محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

تب ناگهانی فاطمه ..................وشیطنتهاشون

1393/2/16 2:33
نویسنده : مامان ناهید
723 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوست جونای خودم وبه جوجوهای نازم

دوستان اگه این دو سه روز پیشتون نیومدم وتآ خیر داشتم ببخشید

نبخشیدید هم بیاین ادامه وطلب اونوقت راضی میشید ببخشید چشمکخندونک

 

عاشقتم.....................

 

دوروز پیش یعنی روز یکشنبه نزدیکای صبح قبل اذان بود که منو صدا زدی که مامان

سردمه پتو روم بگیر تعجب هم کردم که همیشه می گفت گرممه ولی گفتم شاید خوب

بچه هست سردش شده پتو انداختم صبح زود دوباره پاشدی گفتی مامان جیشم میاد

برمت دستشویی وقتی دستتو گرفتم دیدم مثل آتیش می مونی وقتی دست رو پیشونیت

گذاشتم دیدم ای واااااااای تب داری اونم چه تبی دست وپامو گم کردم اول استامینوفون

بعد شیاف وسریع پاشویی وبدن شویی رو شروع کردم تب سنج گذاشتم 39/5 بود خدای

من نزدیک به 40 اگه متوجه نمی شدم ممکن بود تشنج کنی خلاصه تب رو تا امکان داشت

پایین آوردم دیگه هم لرز داشتی وهم بی حال بودی منتظر موندم تا مطب باز بشه ساعت

10 به زور بردمت دکتر از بی حالی توان بلند شدن نداشتی

قربونت برم مامان جون که آخه چرا اینقدر مریض میشی دیگه خجالت میکشم بگم

بچه ها مریض شدن

این جا به اصطلاح تبت پایین اومده بود پایین تر نمیومد خیلی ترسیده بودم

اخه سابقه نداشت به این سرعت وبدن هیچ علائمی اینقدر تبت بالا باشه

 

هر کاری می کردم تبت پایین نیومد مرتب مایعات ولیمو شیرین هم دادم ولی چند درجه

پایین میومد باز بالا میرفت دیگه خودم هم داشتم حالم بد میشدغمگین تا اینکه خدا پدر اینترنت

رو بیامرزه رو آوردم به نت واین دعا رو پیدا کردم من می گفتم شما تکرار میکردی بعد هم

دوباره بردم دکتر ویه امپول زد ورفتیم خونه بابام تا شاید روحیه ت بهتر بشه زود خوب

بشی وقتی می خواستیم بیایم خونه خانم معلم مهدت که دختر عموی من هست به طور

اتفاقی اومد خون اقا جون وکلربوک شمارو آورده بود اولآ از دیدنش چنان ذوق برت داشت

که رنگ رخسارت عوض شد مخصوصا وقتی کلربوک رو که دیدی دیگه حالت بهتر شد وپا

شدی باورم نمیشد خاله رضوان رو خدا فرستاد واز طرفی اون دعا هم بسیار کارساز بود

با حالِ خوب رفتیم خونه دیگه تبت اومده بود یه37/3 ، بابایی هم کشیک بود وقتی بهش

زنگ زدم که گوشیتو خاموش نکن فاطمه تبش بالاست می ترسم دلش راضی نشد اومد

یه سر زد دید حالت بهتره رفت دیگه تا صبح همه ون خسته وکوفته راحت خوابیدیمخسته

بابایی دوباره صبح زود اومد دید خدارا شکر تب نداری وقتی داشت بوست می کرد گفتی

بابا بوسم نکن مگه نمی بینی من مریضم شما هم مریض میشید  بابایی با تعجب بغلت کرد تعجب

گفت بابایی اشکال نداره بذار من به جای شما مریض بشم گفتی من دوست ندارم می خوای

پاهامو بوس کن اونجا اشکال ندارهخنده

آخ که نمی دونی بوس کردنات تو خونه زبون زد شده هی می چرخی می گی مامان بیا

بوست کنم ،بابا بیا بوست کنم آخه دوستون دارم داداشی رو هی بوس می کنی میگی

قربونت برم عزیـــــــــــــــــــزم نمی دونی چقدر خودتو لوس می کنی

اینجا هم داداشی کلی خوش به حالشه که کسی مانع تاب بازیش نمیشه

ولی کلی هم دوروبرت می چرخید به زور ازت دورش می کردم حالا

ذوقشو ببینآرامزبان

دیگه کاملآ خودکفاشده ببین تورو خدا چه جور بی ترس نشسته وذوق

می کنهعینک

راحتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خندونک

فردای اون روز یعنی دیروز دیگه حالت خوب شده بود از رختخوابت اومدی

بیرون فدات بشم که این بار هم مریضیتو از ابوالفضل پسر عمه گرفتی

وقتی رفته بودیم خونه اقاجونت اونا هم بودن ابوالفضل رفت آمپولشو بزنه تو دلم گفتم

آخ اگه می دونستم نمیومدم می ترسم بچه ها بگیرن به دلم افتاده بود تااینکه تشنه ت بود

رفته بودی تو لیوانش اب خوردی گفتم مامانی لیوانت تو کیفم بود چرا تو لیوان ابوالفضل

خوردی گفتی مامان من بی اجازه که نخوردم به عمه گفتم این لیوان دهنی نشده تمیزه؟

گفت اره برو بردار توش بخور بعد فهمیدم تا لیوان ابوالفضل بوده قربونت برم الهی

 

چندروز پیش رفتم دیدم فاطمه سایه برداشته داره می زنه ومحمد رضا هم

محو تماشا شدهقه قهه

داداشی متوجه حضور من شد وداره به زبون خودش توضیح میده یعنی

می خوام بخورمتخوشمزه

واما یه روز دیگه هم رفتم دیدم اینبار از دست داداشی فرار کرده رفته رو

اپن وداره آرایش می کنه پنکیک شو هم زده ببین تورو خدا دخترای امروزُقه قهه

 

یه شب اومده بودم نت صدای بچه هارو شنیدم رفتم دیدم  با هم گلاویز

شدن اونم برا مای بی بی محمد رضا محمد رضا قربونش برم می فهمید این

مای بی بی ها مال خودشه سخت مقاومت می کرد که آجی ازش نگیرش

 

واما خودشو انداخته روش که فاطمه نتونه ببرش

وحالا پیروز شد وخنده رو لباش شکفت

قربونت برم که حاضر نشدی بلند بشی ترسیدی جنگ دوباره شروع بشه

دارم میگم آقا جون کوووووووووووش میگی هییییییییییییس(نیست)

عاشق آقا جون حیدر بابای منی

اصلآ آقا جون مرتض رو به عنوان آقا جونت نمیشناسی بیچاره آقا جون چقدر

دوست داره ولی نه به اندازه آقا جون حیدر اگه پیشش باشی دیگه هیچی

نمی خوای حتی منو بوسمحبت

 

روز جمعه که خونه آقا جون مرتضی بودیم می گفتیم برو پیش اقا جون؟ دوروبرتو

نگاه می کردی بعد می گفتی هیییییییس(نیست) می گفتیم کو اقا جون بازم تکرار

می کردی که هیییییییییسس می گفتیم اینا آقا جون دیگه بازم می گفتی هیییییس

خلاصه کلی مارو خجالت زده کردی آقا جون بیچاره هم می گفت خوب اون اقاجونشو

لابد بیشتر می بینه بابایی به خاطر اینکه آقاجون ناراحت نشه گفت خوب آقاجون حیدر

سوار موتورش می کنه  خندونکقه قهه

.: فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 4 ماه و 1 روز و 10 ساعت و 44 دقیقه و 14 ثانیه سن دارد :.

محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و5 ماه و 9 روز و 10 ساعت و 1 دقیقه و 47 ثانیه سن دارد :.

پسندها (5)

نظرات (38)

مامان کیانا و صدرا
16 اردیبهشت 93 20:17
سلام عزیزم.الهی!خدا نکنه بچه تب کنه...واقعا ترس آوره خدا رو شکر که زود خوب شده و ویروسش ضعیف بودهایشا...هیچ وقت مریض نشی خاله جونیداداشی هم که خوب خیالش راحت بوده و مشغول تاب تاب عباسیشبتون خوش گلم
مامان ناهید
پاسخ
سلامعزیم شما خوبید ممنون عزیزم اره باور کن همون یه روز چقدر سخت گذشت.... شب شما هم خوش گلم
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:42
ای جونم!!!سروش هم هیس گفتنش دلبرانه است!!!!!!
مامان ناهید
پاسخ
قربون سروش جون خودم بشم چقدر من دوسش دارم وعاشق اون بازیها وتوجه هاشم
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:43
ای خدا!هیچی به اندازه ی مریضی بچه ها عمر مادر و کم نمیکنه
مامان ناهید
پاسخ
اره به خدا یعنی اگه یک هفته بگذره مریض نشن من تعجب می کنم
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:44
دخترمون چه بلا شده ماشالاوای چه عشوه ای میاد خانم طلا
مامان ناهید
پاسخ
خخخخخخخخخخخخخخ اره دیگه عشوش به راهه همچنان
مریم طلایی❤
16 اردیبهشت 93 22:46
نمی دونم چرا سرماخوردگی های تابستون 100 درجه بدتر از زمستونه
مامان ناهید
پاسخ
ای وای مریم جون راست میگی ولی نمی دونم این مریضی چی بود هیچ عوارض نداشت فقط دکتر می گفت گلوش یه کم چرک داره
الهام مامان علیرضا
16 اردیبهشت 93 23:53
می بینم که در بیماری فاطمه جون آقا محمد رضا امپراتوری منزل و به دست گرفته و خیلی خوشحال تاب بازی می کنه عذرخواهی من و برای کم سر زدن ببخش عزیزم. متأسفانه به تازگی نوشتن یک کتاب رو شروع کردم و به ندرت پیش میاد که وب گردی کنم در هر صورت ازتون معذرت میخوام. ممنون که به یاد ما هستید
مامان ناهید
پاسخ
وااااااای الهام جون چقدر خوشحالم کردی فدات بشم شما گلید چه بیاین چه نیاین عزیزین وفراموش نشدنی می بینم که کتاب می نویسین میگم اینقدر نطقتون ودست به قلمتون خوبه نگو نویسنده هستید چقدر به خودم می بالم که دوستان مجازیم اینقدر هنرمندن موفق باشید فدای علیرضا جونم بشم از طرف من ببوسینش
مامانی فاطمه
17 اردیبهشت 93 10:14
سلام عزیزم ممنون که به وب ما سر زدید . خوشحال میشیم دوستای جدید پیدا کنیم . با افتخار لینکتون میکنیم . خدارا شکر میکنیم که حال دخمل خوشگلتون خوب شده ان شا اله همیشه سالم و صالح و خوشحال باشه . برای تب و سرما خوردگی هم میتونی شربت ابگرم و لیمو و عسل درست کنی بهش بدی بخوره سریع تب را پایین میاره . بازم به ما سر بزنید خوشحال می شیم .
مامان ناهید
پاسخ
سلام مامان فاطمه جون خوبید چقدر خوشحالم کردید که قابل دونستیداومدید پیشمون ممنونم از راهنمایی ودعای خوبتون منم با افتخار لینکتون کردم ببخشید شربت آبگرم چیه من تا حالا نشنیدم
اقا زاده
17 اردیبهشت 93 11:27
سلام ابجی ببخشیدا از بس دختر گلی را خوشگل میکنی و لباس خوشگل براش میپوشی معلومه هر رو تب ......
مامان ناهید
پاسخ
سلااااااااااااام عزیزم فدات بشم چشماتون قشنگ می بینه
دخــღـلی شکلـک
17 اردیبهشت 93 15:29
الهی تنت سالم و لباتون خندون باشه همیشه..... چقد این بابا بزرگای موتوری خیلی محبوبترن برا بچه ها
مامان ناهید
پاسخ
سلاااااااااااام دخملی بالاخره افتخار دادید به ما هم سر زدید ممنونم
ღمــــامــــان یــهــ پســـر✿ــــرک شیــطو نـــღ
17 اردیبهشت 93 15:35
اخی چقدر این مریض شدن بچه ها برای مادرا سخته خداروشکر که زود خوب شده ای جووووووووووونم که از فرصت استفاده کرده و سریع تاب بازی کرده قربون اون هیس گفتنت عزیز دلم
مامان ناهید
پاسخ
اره خیلی سختهبراش یه فرصت طلایی بود ..........خدانکنه عزیزم
مامان سینا
17 اردیبهشت 93 21:37
الهی بمیرم مریضی خیلی بده آدم دلش میخواد خودش هزار بار مریض بشه اما بچش مریض نشه
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه گلم همینطوره که شما میگید هیچ مادری طاقت بیماری بچه شو نداره
الهام مامان علیرضا
17 اردیبهشت 93 22:48
سلام عزیزم. خواهش می کنم وظیفه ست و شما گل تر هستید و مهربان تر خواهش می کنم عزیزم دوستی با شما خانم هنرمند برای من بسی باعث افتخاره این کتاب علمی هست در مورد رشته امه: کتاب درسیِ فیزیک
مامان ناهید
پاسخ
سلام الهام جون بازم شرمنده فرمودید عزیزم به به خانم فیزیک دان معلومه به کتابهای علمی علاقه شدید دارید
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 13:08
الاهی فداش شم بمیرم چقد معلومه بی حاله فدات بشم من خدا را شکر که الان حالت خوبه عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خدا را شکر زود خوب شدولی به جاش محمد رضا مریضیشو گرفت
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 13:10
ای وروجک فرصت طلب حالا آبجی نیست داری تنهای خوش می گذرونی آره اخه دختر شیطون بلا داری چکار می کنی
مامان ناهید
پاسخ
اره از آب گل الود ماهی میگیره
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 13:11
فدای اون هیس گفتنت بشم من قربونت بشم چه خوابیده رو مای بیبیش
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جونم ......
بابا و مامان
18 اردیبهشت 93 13:12
الهی بگم خدا چکارشون کنه که باعث مریضی بچه های دیگران هم میشند
مامان مهنا
18 اردیبهشت 93 15:09
اخی عزیزکم
مامان مهنا
18 اردیبهشت 93 15:10
عکسای پسرشو عزیزه دلم باز خدارو شکر زودی خوب شد فاطمه جون
مامان ناهید
پاسخ
مرسی مامان مهنا جون مرسی که سر زدید ومن نبودم
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:40
سلام ناهید ی خانوم،فاطمه جونم و محمد رضا خوشگلم ...
مامان ناهید
پاسخ
سلام آیسانی عزیزم خوبید خوشگلم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:42
ای وااااااااااااااااااااااای باز دوباره چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! 1فاطمه جونی شما وقت کردین راه براه مریض بشیناااااااا
مامان ناهید
پاسخ
آخه می دونی چیه فکر می کنن من خوشی زیر دلم زده وبیکارم برام کار می تراشن ونگرانم می کنن
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:44
وای خدا تبش 39..خدا خیلی رحم کرده
مامان ناهید
پاسخ
اره والا نمی دونی چقدر تنهایی ترسیدم
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:46
آفرین ناهید خوب و معتقد که تو اون حالم از یاد خدا و دعا غافل نشدی ..
مامان ناهید
پاسخ
ممنون آبجی جونم چکار کنیم دیگه ما مجبوریم تو این موقعها بیشتر به یاد خدا واهلبیت ودعاهاشون بیفتیم
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:47
ای محمد رضای شیطون آجی یه روز مریضه چه خودکفا شدی برا تاب بازی چقدم کیف میکنه که فاطمه نیست و همش نوبت خودش میشه
مامان ناهید
پاسخ
اره اون روز حسابی برا خودش حال کرد وکسی نبود بهش بگه نوبت منه بیا پایین وهی سرش داد بزنه
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:52
عه وااااااااااا فاطمه اون آبرنگ نیستاااااااا،،سایه مامانه خخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
حالا بیا وحالیش کن کار هرروزشه تازگیها کلاس می ذاره دیگه سایه تیره می زنه با یه رژ قرمزِقرمز
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:53
حالا مای بیبی هارو برا چی میخواااااااست محمد رضا اون مدلی
مامان ناهید
پاسخ
برا اینکه منو یه کم بیشتر حرص بده خوااااااااااهر
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:55
خدا سلامتشون کنه جفت آقاجونا رو مخصوصا آقاجون حیدرو
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم
مامانی ماهان جون
21 اردیبهشت 93 8:56
ایشالله دیگه هیچ وقت مریضی نیاد تو خونتون
مامان ناهید
پاسخ
انشالله وبرای شما ودوستان گلم ممنون آیسان جونم
مامان پارسا
21 اردیبهشت 93 9:45
خدا رو شکر زود خوب شده وقتی بچه مریض میشه خیلی به مادر سخت میگذره
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم خیلی سخت میگذره هیچ کس جز مادر نمی تونه اینو درک کنه
مــن و آوايي قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 17:04
الاهي بميرم برا فاطمه جوني كه مريض شده بوده
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیز دلم
مــن و آوايي قــلـــبــه
21 اردیبهشت 93 17:05
گاندی خطاب به معشوقه اش : خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ... زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم . تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی . کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت . من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من .... خوب ِ من ، هنرٍِِ ♥عشق♥ در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . .
مامان ناهید
پاسخ
خیلی زیبا بود ممنون عزیزم
مــن و آوايي قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 17:06
الاهي فدات شم پسملي ... واي خواهر كلي خنديدم پسري اونجوري از ماي بيبيش محافظت كرد
مامان ناهید
پاسخ
اره باور کن تازگیها هر نوع شلواری که می پوشمش با هر ترفندی از پاش درش میاره ودستشو میکنه تو مای بیبیش نمی دونی چه مکافاتی دارم من با این پسمل
مــن و آوايي قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 17:07
اي جونم من فداي اون تاب بازي كردنت بشم نفسسسس
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم
مــن و آوايي قــلــمــبــه
21 اردیبهشت 93 17:10
اي جانم يايه زدنش و نگااااا .... تاب بازي گل پسر و ببين
مامان ناهید
پاسخ
فدااااااااات خاله جون
مامان کیانا و صدرا
22 اردیبهشت 93 7:16
سلام.خوبین؟خیلی سرتون شلوغ شده...کم پیدا شدین...امید که سلامت و موفق و شاد باشید
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم ببخشید منو من مدتی نبودم وگرنه مگه میشه نیام پیشتون
ღمــــامــــان یــهــ پســـر✿ــــرک شیــطو نـــღ
22 اردیبهشت 93 12:56
میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت اسد الله الغالب ، علی بن ابیطالب (ع) مبارک باد
مامان ناهید
پاسخ
ممنون بر شما هم به تآخیر مبارک باد
الهام مامان امیر علی جون
24 اردیبهشت 93 9:34
آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه . . .
مامان ناهید
پاسخ
ممنون از شعر زیبایت الهام جونم
مامانی فاطمه
24 اردیبهشت 93 12:03
سلام عزیزم . من هر وقت فاطمه یا خودمون حتی علائم سرماخوردگی را نشون بده از این شربت درست میکنم . یک لیوان ابگرم + چند قطره لیمو تازه + یک قاشق عسل . شیرینیش بستگی به خودتون داره . اگه اینو پشت سر هم بخورید سریع خوب میشید و اگر تب داشته باشید ( خدا نکرده ) سریع تب را پایین میاره . حتی بهتر از قرص استامینوفن هست . ولی امیدوارم هیچوقت مریض نشید .
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مامان جون از راهنمایی خوبتون ببخشید من دیر پیامتونو گرفتم میام پیشتون
مامان کیانا و صدرا
12 خرداد 93 18:53
مهربونمی
مامان ناهید
پاسخ
شما هم عزیزمییییییییییییییید