لیز خوردی وچونه ت محکم گرفت رو میز ودندونای

تیز بالات لبتو یه شکاف کوچولو داد کلی هم خون اومدوکلی هم گریه کردی تا اینکه

تو یغلم اینقدر فشارت دادم تا آرام گرفتیترسوگریه

یه کار خط

رناک دیگه که تو عمرم به فکر خودم نمیرسید

یه روز رو تخت فاطمه دراز کشیده بودم داشتم با فاطمه صحبت می کردم شما هم

کنار من طوری که پشتم طرفت بود یهو آبجی گفت مامان ببین داداشی چکار کرده

دیدم روتخت ایستادی پاهاتو گذاشتی رو بالشت و کلید برق همونی که دکمه

خاموش روشن هست را از جاش دراوردی ودستتو کردی تو ودرای دکمه را بالا وپایین

می زنی یعنی اونموقع من سکته نکردم کار خدا بود تعجبقلبم داشت از جا کنده میشدترسو

نفهمیدم چی بهش بگم از کجا اینو یاد گرفته احساس ضعف شدید کردم سرم درد

گرفت و...............سبز

بعد چند روز با خود کلنجار رفتن تازه یادم اومد یه شب که مهمان داشتیم کلید

خاموش روشن تو حیاط خراب شده بود وبابایی اونو درآورده گویا شما هم اونجا

در حال بازی بودید وغافل از اینکه همه کارهای بابایی را ضبط وثبت می کردید........متفکرقهر

بابایی وقتی فهمید تنش لرزید نمی دونستیم چه رفتاری باهات داشته باشیم آخرش

حواستو پرت کردیم وچون خوب ترس بابایی را داری ویه هوشدار جدی بهت داد خدارا

شکر دیگه تا این لحظه دست به کلید برق نزدی........ترسو

 

وامایه شب

نرجس دایی ، بامامانش اومده بودن خونه مون شما با آبجی ونرجس نوبت نوبت

تاب می خوردید حالا که نوبت نرجس شد شما گیر دادید که من تاب بخورم نرجس

هم سرعت تاب را زیاد کرده بود ما هم که آماده باش ایستاده بودیم که نیای جلو

نرجس که بخوره بهت چون یه باری این اتفاق افتاد ولی زیاد جدی نبود  زن دایی

دستتو گرفته بود منم رفتم چادر نماز بیارم نماز بخونیم تو همین اوضاع بود که با

یه حرکت چرخشی که مهارت داری پریدی جلو ونرجس هم پاهاش محکم گرفت

زیر چشمات بعد هم آجیر از نوع قرمزش........گریه ویه گل قرمز زیر چشمات نمایان

شد من سریع یخ گذاشتم روش خداراشکر هم ورمش خوابید وهم قرمزیش کمتر

شد طوری که بابا اومد متوجه نشد وگرنه نمی دونستم چی جوابش بدم از خجالت

که هرروز یه بلایی سر خودت میاریخسته

بعدش هم رفتی بالای کابینت که بابا دیدت ودعوات کرد وشما پرتوقع دویدی تو

بغل من وکلی گریه کردیدگریه

یه روز داشتی بازی می کردی بعد متوجه شدم زیر چشمت یه خراش

برداشته حالا به چی زدی نمی دونم متفکرتو عکس پایین مشخصه

تو این عکس یه روز سخت را پشت سر گذاشتی بیمار بودی تب شدید که

آخرش بیمارستان بردیمت وخدارا شکر وقتی رسیدیم بیمارستان تازه داروهای

مامان اثر گذاشته بود وتبت اومد پایین ویکی دوساعت بیشتر اونجا نبودی

این قضیه 2 ماه پیش بود

 

تورو خدا بسه دیگه این هم به من استرس وارد نکن تو این دوسال واندی

کلی شک بهم وارد شده خطا

قربونت برم عزیز دلم الان که دارم به همه این اتفاقات فکر می کتن

حالم بدمیشهسبزخسته

اینم یکی دیگه از شیطنتهات

این کمد شده اتاق بازیت متفکر

 

هنوز هم سند جرم دارید بعد می ذارمچشمکبغلمحبت

 

پسندها (6)

نظرات (46)

مامان کیانا و صدرا
6 اسفند 93 9:24
سلام بر ناهید خوبم و دخمل و پسر نازنینشخوشحالم که بلاخره تونستی آپ کنیعزیزم شیفت ظهرم و درگیر و امروز باید صدرا رو هم ببرم با خودم یه ساعتی مدرسه.ایشا....حتما سر فرصت میام و پست خوشگلتو میخونم.فدات شم منضمنا دل به دل راه داره گلم
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلمممنونم اره نتم داره روزای آخرشو سپری می کن من هنوز کلی خاطرات ثبت نشده دارم بعنی دوروز دیگه شارژ یک ماهه تمام...........این بار می خوام وای فای نصب کنم اگه باشه سه ماهه که بعید می دونم تازگیها اکثر امتیازهای اینترنتی را تو شهرمون برداشتن همش برنامه پول وکلک هست خواهر برو به سلامت عزیزم شاد باشین
مامان مبینا
6 اسفند 93 12:55
ناهید خانم سلام وای ک این پست همش شد زخم و خون وخونریزی خواهر معلومه ک محمد رضا از اون دسته بچهای پر جنب وجوشه ک باید خیلی مواظبش بود البته ب من نظرم پسرها خیلی شیطونتر باشن البته مبینای ما هم نسبت ب همسن وسالای خودش شیطون تشریف دارهاااااااااا من فدای محمد رضا بشم ک این همه بلا بهش نازل شده ایشالله بزرگ میشه همش یادش میره بووووووووووووووووووووووس
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید؟ اره فقط می خواد سر تو همه چیز در بیاره شاید نوشتن این همه اتفاقات بد یک جا یه حس بدی به آدم دست بده اما گفتم بنویسم تا یه زمانی خودش بخونه ومتوجه بشه چقدر شیطون بوده البته اینکه بعضی وقتهاهم از جانب بچه های دیگه بهش آسیب می رسه فدای مبینا ی شیطون بلا بشم
مهسا خانوم
6 اسفند 93 19:25
وای خاله نمیدونم چی بگم.من فکر میکردم که فقط ایلیای ما اینجوریه یه بار زد یه لیوان رو شکست و ما هم اصلا هواسمون نبود.یهو دیدیم صدای جیغ اومد.زود همه اومدیم دیدیم یه لیوان شکسته و دسته خودش رو بریده در حدی که نزدیک بود بند اول انگشتش کاملا کنده بشه.بادستمال گرفتیم که نیوفته بدبخت بشیم رفتیم دکتر بخیه و پانسمان کردن تازه میخواستن عمل جراحیش کنن.یه بارم که همه تو هال نشسته بودیم یهو صدای گری و یه صدای وحشتناک دیگه اومد.زود اومدیم دیدم بعله ایلیا اقا میز کمد مامانم اینا رو از رومیزیش گرفته کشیده خورده رو سرش همه شیشه خورده شده. و این فاجعه است.گفتم بدونین که این خطرات هم هست ه و مراقب این جور چیزاهم باشین که واقعا وحشتانکن تازه اینایی که گفتم از اون کارای عادیه ایلیاست شما فکر کنین کارای وحشتانکش چیه
مامان ناهید
پاسخ
سلام مهسا جان خوبید وای پس ایلبای شماهم ،همچنان شیطون بلاست در کل همه بچه ها اینقدر شیطون شدن انشالله خدا فقط خودش حفظشون کنه چون هرجوری هم که مواظیشون باشیم بازم شیطونی خودشونو دارن خدا خیلی به ایلیا رحم کرده بود
مهسا خانوم
8 اسفند 93 16:03
من چقدر تو نظر قبلی غلط املایی دارم هواسمون=حواسمون گری=گریه وحشتانکن=وحشتناکن
مامان ناهید
پاسخ
اشکال نداره مهسا جان همه مثل همیم من اگه نظراتمو دوباره چک نکنم میشه گفت همشون قلط قلوط میشن من باید مرتب ویرایش واصلاح کنم
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:51
سلااااااااااااااااااااااااام ناهید عزیز خودم و دو تا کلوچه های نازنینننننننننننننن
مامان ناهید
پاسخ
سلاااااااااااااااااااااااااام آیسان جون عزیزم چه عجب اومدید خیلی خوشحالم ممنون ما خوبیم شما خوبید؟انشالله از این پس دیگه باشید
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:51
چقد دلتنگ همه مخصوصا شما شده بو.دم خدایی
مامان ناهید
پاسخ
ما هم همینطور فدات بشم باورم نمیشه حضورتونو دوباره در کنارمون حس می کنم خواهشن دیگه نرید
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:52
ای جان دلللللللللللم،آبجی داداش گللللللللللل
مامان ناهید
پاسخ
قربونت برم
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:54
واااااااااااااااااااااای اعصابم خرد شددددددددددددچقد این بچه انگشتش زخم و زیلی شده
مامان ناهید
پاسخ
شرمنده همه شما دوستان را نگران وناراحت کردم
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:57
خودمونیم محمد رضا شمام کم شیطون نیستیاااااااااااااااااوای یه ذرم به مامان رحم کن خخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
شیطون که چه عرض کنم یه لحظه رو پاهاش بند نیست البته همون حس کنجکاویش اونو با خطرات روبه رو می کنهقربونت برم فقط شما به فکر من باشید وگرنه این بچه ها که یه ذره مارا نمی فهن
مامانی ماهان جون
9 اسفند 93 9:58
وای ناهیدی چه حرفیه ،خدا نکنه دختر،بچه ها بس که شیطونن به خودشون صدمه میزنن تقصیر تو چیه گلم
مامان ناهید
پاسخ
فدات بشم از دلداریت ممنونم آروم شدم بعضی وقتها اینقدر از خودم بدم میاد که عذاب وجدتن می گیرم
مامان کیانا و صدرا
9 اسفند 93 18:12
سلام بر ناهید بانوخواهر من پستتو چند روزی میشه خوندم ولی امان از بی وقتی که نشده کامنتی بذارم و میبینم که خودتم کم پیدا و بی نت شدی و باز نیستیبه هر حال عزیزم ایشا...که بلا از پسری و دخملی به دور باشه و واقعا میفهمم چی میگی وقتی که مینویسی از همه حساستری و باز بدتر میشهولی آبجی جون بدون که بالاخره خطرات هست و این اتفاقات در کمین بچه هاست و تنها راه دوری از اینها همون توجیه شدن دقیق بچه هاست که متاسفانه در مورد پسرها سخت ترهبه نظر من شما باید پسری جونو بیشتر با اسباب بازیها سرگرم کنی تا یه خورده آرومتر بشه و در قالب قصه و با استفاده از عروسکهای خودش خطر کارهای خطرناکو بهش گوشزد کنی و بیشتر متوجهش کنیاین بالا رفتنش از کابینت هم خیلی خطرآفرینه از پدر محترم کمک بگیر اساسی نیاز به یه برخورد جدی داره هرچند که سیر گریه کنه...خطر خطره و شوخی بردار نیست.مگه شما یه جایی باشی و خودش بره و به اجاق گاز هم که راحت دسترسی داره بعد چیکار کنی؟؟؟پس جدی عمل کن خواهر جونم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم شما خوبید آخییییی خسته نباشید می دونم ایام عید حسابی گرفتارید وبرای به پیشواز رفتن حسابی گرفتار بودید منم به خاطر همین گرفتاریهام نت را وصل نکردم چون می دونستم وصل کردن بی فایده هست وفقط یه هزینه صرف می کنم گفتم لااقل بذار وصل نباشه حالا دیگه اومدم خدمتتون خدارا شکر الان یه کم بهتر وارومتر شده ولی یه لحظه رو پاهاش بند نیست مخصوصآ تو جمع یا برون که باشیم به جای اینکه بیشتر در کنار من باشه ازم دور میشه اگار فراموش می کنه پدر ومادر داره می ره دنبال ماجراجوییش وگردش گریشممنون از راهنماییت عزیزم واقعآ گل گفتی پسرا با دخترها خیلی فرق می کنن دخترا در این زمینه آرومترن
مامان کیانا و صدرا
9 اسفند 93 18:13
و اما در این روزهای پایانی سال 93 با آرزوی بهترینها برای شما دوست خوبم و خونواده ی عزیزتون به خالق یکتا میسپارمتون.شاد باشید و سرفراز
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مرضیه جان منم بهترینهارا برایتان ارزو می کنم شاد باشید وسلامت وپایدار
مامان مبینا
10 اسفند 93 0:00
این بوسا واسه جیگملای خاله
مامان ناهید
پاسخ
شرمنده کردید عزیزم
مامان ایلیا
10 اسفند 93 15:07
سلام ، وبلاگ قشنگی دارید ، انشاله تا 120 سال همینطور فعال و اکتیو و باسلیقه باشید. اگه ممکنه به وبلاگ پسرم ایلیا هم سر بزنید.
مامان ناهید
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون چشم ختمآ در اولین فرصت خدمت می رسیم
مامان مبینا
11 اسفند 93 17:27
بوووووووووووووووس واسه عسلچهای خاله
مامان ناهید
پاسخ
یه دنیا بوس هم از طرف ما به شما مامان مهربون ومبینای عزیزم
بابا و مامان
11 اسفند 93 19:21
سلام عزیزم ایشالاه که حالتون خوبه و سلامتید
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیز دلم همچنین شما خوب وسلامت باشید
بابا و مامان
11 اسفند 93 19:22
وای عزیزم بمیرم الاهی عجب ادمهای پیدا میشن
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه قربونت برماره والا چی بگم
بابا و مامان
11 اسفند 93 19:22
مامان جون هر روز برا عزیزای دلم صدقه کنار بزار ایشالاه که بلا از وجود نازنینشون به دور باشه
مامان ناهید
پاسخ
چشم عزیزم همین کارو می کنم فدات بشم قربون مهربونیت
بابا و مامان
11 اسفند 93 19:23
دوستتون دارم و ارزو می کنم همیشه شاد و سلامت باشید
مامان ناهید
پاسخ
دل به دل راه داره ما هم دوستتون داریم آرزوی سلامتی وخوشبختی شما ارزوی قلبی ماست
مهسا خانوم
11 اسفند 93 19:45
خاله نیستی؟ به من سرنمیزنی دیگه؟
مامان ناهید
پاسخ
مهسا جان شرمنده من نبودم وگرنه میومدم خدمتتون خوبی عزیزم؟
مامان مبینا
12 اسفند 93 18:03
ناهید کجاییییییییییی؟ حتما مشغول منزل تکانی هستی خواهر ب خودت زیاد فشار نیاریااااااااااا بوووووووس واسه فرشتهای عسلی
مامان ناهید
پاسخ
مریم جون من خیلی مشغول بودم شرمنده روی ماهتون ممنون که تو فکرم بودید
♥ایدا♥
13 اسفند 93 15:22
من به فدای این برادر خواهر خوشگل ناز بشم به منم سربزنید اپم
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه ایدا جونمببخشید از شما هم عذر می خوام به خاطر دیر جواب دادن چشم ختمآ میام خدمتتون
اقازاده
17 اسفند 93 0:44
کجایی خواهر کم پیدایی
مامان ناهید
پاسخ
زیر سایه تون عزیزم شرمنده نبو. دم من
نسرین
17 اسفند 93 10:54
سلام.ناهیدجان ممنونم از اظهار لطف شما .واقعا لایق این همه تعریف نیستم.متشکرم که منو دوست خودتون میدونید .افتخاره که با خانم هنرمندی مثل شما دوست باشم.دوستون دارم
مامان ناهید
پاسخ
سلام نسرین جون خوبید خواهش می کنم عزیزم من از ته دلم گفتم که شمارا دوست دارم ویه خانم خوب ومتشخص هستید ممنون که مرا لایق دانستید وتشریف آوردید وعذر می خوام که دیر جوتب دادم آخه مدتی نبودم
مامانی ماهان جون
17 اسفند 93 12:01
سلام ناهید جونم خوبی،،بچه ها خوبن نیستی چرا نظرات من کوشن عایاااااااااا؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید فداتون بشم ببخشید من مدت زیادی هست نت نداشتم انشالله که شما دیگه همیشه باشید ودنبال هم نگردیم مثل گذشته
مامانی ماهان جون
17 اسفند 93 12:02
آخی یادم اومد خانمی دم عیدی حتما سرت به خیاطی مشغوله...خسته نباشی و پایدار
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم همچنین شما گلم سربلند وسلامت وپایدار باشید
مامان فاطمه
17 اسفند 93 18:10
سلام واااااااااااای چه پسری مامان مهربون برای گل پسرت همیشه صدقه بذار بلارو دور میکنه عزیزم اون دسته های کشوی کابینت رو در بیار خیلی خطر ناکه با گاز و اینجور چیزا نذار بازی کنه یه چیزی اونجا بذار بترسونش بالا گاز نره کشوهارو هم یه کاریش بکن باز نشه خدا برای کسی اتفاق بد نیاره سوختگی که دیگه ازهمه چی بدتره البته منم یه اقا موشه شیطون دارمااااااااا ولی خیلی هواسم بهش هست این اتفاقهای کوچیک واسه بیشتر بچه ها میافته تا بزرگ بشن ما پیر میشیم
مامان ناهید
پاسخ
سلام فاطمه جان خوبید ببخشید دیر جواب دادم ممنون از راهنماییتون والا چی بگم بچه هاهر کاریشون کنی باز از یه سوراخ دیگه رد میشن باید تحملشون کرد ومراقبشون بود فدای آقا موشی شیطون شما هم بشم انشالله خدا محافظش باشه
مامان مبینا
18 اسفند 93 14:50
ناهیدی کجاییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ نگرانمممممممممممممممممممممممممم ایشالله ک خوش باشی خواهر
مامان ناهید
پاسخ
همین دوروبرام شرمنده عزیزم دیر اومدم شما خوبید خوشید دلم براتون خیلی تنگ شده بود میام خدمتتون شرمنده که نگرانتون کردم
مامان مبینا
19 اسفند 93 20:05
مامان ناهید
پاسخ
ممنونم گلم
مامان الهام
20 اسفند 93 18:03
دمت تو که مارو توی خونه تکونی دلت دور نریختی گرم . . . منم سعی می کنم که زیاد جا نگیرم !
مامان کیانا و صدرا
21 اسفند 93 8:05
وای ناهید منم نبودم تو که بدتر از من نبودیشاد باشی دوست جونم و سلامت
مامان ناهید
پاسخ
سلام مرضیه جان خواهر خوبم انشالله هیچ وقت بد نبینی خواهرانشالله شما هم سلامت وشاد باشید
سما مامان مرسانا
21 اسفند 93 8:43
سلام ناهید خانوم گل اخی خوبه انگشتت نشکسته ناهید جونم این پست همش خونریزی بودچه اتفاق های وحشتناکی ارشیا هم همینطوریه یه بار اومدم ظرف ها رو بشورم آقای خان ما اومدن ظرف رو شکستن و دستش خون اومد عزیزم پست جدید گذاشتم نظر یادت نره ناهید جان از طرف من فاطمه و محمد رضا جونمو ببوس
مامان ناهید
پاسخ
سلام خواهر جان شما خوبید ممنون از توجه تون اره دیگه بچه ها شیطونن وباید خیلی مواظیشون باشیم انشالله خدا ارشیا جونو هم براتون سالم نگه داره ببخشید من نت نداشتم دیر پیامتتونو گرفتم در اولین فرصت خدمت می رسم
مامان پریسا جوووووون
21 اسفند 93 15:49
سلام مامان مهربون و دلسوز خوبی وبلاگت حرف نداره. شیکه. من هر از گاهی سر میزنم باعث افتخار ماست سایتت توی سایتمون ثبت کنی. اینم ادرس http://undone.rozblog.com تا الان 149 مامان سایتش ثبت کرده. مامان مهربون منتظرتما
مامان ناهید
پاسخ
ممنون چشم میام
مامان هدیه
23 اسفند 93 11:02
فروغی چه زیبا می گفت : اگر یاد کسی هستیم این هنر اوست نه هنر ما.....! چقدر زیباست کسی را دوست بداریم نه برای نیاز نه از روی اجبار ونه از روی تنهایی فقط برای اینکه ارزشش را دارد خوشبختی برسه ستون استوار است فراموش کردن تلخی های دیروز امیدواری به فرصت های فردا نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری ونه پاییز با هیچ مهری به اندازه ی زمستان به مذاقمان خوش نمی آید چون زمستان اسفندی دارد که تمام بدی های یک سال را با خانه تکانی دوووووووووود می کند واپسین ساعتهای ماه آخر سال برروزتان خوش سال نو مبارک
مامان ناهید
پاسخ
سال نو شما هم مباروانشالله شما هم سال خوبی داشته باشید ببخشید دیر جواب دادم
مهسا خانوم
26 اسفند 93 9:10
سلام خاله ناهید جونم پیشاپیش سال نو مبارک باشه امیدوارم سال جدید پر ازخاطرات خوب و لحظات ناب باشه
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم مهسا جان خوبید سال نو شما هم مبارک ایشالله سال خوب وخوشی داشته باشید به آرزوهات برسی
مامان کیانا و صدرا
1 فروردین 94 8:26
ناهید مهربانم در اولین ساعات بهار 1394 برایت سرسبزترین آرزوها را دارم.شادی و سلامتی و نشاطت آرزوی قلبی من است.کنار خانواده، دلارام بمان و پرامید.بهارت خجسته باد.
مامان ناهید
پاسخ
سلام مرضیه جان شما خوبید؟منم بهترین آرزوهارا در ابن سال خوب براتون دارم انشالله سال پربار وخوبز داشته باشید دعا می کنم همه خانواده در کنار هم شاد وسلامت باشید منو ببخش که دیر اومدم عزیزم[رت]
مامان مبینا
6 فروردین 94 15:57
ناهید جون عیدتون مباااااااااااااااارک ایشالله سال خوبی داشته باشین
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیرم خوبید عید شما هم مبارک انشالله سال خوبی همراه باشادی داشته باشید ببخشید من دیر اوموم دلم برا همتون تنگ شده بود
مهربوون(محیا)
12 فروردین 94 0:31
سلام ناهید جوون خوبید ؟ سال نو تون مبارک...انشاالله سالی پر از سلامتی و خوشی داشته باشید.. نمیدونم چرا این پستتون تو لیست بروز شده های وبم نیومده 😕😕خیلی دیر اومدم ... همش ب خودم میگفتم آخه چرا آپ نمیکنن ک بالاخره امروز سر زدم ... ببخشید توروخدا عید بود و کلی کاررر وااااای از دست این شیطنت بچه ها... گل پسری چقد مامانی رو اذیت میکنی شما آخه .... بچه ها همینن ..همین که حساس تر باشی و بیشتر حساسیت ب خرج بدی بدتر میشه ...باید بیخیال بود ... میدونم که سخته ...اما کار آدمهای بیخیال راحتتر و بهتر پیش میره .... قربونت ناهید جووون ..انشاالله دیگه ازین اتفاقای بد نیفته ... ب خودت هم اینقد سخت نگیر... عین خالم زود پیر میشی،... خالمم مثل شما دو تا بچه داره با همین سنفقط با جابجایی جنسیتشون ... 40سالشه اما من همش بهش میگم بس که از دست اینا حرص خوردی شبیه پیرزنا شدی 😁😁😁 همش میگه من همون سرکار بمونم بهتره 😐😐😐 عزیزم دلت شاد و لبت خندووووووون
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیم محیا جان خوبید سال نو مبارک انشالله صد سال به این سالها شاد باشید وسربلند محیا جان راستش من مدتی هست که نت نداشتم گرفتار بودم وصل نکردم خیلی هم پست آپ نکرده دارم اره بچه ها شیطونن منم دیروز خودمو خوب تو آینه نگاه کردم دیدم چقدر بی ریخت وپیر شدم در عرض سه سال وای چقدر نا امید شدم از خودم مرسی که به یادم بودید]
بابا و مامان
13 فروردین 94 9:58
سال نو مبارک عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزسزم سال نو شما هم مبارک خیلی ممنون که فراموشم نکردید دوستتون دارم
مامان کیانا و صدرا
14 فروردین 94 18:32
سلام خواهر!!!چه عجبخوبید؟چه خبرا؟وایفای گرفتی دیگه؟؟ای ول ناهید خانمببوس بچه ها رو.خیلی پست نخونده داری ها....زود بیای بخونیشون
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزبرم خوب دیگه غیبت کارا تمام شدفعلآ همونطور که گفتید وای فای هست واونم شارژسه ماهه در خدمتم یعنی اینجا سه ماهه کم گیر میاد همش یک ماهه مجبور شدم از مخابرات امتیاز نت را بگیرم حالا با وجود دو خط تلفن دو امتبازداریم امامگه امیدی به این هست؟!!! ممکنه به گفته خودشون شارژ سه ماهه راهم در کل بگیرن وفقط یک ماهه......... خلاصه وضع اینترنت داغونه انشالله که اینطور نشه که تنها دلخوشیمون این سابت وشما دوستان ناز نازیه
مهسا خانوم
15 فروردین 94 16:49
اللهم صلی علی محمد وآل محمد همه صلوااااااات بالاخره خاله ناهید نظرارو تایید کرد آپ که نمیکنه هیچ جدیدا نظرامونم تایید نمیکنه
مامان ناهید
پاسخ
سلام مهسا جون خوبی ؟ خجالتم نده تورو خدا بذار این هفته که عقد دختر عمومه تمام بشه درخدمتم مشغول دوخت ودوزم
مامان مبینا
15 فروردین 94 17:15
ناهید جان سلاااااااااااااااااااااااااااااااام بچه ها خوبن؟ خواهری خیلی تاخیر داشتیااااااااااااااااا منو حسابی نگران کردی عزیزم ولی چون دم دمای عید بودش گفتم حتما درگیر کارای خونه هستش وخیاطی هم داره خوشحالم ک اومدی ایشالله ک عید بهتون حسابی خوش گذشته باشه
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیز دلم شما خوبید مبینا جون خوبه خیلی شرمنده که نگرانتون کردم آخه همبمطور که گفتید دست تنها وهزار کارو گرفتاری وبدتراز اون خیاطی که کلی وقتمو گرفته ببخشید من دوباره دیر کردم این بار عقد دختر عمومه مشغول دوخت ودوزم انشالله این بار دیگه بد قول نشم وزود بیام
مامان مبینا
15 فروردین 94 17:18
ناهیدی ما ک عید حسابی بهمو خوش گذشت البته نشد مسافرت بریم اما چندتا عروسی رفتیم وکلی عید دیدنی رفتیم کلی هم اومدن خونمون دلم واسه محمدرضا وفاطمه حسابی تنگیده منتظر پست جدید هستمااااااااااا
مامان ناهید
پاسخ
دوست خوبم خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته انشالله سالهای بعدی سالی بهتر وپربارتر از امسال داشته باشید همیشه سالم وشاد باشید
مامان کیانا و صدرا
16 فروردین 94 8:48
بابا ناهید باز که نیستی آبجی!!!!!کجایی؟حالتون خوبه؟؟
مامان ناهید
پاسخ
اخیییییییییییییی عزیزم ببخشید بازم کارم دراومد موضوع مراسم عروسی ودوخت ودوز هست انشالله زود میام بچه های نازتونو ببوسید
مامان کیانا و صدرا
20 فروردین 94 9:59
عشق یعنی:مادر...صبر یعنی:یک زن...مهر یعنی دختر...نور یعنی:خواهر...هر چه هستی!عشق یا صبر...مهر یا نور...روزت مبارک...
مامان ناهید
پاسخ
این روز قشنگ وبزرگ بر شما هم مبارک عزیز دلم
بابا و مامان
23 فروردین 94 7:10
اومدم پیام براتون بزارم که کجایید دیدم دوستان از تون پرسیدن و مشغول مراسم جشن و عروسی هستید خدا را شکر که حالتون خوبه ایشالاه همیشه شاد و سلامت باشید
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم شرمنده انشالله به زودی میام پیشتون