محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

روزهای قشنگ با هم بودن ویه تفریح حسابی

1392/12/11 3:36
نویسنده : مامان ناهید
1,045 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

سلام به همه دوستان خوبم

 

وسلام به توت فرنگی ونخودی خودم

 

دیروز که جمعه بود دلمون حسابی هوای گشت وگذارو کرده بود

 

طبق معمول آقای پدر شیفتشون بودومجبور شدیم یه جورایی این همه انرژی

 

رو یه جورایی تخلیه کنیم این بود که تصمیم برآن شد که عصر بزنیم بیرون حالا

 

هرجا که شد

 

تو این فصل هم خداراشکر همه جاسر سبزوخوش آب وهواست

 

تو این مدت بیشتر وقتها بچه هارو برمی داشتم می زیدم تو دل طبیعت از صحرای

 

سرسبز تا تلمبه وپارک که چون به تنهایی نمی چسبید چندنفری رو دعوت می کردیم

 

ویه نوار شاد بندری می ذاشتیم وبرو وحالشو ببر ما خودمون تریپمون این نیستااااااااا برا

 

اونایی که دعوت کردیم می ذاشتیم تا حسشون بیشتر بشه خخخخخخخخخخخخخ

 

این یکی از طبیعت زیبای منطقه ما

 

ضمن اطلاع خدیجه جون همشهری  وهمکلاسی خودم آبشار زیراه فکر کنم یه اسم

 

دیگه هم داره از دور حالشو ببر

 

اینجا درست دوروز بعد جشن تولدتون بود که اونروز قرار بود عمه سکینه با ابوالفضل

باهم بیایم ولی یه کاری براشون پیش اومد که سه تایی اومدیم حسابی هم بهمون

 

خوش گذشت

 

اینجا تو یه تلمبه محله قالایی هستش

 

 

اینم سه روز بعد که همراه زندایی مریم با خاله مینا و خاله رقیه دوست مامان رفتیم

وبعد کلی گشت وگذار تو باغ ودشت وصحرا در آخر سر از یه تامبه از دوستان خاله مینا

 

وزندایی مریم درآوردیم

 

اینجا دارید کنار(منظور همون سدرهست) می چینید یه میوه گرمسیری هست بسیار خوشمزه

 

 

اینجا هم مثل ملخ افتادیم به جون سبزیجات وکلی سبزی تازه ومعطر برا خوردن چیدیم

 

ببین این بادمجانها رو...........

تازه چقدر هم گیرون شده بود کیلویی 3 هزارتومان وحالا اینهایی

 

که مشاهده می کنید تو منزل از این آبروریزیها نمی کنن که خام خام اونم با پوست

 

بخورن همه افتاده بودن به جون بادمجونا وچنان گازی می زدن انگار دارن موز می خورنقهقهه

 

ایت خاله مینا خودش که می خورد بقیه رو هم تشویق به خوردن می کرد ولی خداییش

 

چون تو مزرعه بود اینقدر حال می داد برا خوردن

 

اینم خاله مینا وسند جرم

 

 

از آلوورا ها هم رد نشدن پاک ابروی مارو بردناوهاوه

 

فاطمه گلم رضوان دختر خاله رقیه دوستم وفاطمه دایی الله کرم ومحمدم

 

 

اینجا هم یه جایی به اسم چهارراه هست که جمعه گذشته با خانواده آقا جون

 

مرتضیی وعمه ها وعمو محمود رفته بودیم کلی بهتون خوش گذشت

 

ومحمدرضا هم محو گل و گیاهان شده بود وگاهی هم از بس براش جذاب بودن که

 

می خورد وما بدو بدو از دهنش بیرون می کشیدیم

 

 

اینم از ریسه گلی که برا فاطمه درست کردیم برا موهاش

 

داداشی گل رو بوس می کرد وبه ما تقدیم می کرد فدای اون بوس کردنات

 

برم مامان جان

 

 

این از ماجرای دیروز که دیدیم موهای محمد رضا دوباره بلند شده اومدیم تو حیاط وافتادیم

 

به جون موهای خوشگلش

 

ببین فاطمه چه ژستی گرفته انگار در اصل خود آرایشگره

 

داداشی هم قربونش برم هیچی دیگه اروم نشسته ومازدیم موهاشو آش ولاش کردیم

 

بازم خیلی کوتاه شدکلافه

 

 

بعد اصلاح هم به هرکی زنگ می زدیم که بیان باهم بریم بیرون یا گوشی رو جواب

 

نمی داد یا اصلآ خونه نبودن بازم تنهایی رفتیم اینبار سراز پارک دراوردیم

 

به روایت تصویر

 

 آخیییییییییییییییی بمیرم مامان چقدر با حسرت قایقهارو نگاه می کردی

 

ولی من می ترسیدم بلند شی بیفتی تو آب

 

 

فاطمه اولین بارش بود که جرآت پیدا کرد وگفت می خوام برم قایق سواری

 

تعجب کردم نه اینکه تو این مدت چند سال راضی به این کار نمیشد

 

 

اخرش هم داداشی برای چند لحظه خوشو تو قایق حس کرد

 

 

بعد هم که آوردیمش بیرون دید فایده ای نمی بخشه راه پارک بادی رو گرفت ورفت

 

 

اها یادم رفت بگم ابولفضل عمه سکینه رو هم تو پارک دیدیم ابولفضل می ترسید

اول سوار نمی شد بعد که فاطمه رو دید راضی شد سوار بشه ولی یک دقیقه طول

نکشیده بود که گفت نی خوام پیاده شم وباز قسمت فاطمه شد که بره انرژیشو

کاملآ تخلیه کنه برا فاطمه که بد نشدلبخند

 

 

اینجا هم باز جرات پیدا کردی ورفتی بالا وقتی بهت گفتم فاطمه تا حالا این بالا نرفتی

 

برو ترس نداره با کمال تعجب رفتی وکیفشو بردی

 

 

شیطنت فاطمه در تاب خوردن شیطان

مدتی بود که به خاطر بیماریشون پارک نبردم

حالا می بینم یه کارهایی می کنه که قبلا از این  جرآتها نداشت

 

اینجا هم که شب شد ورفتیم شام وبعد هم میوه خوردیم وحالا فاطمه داره

 

انرژی می گیره که مامان حال نوبت ماشین سواریه

 

منم که با کلی دوز وکلک روانه خونه ش کردیم

 

 

مامان جان من خیلی خسته شدم چون شروع کردم به آپ کردن گفتم اگه ولش کنم دیگه تمامی

نداره این بود که خوآب آلود خواب آلود اینارو نوشتم نمی دونم شاید خیلی هم بی حال نوشته

باشم ببخشید دیگه

خیلی هم طولانی شد

بووووووووووووووووووووس

 

پسندها (1)

نظرات (28)

مامان پارسا
11 اسفند 92 8:48
به به چه طبيعتي عكساتونم حرف ندارن
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم جای شما سبز
مامان پارسا
11 اسفند 92 8:48
هميشه به گردش و تفريح اميدوارم هميشه در كنار هم شاد و خوشحال باشين
مامان ناهید
پاسخ
مرسی گلم با شادی شما عزیزم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 8:56
به به به جونم یه پست جدید........اینجوری نمیشه.برم کارامو انجام بدم بیام بشینم اساسی بخونم این پستو
مامان ناهید
پاسخ
فدات آیسانی نمی دونی آپلود عکسهای این پست چقدر طول کشید چشمام داشت در میومد ولی گفتم اگه رهاش کنم دیگه مهاله تموم یشه صبح به زور ساعت 9/30 بلند شدم سرم گیج فقط یه راست رفتم تو آشپزخانه برا پختن نهارمرسی که اینقدر باوفایی عزیزم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 8:56
جوووووووووووووونمی،ناهیدم،قربون همه شکلات برم من..معلومه که شعرت زیبا بود خخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه آیسانی من با وجود داشتن شما دوستان خوبم به خودم می بالم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 8:59
آآآآآآآآآخی ناهید جونمی واقعا خسته نباشی گلم ،خدایی مدال نوبل و جام قهرمانی رو باید به تو بدن که اینهمه مدرسه رفتی و ای ول به حضور ذهنت که همه رو مو به مو یادت مونده
مامان ناهید
پاسخ
ای جاااااااانم آیسانی شما لطف دارید عزیزم بابا چه مدالی آخرش سر به خانه شوهر دراوردم چقدر در حقم ظلم شد ونتونستم ادامه تحصیل بدم الان هم که اونقدر فکرم مشغوله که نمیشه
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:37
واااااای به به به چه آبشار زیباااااااااااااایی،خوشبحالتون با آب هواتون اینجا که هنوز سرمای برودتیه خخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
جاتون سبزنازنییییییییییییییینم ما هم بعد عید دیگه باید کولرهارو روشن کنیم وبشینیم فقط عکسهای این روزهارو نگاه کنیم وحرص بخوریم واز گرما خودمونو تو منزل حبس کنیم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:38
ای جونم چه عکسهای خوشملییییییییییینوش جونتون سبزیجات معطرررررررررر و تر و تازه
مامان ناهید
پاسخ
مرسی بدون شما که مزه نمی ده فدات بشم ایسانم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:38
بیچاره بادمجونااااااااااااااااااا
مامان ناهید
پاسخ
اره والا بیچاره ها هرجا خودشونو قایم کرده بودن بالاخره پیداشون کردن سردسته سران فتنه هم همون خاله مینا بوداااااااااااا اون آقاهه هم هی بیچاره تعارف می کرد نمی دونست ماها چه بلایی هستیم تعارف بر نمی داریم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:44
خوبه اونجا مزرعه بوده و آجیل و سوپر میوه ای نبوده...خاله مینا چیزیشون نشد بعداااااااااااااااا عایااااااااااااا؟؟
مامان ناهید
پاسخ
نه بابا این خالهَ شکم گنده عادت به این کارها داره ونیش همه رو باز می کنه وخودشم هیچیش نمیشه
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:44
وای چه ریسه گل خوشگلییییییییییییییییییی..ای ول مامان ناهیددددددددددددد
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم هرسال تو این فصل که گلها در میاد فاطمه با دیدن گلها حجت رسه ازمون می گیره وما هم اطاعت امر می کنیم وبه گفته خودش خوشگل مشگلش می کنیم
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:45
ای ول به پیرایشگر و پیرایش شدههههههههههه
آیسان مامان ماهان
11 اسفند 92 10:49
خوشحالم که بهتن خوش گذشته عزیزززززززززززززززانممممممممممممایشالله همیشه به گردش و تفریح
مامان ناهید
پاسخ
فدات مداتم ایسان گلم کاش شما هم بودید بیشتر خوش می گذشت
مائده
11 اسفند 92 11:50
واااااااااااااااااااااااااااااااای ناهید جون عکسا خیلی قشنگ بووووووووووووود کلی از دیدنشون لذت بردم ایشالله همیشه به گردش و بزن و برقص
مامان ناهید
پاسخ
مرسی مائده جونم ممنون از حضور براز انرژیتون انشالله شما هم همیشه شاد باشید ودر گشت وگذار
مامان بهاره مامان امیرمحمد
11 اسفند 92 14:03
سلام عزیزم وای چه نی نی های خوشگلی خدا نگهداره براتون چه شهر قشنگی و هوای سالم و آرامشی خوشبحالتون که در آرامش و آسایش زندگی می کنید بازم به ما سربزنید با کمال میل شما را لینک کردم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم ای جانم بهاره جون چقدر خوشحالم کردید فداتون بشم چشم گلم حتما باعث افتخارمونه
مامان مهنا
11 اسفند 92 16:01
معلومه حسابی بتون خوش گذشته
مامان ناهید
پاسخ
آره عزیزم جای شما حسابی خالیه این جا فعلآ طبیعتش تا عید عالیه
اقا زاده
11 اسفند 92 18:05
ای ناهید بدجنسمنم دلم طبیعت اونجا را خواست اره چشمه زیرا ه اقام خیلی از ابشاره خوشش میاد بیشتر اوقات که میایم اونطرفا میریم یه سر میزنیم حالا عید هم که اومدیم برنامه داریم بریم
مامان ناهید
پاسخ
خدیجه جان تا شما بخواین بیاین از بس ما میریم که آبشو خشک می کنیم تا اونموقع چیزی برا شما باقی نمی مونه خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ بیاین حتمآ حالا ناراحت نشو یکی دیگه آبشارشو براتون رزرو می کنیم
الهام مامان امیرعلی جیگر
11 اسفند 92 20:25
به به ناهید خانوم معلومه حسابی خوش گذروندیدمنم میخامنه گلم شوخی کردم/ اما خداییش کلی خوش گذرونینا/ ماکه فقط از این خونه به اون خونه جابه جا میشیم. شدیم خونه نشین/مطلبت رو که خوندم گفتم ای کی میشه این باد و سوز هوا تموم بشه منم با امیرعلی و همسر بریم گشت و گذار البته اگه مشغله هایه همسری اجازه بده
مامان ناهید
پاسخ
انشالله شما هم به زودی بتونید همه جارو بگردید انشالله منتظر عید باشید مخصوصآ شهر شما که پراز جاهای دیدنی هست عزیزم
الهام مامان امیرعلی جیگر
11 اسفند 92 20:27
خانوم ای بابا چیکار به موهایه پسر خوشگله خاله دارید حداقل میبردیش آرایشگاه و واسه عید خوشگلش میکردید/ چه آقا و آروم هم نشسته ماشالله
مامان ناهید
پاسخ
وای الهام جون باور کن عید رو یادم نبود بعد که یادم افتاد چقدر پشیمون شدم والا ارایشگاه که چه عرض کنم من باید خودم می بردم اونجا هم کلی مرد میاد وهمون یه بار که رفتم ارایشگاه مردونه وفاطمه بادرآوردن موچین وقیچی از کیفم کلی باعث ابروریزیم شد دیگه دل ودماغی برا رفتن نداشتم
الهام مامان امیرعلی جیگر
11 اسفند 92 20:28
فاطمه گلی هم که حسابی تو قایق خوش گذرونده
مامان ناهید
پاسخ
چه جور هم خاله جون
سمانه(مامان سروش)
11 اسفند 92 21:54
همیشه به گردش عزیزم!!!!!!! وای که چقد حسودیم شد بهتون جای ما هم خوش بگذرونین
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم اخیییییی بمیرم جای شما حسابی خالیه ممنون انشالله از عید به بعد حال و هوای همه عوض میشه وسال خوبی رو براتون آرزومندم
سمانه(مامان سروش)
11 اسفند 92 21:56
قربون اون آرایشگرکوشولو آخی شازده کوچولو چه مظلوم نشسته چقدر دیدن بازی بچه ها لذت بخشه
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جونم اره به خدا ماهم دلمون به بچه ها وبازیشون گرمه
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
13 اسفند 92 0:51
دیوار کوتاهی دارد خانه ما وقت امدن غم ها و قاصدک ها ، دیوار بلندی دارد خانه ما وقت رفتن اشک ها و گلایه ها
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم ممنون از متن بسیار زیباتون
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
13 اسفند 92 0:53
هميشه به گردش عزيزم.... جاي من خاليدلم طبيعت خواست
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم اره والا جاتون حسابی خالیه اینجا براتون روزهای خوش وسلامتی آرزومندم انشالله شما هم به زودی از هوای خوب وعالی بهرمند میشید
مامان یاسمن و محمد پارسا
13 اسفند 92 17:49
همیشه به گردش مامان چه عکسهای قشنگی ارزوی سلامتی با روزهای خوش و زیباتر را براتون دارم عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
مرسی گلم همچنین برای شما
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
15 اسفند 92 3:34
عزيزم خداروشكر اوايي بهتره ولي هنوز عفونت كامل برطرف نشده و فعلاً واكسن هجده ماهگيش به تعويق افتاده..... .....بلا به دور ..... واي زماني كه بخواد درد بياد از در و ديوار مياد ..... خيلي ناراحت شدم براتون انشالله زودتر دستتون خوب شه.... كاش يه خروس قربوني ميكردين....سلام عزیزم خوبید خدارا شکرکه آوا جونم بهتره انشالله که خوب میشه اره عزیزم اول عیدی گرفتار شدیم نه خونه تکونی این همه سفارش مشتریها هم هست دارم دی..نه میشم ولی انشالله به گفته شما همهاین بلاها تو سال 92 جا بمونه چشم خودم هم به فکر بودم حتمآ قربونی می کنم
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
15 اسفند 92 3:35
مراقب خودتون باشين انشالله درد و بلاهاتون تو سال 92 جا بمونن و جز خوشي چيزي تو سال نو همراهيتون نكنه
مامان ناهید
پاسخ
مرسی گلم فدات بشم انشالله شما هم دیگه روی خوشی ببینید وسلامت باشید
maman armita
15 اسفند 92 14:11
اخ بمیرم الهی.چرا اینجوری شده دستون؟اشکال نداره عزیزم همین الگوام باشه کافیه عزیزم.گفتی کجا گذاشتی من نمیبینم که
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم غذای محمد رضارو که میکس کرده بودم داشتم پره شو ازش جدا می کردم یادم نبود از برق بکشم دستم رفت رو دکمه چون دکه ش هم لمسی بود انگشتمو زد عزیزم نگفتم گذاشتم الان دارم ترتیب طریقه اندازه گیری و رسم الگو رو می دم به محض تموم شدن امروز فردا اگه مشکلی پیش نیومد تو وب می ذارم
عموروحانی
18 اسفند 92 9:08
سلام ماشاالله به این نوگلان خدا نگهدارتون باشه
مامان ناهید
پاسخ
سلام عموروحانی مهربون ممنون که افتخاردادید واومدید بازم ممنون