محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

شیرین زبونیهای فاطمه ودادشی...........

1393/10/12 11:54
نویسنده : مامان ناهید
940 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوب ومهربونم انشالله که خوب هستیدمحبت

وسلام به بچه های گلم فاطمه ومحمد رضامحبت

 

 

                    

 

یه سری از حرفها ی شیرین فاطمه بچه هارا ثبت موقت زده بودم که دیدم

خیلی زیاد شده بازم ببخشید اگه خسته می شیدخجالت

یه بار خونه آقا جون بابای بابایی دعوت بودیم قبلش رفتیم خونه آقا جون بابای مامانی

من یه لباس سیلوانای تقریبآ چسبون پوشیده بودم به خاله فاطمه گفتم احساس

می کنم بالاتنه م تو چشمه شما اینطور فکر نمی کنید گفت آره اگه مرد داشته باشن

باید شال بپوشی منم روسری پوشیده بودم این بود که شال زن دایی اونجا بود پوشیدم

بعد تو مجلس نشسته بودیم عمه سلیمه گفت چه شال خوشگلی مبارک........... هنوز

حرفش تمام نشده بود فاطمه گفت اینکه شال مامانم

نیست مال زندایی مریمه منمخجالتبدبووهمه قه قهه

8 دی 93

امروز داشتم دنبال چندتا تیکه طلا که شکسته بودن ومی خواستم تعویض کنم ونمی دونستم

کجا گذاشته بودم می گشتم وپیداش نمی کردم بعد مدتی گشتم تا بالاخره پیداش کردم

فاطمه : مامان پیداش کردی ؟

گفتم اره مامان جان

فاطمه:با صدای رسا وچهره بشاش گفتی مامان من از خدا خواستم که زود پیدا بشه وحالا

پیدا شده  وهی تکرار کردی من دعا کردم که پیداشدا...................آرام

 

فدات بشم که همیشه تمام حواست بهم هست وکوچکترین گرفتاری برام پیش بیاد دستت

به طرف آسمانه واز خدا کمک می خوای

من:بغلبوس

8دی 93

عروسی دختر خاله م دعوت بودیم تو تالار بودیم که دلم شروع کرد به درد گرفتن

احساس بدی بهم دست داد تا خواستیم برگردیم احساس کردم گلاب به

روتون..................وقتی اومدم خونه هرچی به شما دختر گلم فاطمه نازم گفتم

برو بخواب همینطور دنبال من بودی وهی می پرسیدی خوب نشدی هنوز دلت درد

می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟با اصرار من رفتی خوابیدی صداتو شنیدم که داشتی می گفتی

خدایا زودِ زود مامانمو شفا بده خوبش کن تا دیگه دلش درد نگیره

بعد که اومدم پیشت گفتی مامان خوب نشدی گفتم نه مامان جون گفتی برو یه کم

عرق اُترج با آب مخلوط  کن بخور تا خوب بشی قربونت برم که چقدر دلت مهربونه

ونگران مامان هستی

9 دی 93

واااااای قربونت برم فاطمه مامان امروز که حالم هنوز خوب نشده بود صبح که بلند شدم

با اینکه شب قبلش دیر خوابیده بودی به خاطر مراسم عروسی دختر خاله م تا صدات

کردم بطور ناباورانه بلند شدی وهمکاری کردی لباستو پوشوندم گفتی مامان خوب

شدی؟ گفتم نه مامان هنوز خوب نشدم حالت گریه گرفتی دوباره پرسیدی خوب نشدی؟

گفتم خوب میشم مامان جان می خواستم بگم بابات بیاد ببرتت مهد ولی دلم نیومد چون

می دونستم ناراحت میشی بالاخره خودم بردمت وقتی برگشتم یه راست رفتم تو رختخواب

وبعد خواب رفتم ساعت 10 دقیقه به 11 بیدار شدم احساس کردم حالم بهتره سوده جون

هم پیام داده بود که حالت خوبه گفتم هنوز نه ولی این فقط یه احساس بود وقتی اومدم

سوار ماشین بشم واقعآ دیدم حالم خوبه فقط یه کم کسلم رفتم مهد تا خانم مدیر منو دید

گفتن حالتون بهتره ؟ فکر کردم کجا فهمیده  که حال من خوب نیست تا اینکه گفت فاطمه

صبح ناراحت بوده می گفت مامانم مریضه دلش خیلی درد می کنه براش دعا کنید حالش

خوب بشه بعد ما همگی با بچه ها برات دعا کردیمآرام

خدای من این بچه ها چقدر تو دارن چقدر قلبشون پاکه ودلشون دریا وقتی به خودم

اومدم دیدم واقعا خوب شدم واینو مدیون دعای بچه های مهد قرانی وقلب پاک دختر

نازم فاطمه جونم می دونمبغلمحبت

ظهر که بابا اومد خونه سر سفره گفتی دلم درد می کنه ترسیدم که نکنه شما هم

بیماری منوگرفتید وقتی گفتی تو مهد صبحانه نخوردم فهمیدم معده ت خالیه با اصرار

منو بابایی غذاتو خوردی ولی نفهمیدیم چرا صبحانه نخوردی بابا گفت به خاله فاطمه

زنگ می زنم که چرا به دخترم صبحانه ندادن گفتی نه اونا بهم دادن من خودم دوست

نداشتم نخوردم  نمی دونستم چرا چون شکلات صبحانه را هم که دوست داشتی تا

اینکه خاله فاطمه عصر زنگ زد احوال منو بپرسه گفت فاطمه امروز به خاطر شما

ناراحت بود هرکاری کردید صبحانه شو بخوره قبول نکرد اشک تو چشماش حلقه زده

بودبعد می گفت فاطمه گفته  برا مامانم دعا کنید الهی دورت بگردم با شنیدن این

موضوع دلم شکست گریه م گرفت که دختر کوچولوی من چقدر پرااز

احساس قشنگهبغل

10 دی ماه

شب  تو اتاق بچه ها بودم داشتم تختشونو مرتب می کردم فاطمه داشتی با داداشت

حرف می زدی وبازی می کردی وهی بوسش می کردی یه لحظه ساکت شدی بعد

گفتی مااااااامان گفتم چیه گفتی کاش یه داداش دیگه مثل این داداشی داشتم اونوقت

دوتا بودن گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتی آخه خیلی نازه خیلی دوستش دارممحبت

من:تعجبمتفکرقه قههبغل

محمد رضا هی می گردی ومی چرخی سوال می پرسی این چیه ؟ میگم کدوم میگی

از این( می خوای بگی این یه از هم اضافه می کنی)قه قهه

دوباره، بابا هوووووووووووووووووش(کوش)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من: رفته سرکار

شما :هانی؟؟؟؟؟( با ماشین رفته؟)

من: اره وهی دیگه پشت سر هم فکر می کنی ومی پرسی

عاشق موزی

مامانی موووووووووووز

وقتی اذیتم می کنی ومی بینی ناراحت شدم بلافاصله میای بوسم می کنی

وای به حال وقتی ناراحت بشی گازم میگیری فقط وفقط من بیچاره را با اون دندونای

تیزت گاز می گیری مخصوصآ از وقتی می می را ازت گرفتمگریه

خیلی وقت اتاق خوابتونو آماده کردم ولی احساس کردم آمادگیشو ندارم که تنها اونجا

باشید ولی دیشب تصمیم جدی شد وسر گوشی به اتاقتون کشیدم ورفتیم بالا

فاطمه هی ازم می پرسیداینو بگو ، خودتم پیشمون می خوابی یا نه؟؟؟؟؟ گفتم

باید دیگه باداداشت بخوابی بابات خیلی وقته تنهایی می خوابه گناه داره تنهاش

بذارم شما دوتا ما هم دوتا.......... شروع کردی به بد خلقی منم گیر کردم این وسط

بین شما که چکار کنم رختخوابمو پهن کردم تا شما خواب رفتید من خوابم برد نصف

شبی داداشی از بس بی قراری کرد انگار دوباره میمی می خواست نتونستم ارومش

کنم یه موز دادم دستش خورد خواب رفت اینم چه خوابی هر 5 دقیقه بلند میشد

وانگار قسمت من اینه که همش با شما باشم پس کی باید به تنهایی عادت کنید

با گریه های شبانه داداشی چه

کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خطا

اینم اتاقتون و پرده ش مونده هنوز

دیگه کم کم باید عادت به مستقل شدن کنید

 

 

فاطمه بسم الله........ واعوذو بالله......و فَقُل سلامٌ علیک .....را با اشاره خوب انجام

می دی

حروف الفبارا تمام کردید دارید حروف مقطعه یاد می گیرید بعدشم حروف با اشاره

وصداها شروع میشهاجازه

شعر 12 امام را تا آخر یاد گرفتی وچند تا شعر دیگهزیبا

الان تکالیف بهتون داده میشه که از اموزشهای گاج هست خیلی عالی هست

وشما خودت خوب انجامش می دی بدون کمک به من حلشون می کنی

در کل این مدتی که به مهد میری خیلی موفقیت آمیز هستیتشویق

بابایی وقتی نصف شعر 12 امام را یاد گرفتی یه بوت چرمی خوشگل برات

هدیه گرفت والان که همشونو یاد گرفتی قرار یه هدیه دیگه بهت بده محبت

خوش به حالتراضی

 

اینم پالتویی که برات دوختم وپارچه شو دوسال پیشرگرفته بودم وبالاخره موفق شدم بدورم

 

اینم پالتویی که برا دوستت زهرا رضایی که همسایه مونه دوختم

 

واینجا هم آخرین جمعه ماه صفر بود که دوست وهمکار بابایی که قبلآ تو شرکت

با هم بودن( مهندس طاهری یکی از بهتریم دوستای بابا) زنگ زد وقرارا گذاشت با

هم بریم گناوه اونا از گچساران اومدن ونهارکه جوجه داشتیم میل شد ورفتیم کنار

دریا وبعدشم بازار کلی هم خوش گذشت مخصوصآ به شما ومامانی

 

این هم شما وآنیتا خانم که علاقه زیادی به داداشی پیدا کرده بود تا حدی که شما

را حساس کرده زبان

 

 

وفاطمه اولین باری بود که سوار اسب می شدید یعنی چندین بار پیش اومد که سوار

بشیدمی ترسیدی تا اینکه با آنیتا حاضر شدی واین بار اصلآ نترسیدی خیلی هم

خوشت اومد

آنیتا هم که ماشالله دختر پردل وجرآتی بود وخوش زبونمحبت

 

موتور سواری هم کهمن وشما وداداشی سوار شدیم وکسی نبود ازمون عکس

بندازه چون بابا اینا پیشمون نبودن وآنیتا با مامانش هم مثل ما مشغول

موتورسواری بودنخندونک

 

آنیتا جون 2 سالش که بود من دیده بودمش اینم همین جا تو همین شهر کنار همین

دریا بعداون دچار یه بیماری لاعلاج شد که پدرومادرش رو شکه کرد زمان زیادی طول

کشیدتا تونستن با بیماری آنیتا کنار بیان الان که دارم می نویسم تمام موهای تنم

سیخ شده هروقت یادم میاد گریه م می گیره حیف این دختر بود اینقدر مهربونه که نگو

بیماریش دیابت هست از نوع شدید که دکترها گفتن انتظار درمان را نداشته باشید

فقط مراقب باشیدبیچاره خیلی اتفاق افتاده حالش بد شده تا حد کُماخطا

تا ما اونجا بودیم دو تا انسولین بهش تزریق شد

انشالله به حق امام زمان خدا شفاش بدهغمگین

 

یه حرفهای بامزه دیگه فاطمه

امشب بابایی که از سر کاراومده بود رفت حمام وقتی کاپشنشو پوشید فاطمه

گفت بابانمی خوای برا خودت یه کاپشنه دیگه بخری ؟

بابایی: نه عزیزمآرام

فاطمه :آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سوالسوال

بابایی: مگه همین چشه ؟سوال

فاطمه : من دیگه ازش خسته شدم تعجبقه قهه

من از خنده مردم خنده

بعد چند لحظه سکوت بابایی کلاشو پوشید که سرما نخوره

فاطمه: بابا لازمه کلاهتو هم عوض کنی از کلاهت هم خسته شدمسبزقه قههقه قهه

 

وقتی از مهد میای سرکوچه پیاده میشی میگی مامان من دوست دارم پیاده برم

خونه شما هم آروم دنبالم بیاید عاشق پیاده روی هستیبغلبوس

 

پ م پ :

محمدرضا تا این لحظه ، 2 سال و 1 ماه و 18 روز سن داردمحبت

فاطمه تا این لحظه ، 5 سال و 9 روز سن دارد :. محبت

 

 

پسندها (5)

نظرات (29)

مامان کیانا و صدرا
13 دی 93 17:11
سلام ناهیدی جونم.متاسفانه یه معده درد شدیدی گرفتم که نگو نپرس.ایشا....بهتر شدم میام پیشت
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم ـخ چی شده چرا؟ مگه چی خوردی انشالله خدا شفابده زود خوب شی
مامان مبینا
13 دی 93 19:52
سلاااااااااااام ناهید جون خوبی عزیزم؟واقعا خسته نباشی پست کاملی بود حتما کلی خسته شدیه عااااااااااااااااااااالی نوشتیه
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم ممنون گلم فداااااااات
مامان مبینا
13 دی 93 19:55
قربون قلب پاک وپر احساس فاطمه جونی بشم که ابنقد واسه دلدرد مامانی گریه کرد وکلی دعا کرد عزیزم امیدوارم دیگه هیچ وقت گریه نکنی اگه کردی هم از سر شوق باشه
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه ممنون عزیزم
مامان مبینا
13 دی 93 19:57
از ته قلبم دعا میکنم انیتاجونی خوب خوب شه ودیگه هیچ بچه ای مریض نشه امیییییییییییییییییییییییییییییییین
مامان ناهید
پاسخ
الهی آمین ممنون عزیزم از دعای خوبت
مامان مبینا
13 دی 93 20:00
خوشبحال فاطمه جونی که مامان به این هنرمندی داره خاله لباس خوشملت مبارکت باشه و به خوشی بپوشیش یه عالمه بوس واسه فاطمه ومحمد رضا جونی ومامان مهربونشون/
مامان ناهید
پاسخ
فدات بشم ما هم بوس برا شما خاله مهربون ومبینای عزیزم
مریم طلایی
14 دی 93 10:50
سلام عزیزم خوبید چطورید؟ به به اسم وبلاگتون هم که تغییر کرده اتاقشون خیلی قشنگ شده عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
سلام مریم جون خوبید؟فدات بشم که مارا فراموش نکردیداره دیگه تنوعی بهش دادمممنون مریم گلی
مریم طلایی
14 دی 93 10:53
لباس جدید مبارک فاطمه خانم
مامان ناهید
پاسخ
مرسی خاله مریم جونم
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 18:22
سلام ناهیدی جونم.خواهر خیلی وقت بود باز معدم اینجوری درد نگرفته بود خدا بگم چیکار نکنه باعث و بانیشویه سیخ کوبیده خواهر معلوم نیست چی توش بود که معده مو داغون کرد.فقط درد شدید ولی بچه هام مثل فاطمه جون نرفتن واسم دعا کنن خواهر!!!قدر گل دخترتو بدون تا منم یه درسی به این دو تا نامهربون بدم.
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم آخی بمیرم کی این بلارا سرت اورده بیام خفش کنم انشالله دیگه این درد وبلاازت دورباشه بچه هاتم ماهن تا فاطمه هم یه ذره بزرگتر بشه شاید اونم روش نشد اینطوری ابراز علاقه کنه وگرنه همه بچه ها قلبشون برا پدرومادرشون می تپه
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 18:23
خب میبینم که بچه نذاشته نیم ساعت که شده با شال زن داداش جان پز بدی.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
اره ادم رو رسوای عام وخاص می کنن
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 18:25
آفرین فاطمه جونی که داداشتو اینقدر دوست داری و میگی یکی کمهخب ناهیدی جان تو که اصلا کمر درد و بشور بساب و اذیت و مشغله که نداری خواهر!!!به حرف بچه گوش کن دو تای دیگه بیار
مامان ناهید
پاسخ
خواهر چرا الان گفتی کاش زودتر گفته بودی خودم ملتفت نبودم که چقدر از بیکاری دارم پشه می زنم حتما حتما این کارو می کنم
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 18:26
به به چه اتاقیناهید عمرا فعلا بتونی جداشون کنی.بزن دست قشنگه رو
مامان ناهید
پاسخ
دیشب اولین شبی بود که تنها گذاشتمشون تا صبح سه بار این پله هارا طی کردم رفتم دیدم پتوشونوکنار زدن یه بارم محمد رضا انگار بلنگو قورت داده باشه با گریه هاش منو سر جام میخکوب کرد آخرشم صبح بلند شد چنان سرفه های وحشتناکی می کرد که نگو می خواستم امشب دوباره برم بالا پیششون بخوابم دلم نیومد این جو را دوباره خراب کنم دارم ادامه میدم
مامان کیانا و صدرا
14 دی 93 18:32
راستی آفرین فاطمه جونم که شعراتو خوب یاد گرفتیجایزتم مبارکه دست باباجون مهربونت درد نکنه...مامانتم که باز هنرنمایی کرده هورا مامانی دستت درد نکنه...راستی باز ببخشید فضولی میکنم اون پالتو مشکی خوشگله که دوختین واسه زهرا خانم،مدل جیباش بالا و پایینه؟؟جالبه ها
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جون معلومه دقتت خیلی زیاد میگن فرهنگیان خیلی ریز بینن دروغ نگفتن اره عزیزم این مال موقعی بود که دکمه نذاشته بودم بعد که می خواستم دکمه بذارم متوجه شدم تنظیمش کردم از پایین شکافتم یه طرف را بیشتر تو گرفته بودم اندازه همه کردم درست شد من عکس از بعد دکمه گذاشتنش نگرفتم بازم ممنون از توجه ات
مامان کیانا و صدرا
15 دی 93 16:31
سلام.نظرات دیگم کو؟؟؟ناهید!!!!خوردیشون؟؟؟چشمم روشن
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم ببخش تا اومدم نظرات را تایید کنم مشتری اومد مجبور شدم برم
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 دی 93 12:39
خصوصی عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان کیانا و صدرا
18 دی 93 8:32
سلام ناهیدی جونم.صبح شما و خونواده به خیر و خوشی و سلامتیشاد باشید و دلارام
مامان ناهید
پاسخ
درود بر شما صبحتون به خیر وشادو سر زنده همراه با خانواده عزیزتان
اقازاده
19 دی 93 22:52
الهی قربون اون دل کوچیک اما مهربونت برم
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون
آقا زاده
19 دی 93 22:54
مبارکه چه پالتو خوشگلی دست بابایش هم درد نکنه بابت اون کادوی نازش
مامان ناهید
پاسخ
چشمات قشنگ می بینه فدات بشم
مریم(مامان ثنا جون)
20 دی 93 15:04
سلام عزیزم خوبی حالا من که رمز قبلی را ندارم چکار کنم
بابا و مامان
21 دی 93 1:55
سلام عزیز دلم لطفا رمز
مریم(مامان کیان)
21 دی 93 15:26
سلام ناهید عزیزم ... اوه چه پست طولانی ای خسته نباشین قربونش بشم فاطمه جونم حسابی دیگه زرنگ شده و همه چیز و میفهمه ها ناهید جون در مورد جدا خوابیدن سماجت به خرج بده و کوتاه نیا چون دو تا هستن زودتر عادت میکنن خیالت راحت به زودی عادت میکنن هر چند محمد رضا خیلی کوچیکه ولی چون فاطمه هست زود این تغییر و قبول میکنه
مامان ناهید
پاسخ
سلام مریم جونم شما خوبید اره ببخشید طولانی شد خسته شدیداره خدا را شکر فاطمه همون شب یه کم بی قراری کرد بعد که صبح پاشد دید باداداشش تنها بوده وفهمید هیچ اتفاقی نیفتاده گفت مامان می تونید از این به بعد از ما جدا بخوابید منم از داداشم مواظبت می کنم من کلی ذوق کردم الان دیگه راحت پذیرفتهاما با گریه های نیمه شب محمد رضا مشکل دارم باید شبی سه بار برم پیشش وهر سه بار رو پاهام خوابش کنم اما به گفته خودتون نباید کوتاه اومد مریم جون ممنون عزیزم
فراخوان گروه انسانهای سبز GPG
22 دی 93 12:12
فراخوان گروه انسانهای سبز همزمان با روز هوای پاک در همایش زیست محیطی و ورزشی " دوباره آسمان آبی " با شمــــا سبـــز می اندیشیـــم و سبـــز میمانیم کلیه اعضا، هواداران گروه انسانهای سبز 29 دی ماه جاری همزمان با روز هوای پاک از ماشین شخصی استفاده نخواهند نمود و از هم میهنان سبز اندیش بویزه ساکنان کلان شهرهای کشور نیز دعوت به عمل می آورند تا با همگرایی هدفمند، دوباره آسمان آبی را بر فراز شهرهایمان تجربه و چشمک زدن ستاره ها را به فرزندانمان هدیه کنیم. علاقه مندان به مشارکت در این همایش زیست محیطی و ورزشی می توانند روز دوشنبه 1393/10/29 از نقلیه عمومی نظیر اتوبوس، مترو، دوچرخه و حتی پیاده به امور روزانه خود بپردازند. مردم هوشمند هشت کلان شهر: اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، تهران، شیراز، کرج و مشهد مقدس به عنوان پیشروان اجرای این طرح کشوری هستند که با همراهی اثر بخش و همتی بلند دوباره آسمان آبی را به فرزندانمان هدیه خواهند کرد و سایر هم میهنان گرامی شهر ها و روستاهای کشور نیز به شکرانه برخورداری خود از هوای پاک و ترویج این فرهنگ و آموزش آن به کودکان و نوجوانان که آینده سازان این سرزمین کهن هستند در روز 29 دی ماه از ماشین شخصی استفاده نمی نمایند. به اطلاع هم میهنان گرامی میرسانیم در راستای گسترش فعالیتهای زیست محیطی بمناسبت گرامیداشت روز هوای پاک با همکاری حفاظت محیط زیست استان فارس، حفاظت محیط زیست استان اصفهان، شرکت آب و فاضلاب استان اصفهان، سازمان انتقال خون استان تهران، شرکت آب و فاضلاب استان تهران، سازمان حفاظت محیط زیست استان تهران، موسسه مردم نهاد سیراف پارس و ... سرگروه بمدت یک هفته چند کلان شهر کشور را با دوچرخه رکاب خواهد زد./ شما هم میتوانید در راستای گسترش هرچه بیشتر این تفکر انسانی در جامعه به ما بپیوندید. دیدار سبز و سراسری ما روز دوشنبه 29 دی ماه 1393 در بزرگترین همایش بدون ماشین در کشور آماده تبادل لینک با سایت ها و وبلاگها میباشد. ما را با نام گروه انسانهای سبز به آدرس www.GPG.ir در قسمت پیوندهای وبلاگتان ثبت نمایید و سپس اعلام نمایید. سایت ها: گروه انسانهای سبز GPG www.GPG.ir ایران هخا انجمن ملی ایرانیان www.forum.iranhakha.com ایرانگردان و جهانگردان www.touristsupport.ir تبلیغات رایگان www.AvArAsA.com
مامان کیانا و صدرا
23 دی 93 18:08
سلام ناهیدی!!!خصوصی دارین
مامان ناهید
پاسخ
امدم عزیزم هیچ خبری نیست این حرفها چیه راحت باش
مامان مبینا
24 دی 93 0:28
مهربونم سلااااااام خوبین؟خوشین؟بچها خوبن؟ شب بخیر عزیزم بوووووووووووس
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید؟ دوست با وفا وخوبم ممنون بچه ها سلام دارن خدمتتون می بوسنتون
مامان فاطمه
27 دی 93 11:13
چه اتاق خوشگلی مامان ناهید. دستت درد نکنه که بچه ها رو داری کم کم مستقل می کنی فکر کنم کار خوب و به جاییه
مامان ناهید
پاسخ
چشماتون زیباست گلم اره دیگه بچه ها مستقل شدن وتنها می خوابن همه راحت شدیم انشالله روزی خودتون باشه بچه ها مستقل بشن اونوقت حس می کنی چقدر بزرگ شدن
مامان فاطمه
27 دی 93 11:16
ماشالله به فاطمه جون با اون شیرین زبونی هاش اما در مورد شال خیلی جالب بود. چه سوتی باحالی زدید جفتتون اینکه مرتب برات دعا می کنه نشون می ده چقدر دوستت داره و این نتیجه ی خوبی و با محبت بودن رفتار خودت نسبت به بچه هاته آبجی بهت تبریک می گم گلم ببخشید که دیر اومدم وبت عزیزم. واقعا محمدکوچولو نمی ذاشت که بیام نت از همین جا روی ماه سه تاییتون رو ماچ ماچی می کنم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جون اره بچه ها از بس پاک وصادقن حالا خوب که جای غریبه نبود وگرنه آب میشدم شما لطف دارید فدات بشم خواهش می کنم می دونم که به وجود داشتن بچه کوچک چقدر سخته انشالله تنتون سالم باشه حالا حالا ها وقت زیاد برس به بچه که واجبتره عزیزم
مامان الهام
27 دی 93 18:02
گلم به من رمزه جدیدت رو نمیدی؟میدونم این مدت و این روزا بی وفا شدم اما خداشاهده هرسری که کامپیوتر رو روشن میکنم میرم تو به روز شده ها و اگه شما بینشون باشی با اشتیاق میخونم. اینو نگفتم واسه رمزا
مامان ناهید
پاسخ
الاهم جون این چه حرفیه الان برات اس کردم می دونم گرفتارید انشالله موفق باشید منم با کامنتهاو حضور گرم شماست که این جا پایبند شدم
مهسا خانوم
30 دی 93 13:50
اسمه وب خوشمل شده افرین که شعراتو یاد گرفتییییییییی عزیزم راستی اون رمزه که دادین واسه من پستو وا نکرد چرا؟
مامان ناهید
پاسخ
راستی چه خـــــــــــــوب ممنون خاله جون میام پیشت
مهسا خانوم
9 بهمن 93 10:41
خاله جون اتفاقا نمونه ای نموننننننننننننننننننننننه کارت بیسته
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مهسا جان