13بدر روزی متفاوت..............
سلام دوستان خوبم وااااااااااااااای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود
ولاّااااااااین سایت بدون شما سوت وکور بود من یکی هرروز میومدم یه نگاهی
می کردم بی حوصله می رفتم چندتا پست زورکی هم گذاشتم خوب دیگه
انشالله که حسابی تعطیلات بهتون خوش گذشته وجای ما حسابی خالی
ما که مسافرت نرفتیم از شما چه پنهان قبل عید اصلآ برام خوشایند نبود اصلآ
حوصله هیچی رو نداشتم انگار خیلی خسته م بود انرژی نداشتم حالا بماند
مهم اینه که الان پر انرژیم وحالم خیییییییلی خوبه انشالله که خودمو چشم
نزنم وهم حال شما و هم حال من یکی با خانواده همیشه خوب باشه
نمی دونم شما کجاها رفتین انشالله که یه پست می ذارید وخاطرات
تعطیلات رو توش می ذارید وما میایم حالشو می بریم واما ماااااااااااااا
عتیغه های 93 میگم که 13 کجا رفتیم
متآسفانه ایام تعطیلات درست مصادف بود با ایام فاطمیه که چقدر برعکس همیشه دلم
هوای گشت وگذار رو کرده بود وچقدر فرصت برام پیش اومد که باداداشام برم مسافرت
یکیشون عازم کرمان شدن ویکیشو خارگ ودیگری کردستان ولی بدبختانه شوشو که
نباشه منم بدون ایشون قدم از قدم بر نمی دارم تا اینکه روز 13 باز همسری فرمودن
که ایام فاطمیه من به گشت وگذار نمیام می خوام ببینم اگه مادربزرگت هم فوت شده
بودن می رفتی تفریح و13 بدر و......... خلاصه من هرکاری کردم قانع ش کنم که بابا
بانوی نمونه دوعالم که اینقدر سخت نمی گیره راضی نیست همه ش غمباد بگیریم
فایده ای نبخشید این بود که خواهر شوهرها هم که باز باباشون مثل همسری من رفته
بودن بالای منبر قدم از قدم برنداشته واونها هم به من روی آوردن بماند وقتی رفتم خونه
شون پدر شوهر هم کلی دل مارو لرزاند وحرف از معصیت می زد ولی اون روز هیچ کس
نتونست منو از رفتن به بیرون منصرف کنه چون واقعآ برا روحیه خودم ،بچه هاو خواهر
شوهرهای بیچاره بیرون رفتن واستشمام یه هوای خوب لازم بود چقدر هوای ابری
بانسیمهای ملایم وبعد هم بارانی خدایا چقدر چسبید ولی باز همش حرفهای پدر
وپسر بد جوری ذهن منو مشغول کرده بود خلاصه که همگی بدون مرد رفتیم پارک خضرا
آخه یه ماشین فسقلی با این همه جمعیت مجبور بودیم تو شهر خودمون سیزده رو بدر
کنیم وقتی رسیدیم تو پارک بارون شروع به باریدن کرد حالا بیا وجا پیدا کن بابا پارک پراز
آدم بود از آلاچیق گرفته تا چادرهای اسکان مسافران تا زیر درختها پربود این شدکه خواهر
شوهر بزرگم که ازدواج کرده بودگفت بیا بریم چادر مسافرتی داریم بیاریم خلاصه رفتیم
وجریان چادر هم فیلمی بود که حیف که فقط فیلم نگرفتیم چون کلید در حیاط رو نداشتن
مجبور شدیم من بیچاره رو بفرستن بالای دیوار آخه نه اینکه سایز من مثل بعضیها 38
هست(آیسانی رفیقتم هوای مارو داشته باش) سبکتر وفرزتر بودیم واین بود که توی
اتاقها با یه دردسری چادر رو پیدا کردیم از بس خندیدم که نمی تونستم از دیوار بیام بالا
با خودم گفتم نمی دونم اونایی که میرن دزدی چه جور دزدی می کنن آب تو دلشون تکون
نمی خوره همش تو این فکر بودم نکنه یکی ببینه مارو ناکار کنه اینم از ماجرای چادر که تو
اون روز کلی به درد ما خورد ویه سوژه شد برا همسفران ما..............
واما موقع نهار همسری دست از پادراز تر رو آورد به ما که غذابرام تو خونه گذاشتی یا برم
غذافروشی گفتم نهههههههههههه چیه گرسنه ت شده؟؟؟ ..........
هوس مرغ شکم پر کردی؟؟؟؟؟.................
اخییییییییییییییی........عزیزم......... حالا چون دلم برات می سوزه بیا یه کم غذا
هست بهت میدیم ........ولی چون خیلی دل رحیمه ......براش غذا گذاشته بودم ولی
خواهرشوهرها حمله کرده بودن ووقتی همسری رسید یه تیکه از سینه مرغ بیشتر نمونده
بود .....ولی سزاش همین بود می خواست با مابیاد....روش وبرم از رو هم نمی ره گفت
چون خانم شما زیاد اصرار کردید من اومدماااااااااا خلاصه خورد ورفت .....تازه بعد 10 دقیقه
بهم زنگ زده که برو دنبال مامانم با دوتا آبجی دیگه م می خوان بیان پیشتون خلاصه ما
شده بودیم تاکس سرویس خانواده شوشو کاش کرایه می گرفتم کلی سود می کردم
خخخخخخخخخخ
ولی هوا خیلی عالی بود کلی خوش گذشت تازه بعد 2 سال که من وخواهر شوهرها
بینمون شکر آب شده بود کلی با من خوب شدن البته جای تعریف نیست واقعییت رو
می گم من از قهر وکدورت خوشم نمیاد این بود که با رفتارم اونا پی به اشتباهشون بردن
وخلاصه اگه دوباره تو سرشون نیاد وروگردان نشن الان رابطه شون با من خیلی okشده
واز این بابت خوشحالم منم سعی می کنم همه اون بدیهارو فراموش کنم............
تا الان که سال نو شروع خوبی بود برا من انشالله که تا آخرش هم برا شما وهمه مردم
ایران وهم برا ما پایان خوبی داشته باشه
اهااااا یادم رفت بگم یکی دیگه از بهترین لحظه های شیرین وخوب این روزها دیدن
دوست عزیزم خدیجه جون از دوستان خوب نی نی وبلاگ از کرمان اومده بودن منزل
ما وبا هم دیدار داشتیم چقدر به خودم می بالم دعا می کنم روزی بشه همه شما
دوستان مجازی خوبم رو در واقعیت دیدار کنم
آمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
این هم عکسهای دو وروجک من وعلیرضا جون پسمل خوشگل خدیجهجون دوست
نی نی وبلاگی که از کرمان قدم رنجه فرمودن تشریف آوردن خونمونوکلی مارو خوشحال
کردن تو پست قبلی گفتم که چون گوشیم مشکل پیدا کرده بود نشد عکس بگیرم این
دوعکس رو خدیجه جون گرفتن وبرام فرستادن وچون بچه ها خیلی شیطونی می کردن
نشد که بیشتر ازشون عکس بندازیم
خدیجه جون ممنونم عزیزم
این همون چادری هست که 12نفر توش پناه آورده بودن واما من حیفم اومد که این
هوای بارانی رو از دست بدم وگذاشتم تا قطرات نرم باران صورتم را نوازش کنند
محمد رضا هم قربونش برم به خودم رفته یه لحظه حاضر نشد تو چادر بمونه همش
در حال راه رفتن واینور اونوربود
اینجا هم یه دوست کوچولوی چندماهه پیدا کرده بود تو مهمانهای نوروزی اونم از جنس
دختر که مرتب در خدمتشون بود وبچه ها بدو بدو بگیرن بیارنش ولی از رو نمی رفت
باز برمی گشت سرجای اولش
سینا پسر عمه از اول تا اخر یه چوب تو دستش گرفته وشده بود آلت بازیش به
جای شمشیر
اینم گل نازنینم که کلی با عمه سلیمه ش صفاکرد
اون آقاپسره که تاب رو گرفته با درخواست خوش که حالا عکس بگیر آبادانی بود
کلی با محمد رضا رفیق شده بود
خیلی وقت بود از حمام کردنت عکس نگرفته بودم دیروز که حمام کردی به زور از
آب درت آوردم
اینم چند تا از دستپختهای بنده
مقدمه چینی:
قضیه این غذاها اینه که از اون روزهایی هست که واقعا نمی دونم غذا چی درست
کنم هرچی فکر می کنم که چی درست کنم که تو این مدت درست نکرده وتکراری
نباشه نمی فهمم یهو یه چیزی به سرم می زنه ودرست می کنم یا یه جایی خوندم
با کمی تغییر مثل این نون برنجی که چقدر خوشمزه شده بود واقعا از تنوع خیلی
خوشم میاد حتی اگه یه غذای ساده ساده باشه مهم اینه که تا حالا درست
نکرده باشم
این هم یه غذای ساده وسریع که یه روز که خیاطی داشتم تا خبردار شدم دیدم
ساعت 11/20 دقیقه هست ومن هنوز هیچی درست نکردم به ذهنم اومد که
سیب زمینی وتخم مرغ آبپز درست کنم با یه کم تنوع نتیجه ش این شد که می بینید
یه غذای ساده ، کامل وخیلی هم خوشمزه که برا شام عالی میشه ولی من نهار
درستش کردم چقدر هم خوشمزه شد جاتون خالی
اینا کلک زنانه هست میشه با یه تزیین ساده دیگران رو راضی کرد خوشبختانه
همسری برا غذا هیچ وقت بهانه نمی گیره هرچی درست کنم می خوره ولی
به قول خودش هرچی باشه فقط طعمش خوب وخوشرنگ باشه
پیتزای مخلوط که همسری اینو بیشتر دوست داره اولین بار بود که موفق شدم
خمیرشو با کیفیت خوب درست کنم وبر خلاف نونهای آماده ای اصلآ خشک نشد
خیلی ترد وخوشمزه شد
اینم پیتزای مارگاریتا که برای اولین بار برا ملکه انگلستان مارگاریتا پخت کردن وبه این اسم
باقی ماند
اینم یه غذای بوشهری که من خیلی دوسش دارم قلیه تخم مرغ هست که مثل
قلیه ماهی درست میشه با این تفاوت که به جای ماهی تخم مرغ هست و20
دقیقه مانده به پخت کامل ،تخم مرغ رو توش میریزیم که باز این قسمت هم یه
فوت و فن خاص داره که تخم مرغها از هم نپاشه
محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال 4ماه و 22 روز و 20ساعت و 48 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد :.