مامان خدا چه شکلیه............
سلام به همه دوست جونیای خودم وکوچولوهای خوشگلتون
وسلام به قند عسلهای خودم مش محمد رضا و مش فاطمه که هنوز
نصیبتون نشده برن مشهد اینو گفتم شاید امام رضا اینبار دیگه نیم
نگاهی به ما بندازه ومارو بطلبه
امام رضا ما مخلص شما ئیم قربونت برم چندساله دارم دعا می کنم
والتماست تورو خدا شرایط رو برامون جور کن بطلب
ما هم بیایم دیگه..........
امشب افطار خونه آقا جون حیدر دعوت بودیم مادرجون هرسال ماه مبارک رمضان
با اینکه حال مساعدی نداره خودشو به زحمت می ندازه ویا آش یا حلیم درست
می کنه وهمه بچه هاشو دور خودش جمع می کنه وچه صفایی داره ولی امسال
داداشها وابجیها هرکدوم یه گرفتاری خاص خودشونو داشتن ونتونستن که کنار سفره
مادر جون وآقا جون باشن دایی عیسی که امسال خدارا شکر دوقلوها رو مهمانن و
آبجی فاطمه تحت غاری ما فعلآ پیششونه
دایی الله کرم هم که یه عمل کرده وهنوز در استراحت به سر می بره دایی روح الله
که سرکار بود ونمی تونست خودشو برا افطار برسونه وخلاصه بقیه هم همینطور
این بوددن که مادر جون سهم حلیمشونو فرستاد خونه شون و تنها مهمانشون
ما بودیم واما خونه بابا اونم کنار سفره افطار چه صفایی دارهانشالله 100
سال زنده باشن تا همینجوری ما بریم سر سفرشون بشینیم
اینم از رنگینک دستپخت مامانم که خیلی پیشتراز اذان عکس
انداختیم
وموقع اذان همینکه سفره پهن شد دیگه سفره رنگین هوش وهواس
رو از ماربود ویادمان رفت عکس بندازیم جاتون خالی من که عاشق حلیم
هستم تکمیل خوردم که این شکلی شدم
واما موقع خوابیدن سوالهای فاطمه که به تهش که برسی البته اگر ته وآخری
داشته باشه دیگه سخته براش جواب پیدا کنم
امشب داستان ازدواج حضرت علی وحضرت فاطمه رو برات گفتم بعد که اسم
خدارو آوردم کلی سوال برات پیش اومد البته همیشه درمورد خدا سوال
می کنی
فاطمه: مامان حضرت خدا چه شکلیه
من: عزیزم حضرت خدا نه فقط خدا ، باید بگی خدا
ماندم چطور خدارو توصیف کنم گفتم خدا جسم نیست که ما ببینیمش
یعنی مثل ما آدما نیست مثل یه نوره............
فاطمه :مامان خدا تو آسمانه یعنی اون بالا می تونه غذا وآب بخوره
من: خدا هیچی نمی خوره یعنی نیاز نداره .......
فاطمه: خوب اگه نخوره که میمیره
من: عزیزم خدا هیچ وقت نیمیره ....هنوز حرفم تمام نشده گفتی
فاطمه:چرا مامان هرکی غذا وآب نخوره میمیره پس خدا چطور زنده هست؟
من :عزیزدلم خدا خودش خالق همه ما هست یعنی خودش همه چیز رو آفریده
همه آدمها وجانوران حیوانات گیاهان ، غذاشون رو هم خودش بهشون داده چون
ادمها دهان دارن دل ومعده دارن دست وپا و.....دارن باید غذا بخورن تا نمیرن
ولی خدا نه دست داره نه پا ونه دل ومعده ونه چیز دیگه ای یعنی خداوند از
بس بزرگ هست که باید با ما فرق کنه پس خدا مثل یه نوره .....
خوب دختر گلم حالا بگو مگه نور می تونه غذا بخوره یعنی نیاز به غذا خوردن داره
فاطمه : یه کم فکر کرد بعد گفت نه نور همه جارو روشن میکنه نمی تونه غذا بخوره
من : خوب ببین خداهم نیاز نداره غذا بخوره
فاطمه: مامان خدا خیلی بزرگه اندازه دریا.........
من: اره عزیزم خییییییلی زیاد از دریا بیشتر
فاطمه: مامان دریا که خیلی بزرگه ..........
من: اره ولی خدا همین دریای بزرگ رو خودش آفریده پس از دریا بزرگتره
وفاطمه سکوت میکنه سوال کردم فاطمه خدارا دوست داری با لحن زیبای
آره گفتن که یه طور خاص هست
گفتی اره مامان گفتم چرا؟؟؟؟؟؟ بازم سکوت کردی گفتم چون خدا ما را آفریده
مارو دوست داره به همین خاطرچشم داده تا ببینیم گوش داده تا بشنویم
دست داده تا
فاطمه: باهاش کار انجام بدیم
من: پا داده تا.......؟؟؟؟؟؟
فاطمه: راه بریم
من: زبان داده تا.......؟؟؟؟؟؟؟؟
فاطمه: حرف بزنیم ..............من : ..........
خلاصه خدا به خاطر همین مهربونیهاش ورحمتش بزرگه ومادوسش داریم
در آخر شب خیر گفتی وخوابیدی زودم خواب رفتی چقدر دوست داشتنی شدی
ومنم فکر کردم تا دوباره حرفهات یادم نرفته بیام بنویسم
شب خوش عزیز نازم دوستت دارم