تولد ..........بازم ژستهای فاطمه .......وشیطنت محمدرضا
سلام به دوستان خوبم وبچه های نازم حالتون خوبه؟
من یه چندروزی نتم قطع بود وحالا که اومدم هم سفارش
لباسهای عروسی کلی وقت منو گرفته ببخشید که بازم زود
نتونستم بهتون سر بزنم
آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط برای
شستن غم های شما بباره...
8شهریور تولد سینا پسر عمۀ فاطمه بود که یه جشن کوچولوبراش گرفتن
وماهم حضور داشتیم
صبح که عمه شهربانو زنگ زد ودعوتمون کرد ظهر که دخملی فهمید که جشن
تولد هست زود رفت و پارچه ای که از عمه سلیمه زورگیری کرده بود آورد وحکم
فرمود که برام بدوز خوب منم دلم نیومد دل دخترکوچولومو بشکنم همه کارامو
گذاشتم این لباسو براش دوختم
اینم ژستهاش که می خواست با این لباس هم عکس داشته باشه
مامان خیاط هم خوبهااااااااا
هویه لبه های فر لباسش 2ساعت ونیم طول کشید که داغ کرده بودم
که البته بعد برا یه عروسی دعوت شدیم اصرار داشت که بپوشش ومن
این گل بزرگه را کندم وبه جاش یه پاپیون زدم
خدارا شکر یه چندروزی فکر لباس کفش دوزکی از سرش بیرون اومد
وحالا اینو جایگزینش کرده تا که یه لباس دیگه براش بدوزم
از اینجا به بعد هم منزل عمه هست که تارفتیم ساعت 10 شدو فکر کردیم
خیلی دیر شده وقتی رسیدیم خانومها هنوز در حال آرایش کردن بودن من
بیچاره از بس عجله کردم وقت نکردم به خودم برسم
وسینای شیطون تا یه عکس ازش گرفتم هزارتا ادا درآورد
اینم از خجالت کشیدن فاطمه که وقتی عمه ها گفتن برقص یه کم
خجالت کشید
فدای دختر خوشگلم بشم
این آقا محمد رضا که صدای آهنگ را که بفهمه در هر حالی که باشه
حتی خواب بلند میشه میرقصه چه برسه تو جشن باشه
اینجا سینا عجیب با محمد رضا جور بود طوری که همه بچه هارا ول کرده
بود چسبیده بود به محمد
واینم کیک که به قول خودشون کیک مناسب گیر نیاوردن
راستی سینا جان تولدت مبارک
ورقص دختر گلم با عمه سلیمه
من ووروجکها
وبچه مزاحم در هنگام آمدن من به نت وایشون هم بر بالای میز کامپیوتر
وکارخرابی کردن
ویاد عروسیمون به خیر واین روزها فاطمه فقط میشینه وفیلم عروسی
مارا می بینه وهی سوال می پرسه ونظر میده ومن با نظرات خوبش
هی حال می کنم خخخخخخخخ
هفته گذشته آقای همسری پیشنهاد داد که فردا صبح آماده بشید بریم
یه مسافرت 3 روزه به استان چهارمحال بختیاری ولی من چون یه سفارش
لباس مجلسی داشتم وروم حساب کرده بودن نتونستم برای رفتن موافقت
کنم واز آنجایی که آقا ناراحت شدن با پدر جانشان قرار گذاشتن که حالا شما
نمیاین ما می ریم ورفتن قم وتهران واصفهان ومن کلی غصه خوردم که چه
موقعیت خوبی را از دست دادم ولی فکر کنم به زودی بریم چون همسری
خیلی مشتاق هست که مارا یه مسافرت چندروزه ببره انشالله که یهویی نشه
واینم از سوغات پدر یه عدد موگیر برای دخملی به شکل طاووس که فاطمه هم
مثل مامانش از این چیزا خوشش میاد
واینم گوشواره از طرف آقاجونش
واما اینم آینه از طرف پدر شوهر به من ولییییییییی
دیشب که رفته بودیم عروسیه دوستم ،خواهر عروس نمی دونم چه طور این
آینه رو پیش من دیده بود وخواهر کوچیکش روفرستاد که آینه تو بده بعد میدم
واز اونجایی که من خیلی فراموشکارم وشایدم روم نشه ازش بگیرم اونم برنگرداند
وبعد چون این آینه هم هدیه بود وهم خیلی دوسش داشتم پیغام فرستادم میشه
آینه رو بهم پس بدید؟ چون این هدیه هست با کمال پررویی گفتن نیست نمی دونیم
چی شده یعنی گم شده منم این شکلی از روی زیادشون
حالا نمی دونستم جوابشونو چی بدم سهل انگاری در امانت چقدر
بعضی ها بی تفاوت هستن یه آینه زیاد ارزشی نداره اول اینکه هدیه
بود دوم اینکه چرا باید در امانداری اینقدر خونسردوبی تفاوت بود
ومحمد رضا در تالار واینجا بستنی خورده بود وکلی صورتش چسبونک شده
واما من بیچاره انگار در مراسم عروسی نبودم بلکه نقش نگهبان ومامور را
بازی می کردم چون محمدرضا با یک چشم بهم زدن گم گور میشد یا زیر
میزها پیداش می کردیم ویا در پارک بازی ویا محوطه بیرون سالن مثل برق
وباد غیبش می زد
ممنون از حضور سبزتون
فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 8 ماه و 9 روز سن دارد :.
محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 19 روز سن دارد :.