محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

شیطنتها وکار خرابیهای گل پسملم

1393/2/9 2:40
نویسنده : مامان ناهید
1,701 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوبم

وبه وروجکهای نازم

این روزها محمد رضا بسیار شیطون وپرجنب جوش شده باید شش دُنگ حواسمون

بهش باشه روزی صد بار می افته وچه کارهایی که نمی کنه

فاطمه هم که شیرین زبون وصدالبته بلبل زبونیش زبون زده شده واینکه اونقدر ماشالله

حرف می زنه که بعضی وقتها من خسته میشم ولی ایشون همچنان پر انرژی ولی هیچ

کس به اندازه خودم باهاش حوصله نمی کنهمحبت

 

فاطمه گلم ببین من چقدر دارم تحملت می کنم چون تمام زندگیه من شمایید بیشتر

 

وقتها میگم خدایا شکرت اگه یه همسر کم حرف نصیبم شد در عوضش یه دختر پرحرف

 

وخوش قلب ومهربون بهم دادی که بتونم تمام روزهایی که تنهام در کنارش این خلع رو

 

پر کنمآراممحبت

 

منم یه تعدا کار خرابیها وشیطنتهاشو گذاشتم ادامه مطلب 

بفرمایید

چندروز ی میشه که لوله های بین شهری به خاطر فرسوده شدن ترکیدن وآب شهری هم قطع

شده ما هم که چه مکافاتی میکشیم فقط عصرها به مدت نیم تا یک ساعت وگاهی صبحها آب

وصل میشه وما باید استفاده بهینه از این فرصت  طلایی ببریم

دیروز عصر کلی ظرف نشسته جمع شده بود ترجیخ دادم تو حیاط خلوت بشورم وبچه هارو

گذاشتم تواتاق کارتون گذاشتم وهمه جارو ایمن سازی کردم از راه پله گرفته تا اتاق خیاطی

وسرویسهای بهداشتی ..........ولی یادم رفت صندلی رو از کنار کامپیوتر بردارم

آخرای شستنم بود که صدای گریه محمدرضارو شنیدم گریهفکر کردم باز با فاطمه درگیر شدن

هرچی صدای فاطمه می زدم انگار نمیشنید البته وقتی کارتون می بینه کنارشم که باشم

صداش بزنم  نمیشنوهنیشخند خلاصه که هی گریه قطع میشد وباز شروع .......... می خواستم

بلند شم ولی گفتم بذار تموم کنم می ترسم آب قطع شه وبه این خیال که حتمآ فاطمه از

تاب خوردن محرومش کردهابروبا عجله ظرفهارو شستم وقتی رفتم تو دیدم فاطمه چنان محو

تلویزیون شده که انگار تو این عالم نیست صداش زدم فاطمه کو داداشت که صدای گریه ش

دلمو لرزوند دویدم تو اتاق  فاطمه اول رسید این شکلی شدتعجبهیپنوتیزمومنم که صحنه رو دیدم

داشتم سکته می کردم دویدم وبغلش کردم وکلی خدارو شکر کردم که چقدر خدا مهربونه تو

این فرصت مواظبش بوده ونذاشته بچه بیفته  این عکسها هم یک دقیقه بعد گرفتم حیفم اومد

گفتم بذار آینده از شیطنتهاش مدرکی داشته باشیم وببینه

این حرکتت تو این عکس همیشه دل منو چنان می لرزونه ومیسوزونه که نگو چون هروقت

احساس آرامش تو لحظه هایی که می افتی ویا چیزهای مشابه می کنی واحساس

می کنی دیگه هیچ خطری تهدیدت نمیکنه وکسی هست که بهش تکیه کنی این شکلی

خوتو نشون می دی قربونت بشم الــــــــــــــــــهی

الهی من بمیرم این گریه های دلخراشتو نبینمی

 

اینم یه روز دیگه رو میز کامپیوتر

وبازم بالا بالا بالا...........رومیز تلویزیون

همه تو میز تلویزیون چیزهای تزئیناتی وشیک می ذارن ما بالشت می ذاریم از دست

نخود فرنگی شیطون ولی بازم کارساز نیست

ببینید این شده براش یه بازی

موفق شدمعینک

خطرناکترین جا رو میز خیاطی مامان  رو این میزها یه کارهای می کنه که هرکی

جای من بود از دلهره مرده بود ولی آقا سرعتی عمل می کنن ودوسوته خودشو

اون بالا رسوندهترسو

البته چندبار هم رو راه پله گرفتمت که داشتی بالا می رفتی کلی بالشت گذاشتم رو

پله ها وحتی اون الاغ بزرگه رو هم گذاشتم جلو ولی با این وجود به زور کنار می زنی

وراهتو باز می کنی ومیری بالا چه خاطره بدی هم از راه پله دارمغمگین

وآقا دیگه احساس می کنن بزرگ شدن خودکفا شدن دیگه بدون هر مانعی

می تونن رو تاب بشینن وتاب بخورن حالا ببین چکار می کنی  مانع رو از جلو

خودت برداشتی چرا که من برا خودم  مردی شدم اهاااان از خود راضی

قربونت بشم با اون حس بزرگ شدنت هرچی بهت میگم نکن مامان میفتی با ها ها

اعتراض می کنی وانگار نه انگار حرف ما هم که اصلآ خریدار نداره وقت تمام

کاش از لحظه ای که چه جور سر می خوردی ومیومدی جلو وشما همچنان خوتونو با

غرور  گرفته بودید که نیفتید عکس گرفته بودم حیف که  تو لحظه های حساس شارژ

دوربین تمام شد

 

آهاااااا بالاخره این عکس رو پیدا کردم ببین چه جور اومدی جلو می خوای بیفتی

حالا این اولش بود به رو خودتم که اصلآ نمیاریاز خود راضی

خوب دیگه این روزها تاب شده وسیله بازیت وتا بیداری فقط می گی تا تا عااااااااا

( تاب تاب عباسی ) ومنم که اطاعت امربازندهواما این تاب معظلی شده برا من بیچاره

که بین شما وفاطمه بد جوری گیرکردم مژهفاطمه با نق زدن که این تاب ِکوچیکیهای

خودمه باید من سوار شم وشما جیغ جیغو هم با  صدای بلند گریه کنان که باید من تاب

بخورمگریه خوب این بین شما که اصلآ به هیچ صراطی مستقیم  نیستید فقط تاب رو

می خواین ومجبوریم هی هندونه کیلو کیلو بذاریم زیر بغل آبجی تا راضی بشن  تاب رو

بدن وشمارو ساکت وراضی کنیم لبخند

چندروز پیش سر همین تاب خوردنتون فاطمه یه پیشنهاد به من داد که مامان امشب

می ذارم محمد رضا تاب بخوره ولی فردا تاب مال من باشه دیگه نگی بذار داداشت تاب

بخورهاااااااااا از این خبرا  نیست منم که این شکلیتعجبواما بعد که مامان جان آخه اگه

داداشت گیر سه پیچ داد من که سرم درد میگیره اعصابم بهم می خوره شما دوست دارید ؟سوال

بعد کمی فکر گفت خوب یه چیزتا من اجازه ندادم داداشی نباید تاب بخوره وما هم پیشنهاد رو

قبول کردیم واون شب به خیر گذشت  فرداش دوباره داداش هوس تاب کرد ومن توافق نامه رو

یادم رفت همینکه می خواستم بذارم تو تاب فاطمه مچ مارو چسبیدقهقهه

که مامان چیه یادت رفت؟ منم: گفتم چی مامان.........   فاطمه:مگه نگفتم بدون اجازه من ....مشغول تلفن

تازه یادم افتاد که ای واااای حالا چه باید کرد متفکرگفتم خوب مامان جان اجازه می دی داداشت تاب

بخوره گفت نههههههاز خود راضی اخم کردم گفتم اجازه گرفتم خوب  ناراحتحالا من چکار کنم الان سرم درد

می کنه واعصابم بهم  می ریزه دیگه حوصله هم ندارم چشمکآخ جون که مثل همیشه چه زود جواب

داد وقربون دلت برم که چقدر مهربونه اگه باهات با نرمی حرف بزنیم تمام وجودتو تقدیم می کنی

قربونت بشم

وحالا اینم رضایت داداشی

 

واما تا خسته نشه که محاله اونم  تو تاب  ویا تا خوابش نبرده از تاب بیرون

بیا نیست

 

واینم از کارخرابیهات

می دونید این پنبه ها چیه؟؟؟؟؟؟؟متفکر

دیشب که داشتید با هم بازی می کردید من یه سر اومدم نت وداشتم به وب دوستان

سر می زدم که فاطمه شما دویدید اومدید پیشم که مامان بیا داداشی چیکار کردهتعجب منم با

عجله رفتم دیدن  شلوارشو درآورده ( اینکه یه دوماهی هست یاد گرفته شلوارشو دربیاره

وخیلی خوشحالِ که بلده این کارو کنه تا چشم مارو دور ببینه زود در میاره ) خلاصه در حالی

که سوار دوچرخه شده پوشکشو پاره کرده وبا افتخار داره میکنه وهی میرزه پایین واااااااای که

منو ندید این شکلی شدمعصبانیسبزکچل

فقط فاطمه رو از صحنه دور کردم که پاهاشو نذاره توش ومستقیم بردم حمام بعد هم تو اتاق

گذاشتم درُ بستم وصحنه رو پاک سازی کردم شانس آوردم رو فرش نریخته بود رو پتو بود این

پتو همیشه جان منو نجات میده به همین خاطر همیشه این قسمت پهن می کنم وخداراشکر

تا حالا خیلی مفید بوده وبعد هم می ذارم تو موزه خخخخخخخخنیشخند

 

اینم یه کار خرابی دیگه مال چند وقت پیش

باز فاطمه اطلاع رسانی کرد که مامان بیا بدو ببین داداشی چیکار کرده وقتی رفتم دیدم با این

صحنه مواجه شدم اینها داروهای گیاهی بود که برا دل درد ونفخ شکمش  خریده بودم وگذاشته

بودم تو کابینت اقا رفتن پیدا کردن وریختن وچقدر رهم کیفشو می برد همه جارو کثیف کرده بودبغل

 

چک وچونشو ببینخندهخنده

اینم از آلوچه خوردن نخود فرنگی

چندوقت  پیش  یه لباس مهم داشتم که باید دوخت می کردم وتخویل مشتری می دادم ولی

شما از کنارم جم نمی خوردید مجبور شدم آلوچه بدم دستت ومشغول شدم برا مدتی جیکت

در نیومد بعد دیدم چه بلایی سر خودت آوردی فدات بشم ابن شکلی هم تو دل مامان جا داریآرامخنده

 

 

گفتنیها زیاد ولی همه شمارو خسته کردم ببخشید 

بقیه برای بعد خجالتقلب

محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 14 روز و 11 ساعت و 36 دقیقه و 36 ثانیه سن دارد

فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 5 ماه و 2 روز و21ساعت و 59 دقیقه و 4 ثانیه سن دارد :.

پسندها (4)

نظرات (42)

مامان
9 اردیبهشت 93 13:29
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عزیزم چ اشکایی هم ریخته
مامان ناهید
پاسخ
اره بچه انگار مامانش مرده بود خاک بر سرم چقدر به خودم بد وبیراه گفتم
مامان مهنا
9 اردیبهشت 93 13:30
خدای من نگاش کن چ شیطنتهایی هم داره ماشالا ماشالا
مامان ناهید
پاسخ
خاله جون این یه قسمت کوچکی از شیطنتهامه
مامان مهنا
9 اردیبهشت 93 13:31
اه چرا مامان مهنا سیو نمیشه
مامان ناهید
پاسخ
ـخییییییییییی بمیرم حرس نخور عزیزم
مامان مهنا
9 اردیبهشت 93 13:31
توروخدا عکسشو نگاه چ با تعجب هم نگاه کرده
مامان مهنا
9 اردیبهشت 93 13:32
یعنی اتاق خیاطیت همچین تو حسادت ما
مامان ناهید
پاسخ
فدات بشم شما هم تو زمان نه چندان دور اتاقی نه گارگاهی به اسم گارگاه خیاطی خواهی داشت مطمئنم عزیز دلم
مامان مهنا
9 اردیبهشت 93 13:32
اخی چ ناز لالاییده رو تابش
مامان ناهید
پاسخ
حالا چی باید اونقدر خوابش عمیق باشه بعد که درآوردیم نفهمه وگریه نکنه
مامان یاسمن و محمد پارسا
9 اردیبهشت 93 15:45
وای مامان چی می کشی از دست این وروجک
مامان ناهید
پاسخ
دیونه شدم به خدا از بس بهم شک وارد می کنن
بابا و مامان
9 اردیبهشت 93 15:46
الاهی من فدات بشم طفلی مامان چی می کشه از دست تو اون بالا چکار میکنی
مامان ناهید
پاسخ
خاله جون حالا کجاشو دیدی
مامان یاسمن و محمد پارسا
9 اردیبهشت 93 15:47
مامان جون طفلک دخترا همیشه مظلومترن
مامان ناهید
پاسخ
باهات موافقم عزیزم
مامان یاسمن و محمد پارسا
9 اردیبهشت 93 15:47
فدای هر دو تاتون که اینقده نازید
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم
اقا زاده
9 اردیبهشت 93 19:00
وای چه اشکی ریختهاما هر چه شیطونی کنن بازم شیرینن
مامان ناهید
پاسخ
آره عزیزم همین شیرینیشونه که ادم می تونه تحمل کنه
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 10:22
سلام ناهیدددددددددددد جونننمو نازدونه های خوشگگگگگگگگگگگل
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 10:22
ههههههههههههههه ناهیدی نکنه تاریخ انقضاش تموم شده این کنیزتون خیرانساء خانومی ،من نگرانت شدم خخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
نه خداراشکرهنوز تارخ مصرف داره ههههههههههه ببین غرور در غرور چی میشه ؟هرکی برا خودش می جنگه گرفتی؟ خودم کردم که لعنت بر خودم باد حالا باس تاآخر راه رو برم ببینم چی میشه وگرنه همدن آش همون کاسه
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 10:24
ای جاااااااااااااانم،دختر من دست پرورده خودتونم و متعلق به همه مردممممممممم خخخخخخخخخخکلاس چیه تو بگو دانشگاه
مامان ناهید
پاسخ
ای به قربونت چه باکلاس استاد گرامی خالا بذار ببینم چه جور شروع کنیم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 10:51
آره خخخخخخخخخخدیگه نمیخوام گل نسا خیر النسا براش کنیز بیارم خودم ،جای همه براش دلبری میکنم خخ دیگه کوزتی و خیرالنساییم خدمات میدم چاره چیه
مامان ناهید
پاسخ
خوبه سرت به کجا خورده که 180 درجه تغییر کردید اولش ما هی بهت می گفتیم نکن این کارو ولی سخت رو حرف خودتون بودید ای ول دمت گرم شک نکن که بهتراز هزار خیرنساء دیگه ای دلبریت منو کشته خدمات بدین عالیه همینو بس ههههههههههه
مامان پریسا
10 اردیبهشت 93 10:53
سلام گلم. خوبی؟ خسته نباشی با بچه داری و شیطنت هاشونخب بچه باید شیطنت کنه وگرنه خدای نکرده بهش میگن مریضایشالله همه ی بچه ها همیشه سلامت و در حال شیطنت باشن.
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم شما خوبید اره همین طور هست که شما میگید ولی من از شیطنتهایی که گاه بهش آسیب میرسه مرتب می ترسم ونصفه جون میشم فدات بشم که چقدر ماهی
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 10:53
آره عزیزم موزه تبریز تو محل میدان ساعته ،تشریف بیارین رو تخم چشام میبرمتون میگردونم
مامان ناهید
پاسخ
گلـــــــــــــــــم فدات بشم چقدر مهمان نوازین اگه اومدیم مشهد میایم مزاحم میشیم
مامان پریسا
10 اردیبهشت 93 10:56
ای شیطون بلاااااااااااخه بگو رفتی اون بالا چکار کنی وای خدا خیلی رحم کردهخوبه این هم شد یه تنبیه که دیگه نره بالا
مامان ناهید
پاسخ
نمیدونم والا ولی باور کنید اصلآ نترس هست همین دیروز هم همین که از رو صندلی پاشدم خودشو رسوند رفت رو صندمی ویستاد
مامان پریسا
10 اردیبهشت 93 10:59
از دست این گل پسر که ای همه شیطون هستن ولی تو رو خدا مراقب اون میز و چرخ خیاطی و پله ها باشید
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم به خداروزانه کارم شده مراقبت از این شیطون بلا ممنون که به فکرید عزیزم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 11:05
ای جون دلمممممممممممم،فدات بشم ناهیدم تو چقد مهربونیمنم یه عالمه ماااااااااااااااچ
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم از مهربونی شماست
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 12:21
عارضم به خدمتتون که دانشجویان گرامی سایت نی نی وبچه شوووووووووووووووودبزار نزدیکای روز مرد کلاسمونو شروع کنیم ناهیدی
مامان ناهید
پاسخ
خوبه باهات موافقم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 12:23
سرمو اینور میچرخونم میخوره به سه تا سه تا روسری دست دوز،اونورم میچرخونم میخوره به گوشی هواووی....خدا این دلبری و این زبون ریزی منو نمیآفرید چی میـــــــــــــشدددددددددد؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
پس این دلبری کردنیات خدادادی هست چه کنم که ما خدا بهمون نداده دیگه نمیشه کاریش کرد خوووووووووووو
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:17
بدو بیا خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
برو که اومدم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:31
فاطمه جونم خدا رو شکر که شما همدم مامانی شدی و با پر حرفیات دلشو میبری عزیزم،خدا نگه دارت باشه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جون آره من همچنان دلبری می کنم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:36
ای شیطون محمد رضا ای شیطون برا چی رفتی اون بالااااااااااا چقدم فداش بشم خودشم ترسیده
مامان ناهید
پاسخ
برا اینکه خیلی شیطون تشریف دارم خاله جون
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:40
قربونت برم محمد رضا جونی مثل مرغها بالا نشینی رو دوست داره
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:40
ای خدا اون قسمت اتاق خیاطی خیلی خطرناکهههههههههههههه
مامان ناهید
پاسخ
بله خانمی خونه ما پراز جاهای خطرناکه ومن بدبخت باید صبح تاشب شش دنگ حواسم به بچه ها باشه اگه هم یه چیزیشون شد همه خانواده ششو زبون در میارن مگه چکار می کردی که این بلا سر بچه اومد
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:42
چقد خندیدم برا اون قسمت پوشاک کنی محمد رضا جونیاین چه کاریه آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
چی بگم خواهر برای دیونه کردن من همه دست به دست هم دادن
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:43
حتما اون قسمت کابینت دلش درد میکرده محمد رضا براش دوا درمون درست میکرده خخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
احسنت خوب فهمیدی هوشو زکاوتتو برم
مامانی ماهان جون
10 اردیبهشت 93 13:44
چقدر شیطونی کرده این بچه،آتیش سوزوندهای ول به صبر و مهربونی مامان ناهید نمونه
مامان ناهید
پاسخ
آتیش پاره هست این بچه دیگه ممنون شما لطف دارید عزیزم
مهسا خانوم
10 اردیبهشت 93 18:34
سلام.وااااااااااااای خدای من چقدر اینا خوشملن میشه لینکم کنی
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم محبت دارید شما چرا نشه ببخشید نمی دونم چرا پیامتون رو دیر دیم با اینکه تایید هم کرده بودم ولی تا حالا متوجه همچی کامنتی نشده بودم ببخشید
مامان کیانا و صدرا
11 اردیبهشت 93 8:30
سلام عزیزم.همینه دیگه این پسر کوچولوها شیطون بلان حسابیولی مراسم پوشک پاره کردن خیلی رو اعصاب بوده هاقیافتون دیدنی بوده اونموقعاما خدا رو شکر به خاطر سلامتی و شادابیشون.دور از جون وقتی یه خورده بی حالن و یه گوشه میشینن خیلی برامون درد آورهبه امید سلامتی و موفقیت همه ی بچه ها مخصوصا محمد رضا و فاطمه جونی و نی نی وبلاگیها
مامان ناهید
پاسخ
سلام فدات بشم خوبید؟اره کاش می دید ولی نه بهتر که ندیدی دیوانه وار دور خودم می چرخیدم از کلمه نجس شدن بدم میاد آخه باید کلی بدبختی بکشی تا همه جارو طاهر کنی
مامانی ماهان جون
11 اردیبهشت 93 12:21
بیا خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
اووووووووووووووووووومدم .................عزیزم بالاخره من بردم برنده شدم زمان به اون ساعتی که گفتید هم نرسید ههههههههههههه مرسی گلم
مائده
11 اردیبهشت 93 13:12
ای جووووووووووووووووون دلم قربون این همه شیطنتتوووووووووووووووووووون بشم من ماشالله ناهید جون اسفند براشون یادت نره
مامان ناهید
پاسخ
سلام مائده جون خوبی کنجد جونی چه طوره بیام ببینم جنسیت معلومه نشده........ممنون خاله جون خدا نکنه عزیزم
الهام مامان امیرعلی جون
11 اردیبهشت 93 22:01
سلام خانومی.گلم چندوقته به وبه گل پسرم نیومدی اخه چرا.......قهریبا کلی مطلب آپ کردم اما شما یه نیم نظری ننداختی
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم ییخشید به خدا شرمنده چرا قهر باشم گلم ؟قربونت برم شما همیشه در قلب من جا دارید در ثانی از کجا مطمئنی نیم نظر ننداختم؟ من محال که به وبتون نیام سر بزنم منتها هر وقت کامنت نذاشتم یا عجله داشتم نمی تونستم کامنت بذارم وگذاشتم برا یه وقت مناسب یا بچه ها نذاشتن ببخشید اتفاقآ همین الان هم تو فکرتون بودم ولی با این کامنتتون حسابی دگرگون شدم واجب دونستم که حتمآ بیام ونظراتمو بذارم ممنونم الهام جون از محبتتون که نظر من براتون مهمه
خواهر فرناز
14 اردیبهشت 93 20:45
سلام عزیزم وای از دست این پسر خدارحمشون کرده
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم خوبید اره والا فقطبه من شک دارد می کنن
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:25
الهی بمیرمآخه چرا اینقد شماها شیطونینخدارو شکر به خیر گذشته
مامان ناهید
پاسخ
خدانکنه عزیزم........این استرس برا من هرروزه
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:26
این فسقلی ها چرا با میز تلویزیون مشکل دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
مامان ناهید
پاسخ
نمی دونم به خدا محمدرضا که تلویزیون روشن باشه جاش یا رو یازیر تلویزیون مجبوریم پشتی بچینیم اطرافش الان هم که فایده نداره همه رو می ندازه
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:27
قربون اون خوابیدنت شازده کوشولوو
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:27
کاملا میتونم تصور کنم فاطمه چقدر حرص میخوره!!!
مامان ناهید
پاسخ
اره اونم از نوع شدیدش
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:31
ای جونم!!چه کرده این جیگر طلا
مامان ناهید
پاسخ
...........
مامان سمانه
16 اردیبهشت 93 20:32
الهی زنده باشه این آتیش پاره خوردنی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم