یه روز شمار دیگر .......یه لحظه غفلت برابر با خستگی مفرط1.....
سلام به شما دوستان گلم وبه بچه های خوشگلم
راستش این روزها حس آپ کردن نداشتم حوصله هیچی؟
از بس تو خونه موندیم که دارم دیگه دیوانه میشم بعد این هم که سال
تحصیلی شروع بشه دیگه هیچ امیدی برای مسافرت رفتن نیست من و
بچه ها از اینکه مدت زیادی تو خونه حبس شدیم خسته شدیم بیچاره
فاطمه بهش میگم چرا اینقدر غر می زنی؟ چرا اینقدر زود رنج وعصبی شدی
ولی وقتی به خودم نگاه می کنم می بینم خودم هم دست کمی از اون ندارم
قصد داشتیم بفرستیمش کلاس ژیمناستیک ولی بدون من قدم بر نمی داره
میگم مامان برو مهد میگه اگه خودت اومدی پیشم تو کلاس بشینی منم میرم ولا
حریف این دختر نمیشیم با داد وسروصدا وزور هم که نمیشه فعلآ قبول کرده
بره ژیمیناستیک اونم همراه من واین فرصتی برای منه که منم تو کلاسهای ورزش
شرکت کنم ویه کم سایزم رو کم کنم وبه گفته آیسانی بشم
سایز 38 خخخخخخخخخخ
اینم یه نوشیدگی خنک برای شما دوستان گلم
برای اینکه چند روزی نبودم
پی نوشت: ضمن اطلاع دوستانی که اسم شربت را اشتباه گفتن وبعضی دوستان هم
با چایی اشتباه گرفتن
شربت محبوب من شربت گل سرخ یادتون باشه مهمانتون شدم با همین شربت از من
پذیرایی بفرمایید ممنون وتشکر خالصانه
خوب این روزها هنوز گرفتار پروژه پوشک گیری هستم وهر 20 دقیقه محمدرضا
شما را می برم به قول خودت حماااااااا(حمام) خبر که هنوز نمی دی بعضی
وقتها می خوای شلوارتو در بیاری نگات که می کنم می گی جی جی(جیش)
از دست تو بچه ناقلا که با جیش شماره یکت مشکل ندارم چون خودم دیگه
می دونم چه موقع وقتته ولی با شماره 2 مشکل دارم خودتم که نمیگی کلی
تو حمام منو معطل می کنی کاری هم نمی کنی ولی همینکه اومدی تو اتاق
بعد چن دقیقه دست می زنی به خودت میگی جی جی(یعنی اصولآ به پی پی
می گی جی جی من اوایل متوجه نمیشدم ولی بعد متوجه شدم تا به جیش
میگی دشوووووو(دستشویی) وبه پی پی میگی جی جی
منم با راهنمایی دوست خوبم مامان کیانا وصدرا جون یه شرت عینکی پاهات
می کنم ویه شرت دیگه روی اون تا اگه کاری کردی تا بخوام متوجه بشم همه
جارا به گند نکشید خدارا شکر تا اندازه ای با این کار موفق بوده ایم ولی دیشب
زدی روفرشی رو نجس کردید وزود متوجه شدم وارد عمل شدم البته با گزارش
سریع آبجی فاطمه گل قربونش برم که دوید وبهم گفت مامان مامان بدو که
داداشی قصد داره جیش کنه تا اومدم نصف کارتو کرده بودی
بقیه در پست بعدی فقط اینو بگم علت تاخیرم ابنکه پیشتون نیامدم
به خاطر کارخرابیهای محمد رضا بود که تو پست بعدی میگم
وقتی صدات نمیادکه مشغول بازی با هانی( ماشین)
هستی ویا مشغول کار خرابی
وحالا ماشیها دارن میرن پارک
کادر پزشکی
آجی داره سرم وصل می کنه
اینم یکی از کارات که داشتم نماز می خوندم اومدم دیدم چه خبره
گفتم چکار می کنی ؟ دست رو دیس بزرگه گذاشتی داری میگی بابایی
(یعنی این برای بابایی) بابای بیچاره از بس زیاد غذا می خوره بایدم اینو
براش در نظر گرفت
.: فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 8 ماه و 19 روز سن دارد :.
.: محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 29 روز سن دارد :.
ازشما دوستان خوبم ممنونم که مارا همراهی کردید
نصف دیگه پست چون طولانی بود در پست بعدی میزارم
میام به تک تکتون سر میزنم دوستتون دارم