روزهای قشنگ با هم بودن ویه تفریح حسابی
سلام
سلام به همه دوستان خوبم
وسلام به توت فرنگی ونخودی خودم
دیروز که جمعه بود دلمون حسابی هوای گشت وگذارو کرده بود
طبق معمول آقای پدر شیفتشون بودومجبور شدیم یه جورایی این همه انرژی
رو یه جورایی تخلیه کنیم این بود که تصمیم برآن شد که عصر بزنیم بیرون حالا
هرجا که شد
تو این فصل هم خداراشکر همه جاسر سبزوخوش آب وهواست
تو این مدت بیشتر وقتها بچه هارو برمی داشتم می زیدم تو دل طبیعت از صحرای
سرسبز تا تلمبه وپارک که چون به تنهایی نمی چسبید چندنفری رو دعوت می کردیم
ویه نوار شاد بندری می ذاشتیم وبرو وحالشو ببر ما خودمون تریپمون این نیستااااااااا برا
اونایی که دعوت کردیم می ذاشتیم تا حسشون بیشتر بشه خخخخخخخخخخخخخ
این یکی از طبیعت زیبای منطقه ما
ضمن اطلاع خدیجه جون همشهری وهمکلاسی خودم آبشار زیراه فکر کنم یه اسم
دیگه هم داره از دور حالشو ببر
اینجا درست دوروز بعد جشن تولدتون بود که اونروز قرار بود عمه سکینه با ابوالفضل
باهم بیایم ولی یه کاری براشون پیش اومد که سه تایی اومدیم حسابی هم بهمون
خوش گذشت
اینجا تو یه تلمبه محله قالایی هستش
اینم سه روز بعد که همراه زندایی مریم با خاله مینا و خاله رقیه دوست مامان رفتیم
وبعد کلی گشت وگذار تو باغ ودشت وصحرا در آخر سر از یه تامبه از دوستان خاله مینا
وزندایی مریم درآوردیم
اینجا دارید کنار(منظور همون سدرهست) می چینید یه میوه گرمسیری هست بسیار خوشمزه
اینجا هم مثل ملخ افتادیم به جون سبزیجات وکلی سبزی تازه ومعطر برا خوردن چیدیم
ببین این بادمجانها رو...........
تازه چقدر هم گیرون شده بود کیلویی 3 هزارتومان وحالا اینهایی
که مشاهده می کنید تو منزل از این آبروریزیها نمی کنن که خام خام اونم با پوست
بخورن همه افتاده بودن به جون بادمجونا وچنان گازی می زدن انگار دارن موز می خورن
ایت خاله مینا خودش که می خورد بقیه رو هم تشویق به خوردن می کرد ولی خداییش
چون تو مزرعه بود اینقدر حال می داد برا خوردن
اینم خاله مینا وسند جرم
از آلوورا ها هم رد نشدن پاک ابروی مارو بردن
فاطمه گلم رضوان دختر خاله رقیه دوستم وفاطمه دایی الله کرم ومحمدم
اینجا هم یه جایی به اسم چهارراه هست که جمعه گذشته با خانواده آقا جون
مرتضیی وعمه ها وعمو محمود رفته بودیم کلی بهتون خوش گذشت
ومحمدرضا هم محو گل و گیاهان شده بود وگاهی هم از بس براش جذاب بودن که
می خورد وما بدو بدو از دهنش بیرون می کشیدیم
اینم از ریسه گلی که برا فاطمه درست کردیم برا موهاش
داداشی گل رو بوس می کرد وبه ما تقدیم می کرد فدای اون بوس کردنات
برم مامان جان
این از ماجرای دیروز که دیدیم موهای محمد رضا دوباره بلند شده اومدیم تو حیاط وافتادیم
به جون موهای خوشگلش
ببین فاطمه چه ژستی گرفته انگار در اصل خود آرایشگره
داداشی هم قربونش برم هیچی دیگه اروم نشسته ومازدیم موهاشو آش ولاش کردیم
بازم خیلی کوتاه شد
بعد اصلاح هم به هرکی زنگ می زدیم که بیان باهم بریم بیرون یا گوشی رو جواب
نمی داد یا اصلآ خونه نبودن بازم تنهایی رفتیم اینبار سراز پارک دراوردیم
به روایت تصویر
آخیییییییییییییییی بمیرم مامان چقدر با حسرت قایقهارو نگاه می کردی
ولی من می ترسیدم بلند شی بیفتی تو آب
فاطمه اولین بارش بود که جرآت پیدا کرد وگفت می خوام برم قایق سواری
تعجب کردم نه اینکه تو این مدت چند سال راضی به این کار نمیشد
اخرش هم داداشی برای چند لحظه خوشو تو قایق حس کرد
بعد هم که آوردیمش بیرون دید فایده ای نمی بخشه راه پارک بادی رو گرفت ورفت
اها یادم رفت بگم ابولفضل عمه سکینه رو هم تو پارک دیدیم ابولفضل می ترسید
اول سوار نمی شد بعد که فاطمه رو دید راضی شد سوار بشه ولی یک دقیقه طول
نکشیده بود که گفت نی خوام پیاده شم وباز قسمت فاطمه شد که بره انرژیشو
کاملآ تخلیه کنه برا فاطمه که بد نشد
اینجا هم باز جرات پیدا کردی ورفتی بالا وقتی بهت گفتم فاطمه تا حالا این بالا نرفتی
برو ترس نداره با کمال تعجب رفتی وکیفشو بردی
شیطنت فاطمه در تاب خوردن
مدتی بود که به خاطر بیماریشون پارک نبردم
حالا می بینم یه کارهایی می کنه که قبلا از این جرآتها نداشت
اینجا هم که شب شد ورفتیم شام وبعد هم میوه خوردیم وحالا فاطمه داره
انرژی می گیره که مامان حال نوبت ماشین سواریه
منم که با کلی دوز وکلک روانه خونه ش کردیم
مامان جان من خیلی خسته شدم چون شروع کردم به آپ کردن گفتم اگه ولش کنم دیگه تمامی
نداره این بود که خوآب آلود خواب آلود اینارو نوشتم نمی دونم شاید خیلی هم بی حال نوشته
باشم ببخشید دیگه
خیلی هم طولانی شد
بووووووووووووووووووووس