محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

می خواهم با شما باشم...............

1391/10/28 3:26
نویسنده : مامان ناهید
348 بازدید
اشتراک گذاری

12520a2520GoodMorning252Dsmileys25202528cute2529.gif

روزها ولحظه ها می گذرد وخوشحالیم که روزمان به خوبی سپری شده وکودکمان

داره کم کم بزرگ وبزرگتر میشه و هی باگذر زمان ما هم نقشه ها وبرنامه هایی در

ذهنمان می پرورانیم که وقتی بزرگ شدن اول مهد بعد مدرسه ،دانشگاه ازدواج وبچه

دارشدنشون ولی غافل از اینکه این عمر ماست که داره کم کم تموم میشه وتازمان

نودارشدنمون مثل الان سروحال وجوان نیستیم ونمی تونیم .................

اونوقته که افسوس می خوریم کی ای وای چه آرزوهایی و ای کاش نیروی جوانی هم

همیشه در ما استوار می ماند همین حس تلنگری برای من که در زود بزرگ بودن

شما گلهای زندگیم عجله نکنم تا نهایت خوشی وازبودن در کنار هم دردوران کودکیتان

لذت ببریم چون دیگه نه من جوان می شم ونه شما کوچک

من از بودن در کنار شما نهایت خوشبختی رو دارم بعضی وقتها به بابایی فکر می کنم

که چطور می تونه 22 روز از شما دور باشه نمی تونم خودمو جای اون قرار بدم پس من

چقدر خوشبختم که همه لحظاتم با شماست وبابودن در کنارتان احساس بزرگی می کنم

پریروز بود که واکسن محمدرضاروزدیم تادیشب که ازدرد پاناآرومی می کرد بعد هم تا

3 نیمه شب من دربست در اختیار ایشون بودم ومرتبآبالا می آورد ولباساشو هی خیس

می کرد ومن هی عوض می کردم پیش بند هم که دیگه کاری نمی کنه من دیگه از فرط

خستگی وخواب گذاشتمش تو بغلم خوابیم مٍثل اینکه دوتایی با هم خواب رفتیم برای

نماز صبح هم دیر پاشدم ساعت 7 امروز یه لباس براش درست کردم بدون آستین که

دیگه لباسای زیزشو خیس نکنه ولی فایده نداشت باید پلاستیک تنش کرد خوب مجبورم

به یک طرف لباسش پلاستیک بزنم امروز به نسبت دیروز خیلی بهتر بود چون صبح وشب

دارو گیاهی دادم

حالا از فاطمه گلی که به مامانش توخیلی کارا کمک می کنهwww.smilehaa.org

امروز گفت مامان برام کارتن بذار یه کارتن براش گذاشتم همین که تموم میشد

دوباره تکرارشو می دیدولی تو بین دیدن من که داشتم به کارای خون رسیدگی

می کردم میومد یه دوری میزد منو می دید باهام حرف می زد ومی رفتwww.smilehaa.org

قربونت برم که ما دوتا نمی تونیم لحظه ای از هم دوباشیم


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

شب هم که باهم شام خوردیم ومن هر کاری می کردم اونم تکرار می کرد مثلآحرف

زدن باعروسکش شیردادن بهش عارق گرفتن نی نیش مامی کردنش خلاصه پابه پای

من بیداره منم مجبورم بخوابم تا اونم بخوابه وقتی خواب رفت اگه کاری داشته باشم

پا میشم انجان میدم خوابای خوش ببینید کوچولوهای منhttp://s10.rimg.info/972d4cbf00615d933e3186b31344823e.gif

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)