نخود چی مامانی در ماه هفتم

سلام

نخود چی من الان 4روزه که رفته تو ماه هفتم عزیزم تکونات بیشترشده وهروز که می گذره بیشتربامن حرف می زنی با اون جنب جوشهای دوست داشتنیت وهروز خودتو بیشتر توقلب مامانی

جای می دی وقتی تکونتو حس نمی کنم خیلی نگرانت میشم می رم یه دونه شکلات یا یه چیز شیرین می خورم واینقدر می خوابم تا بالاخره شیرجه هات شروع میشن می دونی گلم خیلی حس

قشنگیه احساس آرامش بهم دست می ده امروز رفتم بهداشت صدای قلب خوشگلتو شنیدم بهم زندگی داد

ولی سنورو که دیدن گفتن جفت پایینه باید خیلی مواظب باشم می ترسم انشالله که خداشمارو برام

نگه داره که حالا که بهت عادت کردم بدون شما گلهای من زندگی برام بی معناست

ابجی فاطمه مرتبا شکممو بغل می کنه وبه اصطلاح می بوستت دیشب تو رو توبغل گرفته بود می گفت مامانی من می خوام پیش داداشیم بخوابم خدا کنه همیشه با هم دوست باشید دیشب فاطمه خیلی

بی قراری می کرد دلتنگ باباشده بود گریه می کردقصه شماروبراش کشیدم اروم تر شد ولی مامانی رو ببخش این چندروز به خاطر یه سری مشکلاتی که داشتم خیلی اذیت شدی قربونت برم اگه دوستای گل

نی نی وبلاگ نبودن به این آسونی نمی تونستم روحیمو بهتر کنم از مامان امیر مهدی و مامان ریحانه ومامان یسنا گلی و همچنین مامان ساینا و دیگر دوستان خوبم ممنونم که منو تنها نذاشتن دوستتون دارم

راستی می دونی که اسمتو چی می خوام بذارم در واقع انتخاب شده بود یعنی خدا خواست که اسمت این باشه محمد رضا خودم این اسمو خیلی دوست دارم قبل از اینکه وجودتو حس کنم خواب

دیدم که یه خانم بهم میگه برم روی یه صفحه بزرگ با خط درشت وزیبا بنویسم محمدرضا بعد بیا من برات گلدوزیش کنم وقتی بیدارشدم رفتم توفکر گفتم شاید این یه الهام باشه 20روز بعد متوجه شدم

شماروباردارم که گفتم اگه پسرید اسمتو بذارم محمدرضا یه جورایی منو به یاد امام رضا که عاشقش هستم می ندازه اسمت مبارک مامانی

راستی دیشب دایی روح الله کمددکوریتو با تخته خوابتو درست کرد آورد خونه خیلی خوشگل شدن فاطمه دست می زد ومی گفت مبالکه مبالک با اجازت خودش دیشب افتتاحش کرد فکر کنم صاحبش بشه بعدآعکسشو می ذارم

سه شنبه 25 ماه رمضان برابربا 91/5/24