بازسرما وبازم سرما خوردگی ............................

بازم فصل زمستان وباز سرما خوردگی وانتقال ویروس به هم که

کوچولوهای من این مدلی سرما خوردن

عصر چهار شنبه 6دی 1391 در حالی که بابایی سر کار بود منم تواین مدت

در گیر محمد رضا بودم بعداز خوب شدن شکستن دستاش ختنه شد وحسابی

خسته و کلافه بودم وتنهایی با دو بچه تو خونه حوصلمون به کلی سر رفته بود

طفلی فاطمه گلم هی چرخ می خورد می گفت مامان من خستم شده دلم

سوخت این بود که رفتیم خونه بابام وشب هم اونجا موندیم محمدرضا اون شب

خیلی ناارومی می کرد اخه هنوز زخم داشت به مامیش چسبیده بود من

نمی دونستم با اینکه چربش هم می کردم غافل از اینکه .....................

نزدیکای صبح فاطمه لجبازیش گل کرد ونذاشت پتو بندازم روش منم گفتم حالا

بذار خواب بره بعد خودم روشو می گیرم نگو خودم هم خواب رفتم از بس بد خوابی

کشیده بودم صبح بود که دیگه عطسهاش شروع شد وبا بوس کردن داداشش رو

هم گرفتار کرداون روز بارون هم میومد فاطمه مثل اینکه از زندان آزاد شده

بود به زور باید تو خونه نگهش می داشتیم مرتبآ بیرون بود شب برگشتیم

خونه محمد رضا تا صبح بینیش گرفتگی داشت سرفه می کرد ومن تنهایی می ترسیدم

که نکنه دیگه نتونه درست نفس بکشه وشیر نخوره قطره هم تا یه مدت کوتاهی جواب

می داد فردا با عمو محمود یش دکتر رفتیم وخدارا شکر هنوز سرما خوردگیشون زیاد

جدی نشده بود حلا من موندم واین دوتا وروجک که باید داروها رو سر ساعت بهشون

می دادم تا اینکه بعد از یک هفته خوب شدن

دست گل خاله سوده مامان امیر مهدی نی نی وبلاگ خودمون هم درد نکنه که بهش

زنگ زدم وراهنماییم کرد اون یه پرستارنمونه ویه مادر خوب ویه دوست با ارزش برای

ماهست که اگه بگم برام خواهری کرده باور کنیدهمین طور بوده امیدوارم هم اون وهم

شما مامانای گل سایتون از سر گلهای زندگیتون کم نشه وهمیشه در کنار هم سالم

وشاد باشید