محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

آقای پدر عذاب وجدان می گیردکه............

1391/10/29 15:17
نویسنده : مامان ناهید
353 بازدید
اشتراک گذاری

پدری که بعداز 22روز دوری از خونه وزن وفرزند وحالا مرخصیش رسیده وبا عشق راهی

شهرشون میشه وباور نمی کنه کی برسه وفرزندان را در اغوش بگیره وحالا این پدرعاشق

به ارزویش می رسهYellow Head Funny Smiley وبعداز کمی استراحت اکنون احساس مسئولیت می کنه و

به کارهای نیمه تمام خونش میرسه یه راست میره تو حیاط خلوت واونوقته که مادر خونه

صدای گمبه گمبی می شنود ودرمی یابد که صدای شکستن دیوار است برای لوله کشی

مادر خونه در حالی که در آشپزخانه مشغول نظافت بود با صدای گریه دختر بچه 3سالهYellow Head Funny Smiley وپدر سرگردونYellow Head Funny Smiley مواجه میشه وقتی می پرسه چی شده با صورت کبود شده

دخترش دنیا روسرش خراب میشه وپدردر حالی که خودراسرزنش می کردبا دستپاچکی

یخ روی قسمت کبود شده می گذارد تا مسکن درد شود ماجرا از این قرار بود که درهنگام

چکش زدن توسط آقای پدر وهمچنین در حالی که دختر بچه رواز صحنه دور کرده بودازپشت

احساس می کند چکش به چیزی برخورد کرده تا می چرخد ببیند چی بود صدای گریه

دخترش دلش رو می لرزونه واین اتفاقی بود که عصر پنج شنبه 91/10/28 رخ می دهد

واین پدر کسی نبود جز بابای فاطمه گلی من واین دختر هم کسی نبود جز فاطمه گلی

خوشگل مامانی که الهی بمیرم که چرا اینقدر بلا سرت در میادYellow Head Funny Smiley وحالا بابایی

عذاب وجدان بدجوری آزارش میده چرخ می خوره دخترشو می بوسه میگه الهی قربونت

برم بابایی آخه کجا یهویی اومدی پشت سرم متوجه نشدم چرااومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟................Yellow Head Funny Smiley

ومادر طوری برخورد می کند که پدربیشتر احساس رنجش نکند ولی دلم کلی گرفت وقلبم

داشت از جا کنده میشد وماجرا که تمام شد شوخی منو بابایی شروع شدYellow Head Funny Smiley

من :اگه من این کارو کرده بودم می گفتی تقصیر شمابود که مواظب نبودی اون فقط

یه بچه است

بابایی: اگه شمااین کارو کرده بودید یه راست می فرستادمت خونه باباتYellow Head Funny Smiley

من:آهااینطوریه بعد ببینم تنهایی با دوبچه که حوصله یک دقیقه گریشونو نداری می خواستی چکار کنی؟Yellow Head Funny Smiley

پدر:بچه می خوام چکار؟Yellow Head Funny Smiley

من :جدی!!!!!!!!!؟Voskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifVoskl1.gifشماکه می خواستید به خاطر بچه منو بفرستید خونه بابام حالا

بچه می خواید چکار؟

وبعد هردوبا صدای بلند به حرفهایبابایی کلی خندیدیم Yellow Head Funny Smiley

bottle-elttobbottle-elttob

اما اتفاق که برای محمد رضا همون شب افتاد اونم توسط فاطمهYellow Head Funny Smiley

درحالی که داشتم روی پاهام داداشی رو خوابش می کردم فاطمه هم داشت با

نی نی لای لای بازی می کرد زیر پاهاش در میره مستقیم می خوره تو صورت داداشیYellow Head Funny Smiley

الهی قربونت برم تو خواب پرید کلی گریه کرد فاطمه هم ترسیده بود ودر حالی که گریه

می کرد با صدای بلند جیق می کشید Yellow Head Funny Smileyمی گفت بابایی بیا من زدم تو صورت

داداشیم وبابایی دلداریش می داد که عیب نداره نترس عمد که نکردی Yellow Head Funny Smiley

ولی کوچولوی مانان کلی گریه کرد وبا آبجیش همدرد شد ولی خداراشکر صورتش کبود نشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)