محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

اولین روز ورود به مدرسه ،روز شکوفه ها🤗

1398/7/22 8:22
نویسنده : مامان ناهید
481 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به بچه های گلم وهمه مادران ودوستان عزیز نی نی وبلاگ

بعداز مدتها اومدیم با یه پست از پسرم


فدای گل پسرم بشم یه روز قبل از جشن شکوفه ها از خوشحالی فرمتو پوشیدی وخودتو یه ورانداز کرد ....نه بهت میاد برخلاف اینکه همه اعتراض داشتن بخاطررنگ فرم ولی بدک هم نشد اصلا اقا پسرماهرچی بپوشه بهش میاد

 


روز شکوفه ها
قدم در راهی گذاشتی که پراز نورو روشنایی ، امید دلهای من وبابا وآینده ای روشن که درانتطارت خواهد بود خدا به همراهت عزیز دلم الهی این راه درست تورا تا آخر دنیا به سعادت برساند

 

 


لحظه ورودت به مدرسه
یه کوچولو دیر رسیدیم همه سر صف بودن بخاطر این یه کم سختت بود بری توصفی که بچه هادرحال خواندن سرود بودن مامانو ببخش اخه ازبس درگیر بودم فراموش کردم گل بگیرم یه کم توگل فروشی معطل


شدیم واین شد که خودتو از جمع بچه ها جدا کردی اما لحظه خواندن سرود ملی خداراشکر مامانووخوشحال کردی ومخصوصا موقع ورودتون به کلاس رفتی صف اول ایستادی فدای جیگرت برم عزیز مادر

 

 


اخمالو پسر و لحظه ورودت به کلاس چقدر خوش بود لحظه ای که خانم معلم دستتونو میگرفت می چرخیدید وخوش امدگویی میگفت آخه مگه بهتراز اینم داریم دوران ما که اینجوری نبوداصلآ روز اول مدرسه خودمون میرفتیم


کلاس اول یادمه صبح زود مامانم از خواب بیدارم کرد خودم لباس پوشیدم کیفمو داد دستم از خوشحالی صبحانه هم نخوردم دنبال خواهرم که اون موقع کلاس سوم بود راه افتادم راه مدرسمون هم فرسنگهاراه بود کوچه ها پراز خاک وسنگ منم نیمه اولی کوچولو وریزه میزه وقتی رسیدم مدرسه نایی برام نمونده بود صف گرفتیم تازه شروع کردن کلاس بندی یه سروصدا وبروبیایی بود من آج وواج نمی دونستم چکار باید کنم معلم اومد سر کلاس یه سلامی داد واتمام حجت با ما کرد منم روز اول مدرسه مثل بید میلرزیدم که اگه درسموبلد نکنم خانم معلم منو کتک میزنه بخاطر این همیشه خودمو قایم میکردم که نکنه من بلد نباشم کتک بخورم که کتک هم می خوردیم چقدر مظلومانه درس خواندیم وبزرگ شدیم همه با استرس مثل الان نیست که معلمها دورتون میگردن ومامان بابا تا ته کلاس همراهیتون میکنن وکیفتون پراز اذوقه وجیبپتون پراز پول وتوی خواندن درسها قرم به قدم همراهتونن ما که گاهی وقتهااز ترس اینکه دیر به مدرسه نرسیم حتی صبحانه هم نمی خوردیم اگرم می خورریم یه نون وچایی ساده بود مثل شما که کره مربا وعسل وتخم مرغ محلی وهزارتا خوراکی مقوی نداشتیم پول توجیبی نداشتیم اگه داشتیم هم هفته ای دوبار اونم میدایم یه کاسه نخود می گرفتیم کلیم مزه ش زیر زبونمون می موند هنوزم بوشو حس میکنم قانع بودیم به همه چی ... بله عزیز دلم فرق ما دهه پنجاه وشصتیا با شما دهه هشتادیا اینه وهزارتا چیز دیگه قدر لحظاتتونو بدونید گل پسرم از کمترین فرصت استفاده کنید

 

 


ایناهم ظرفای پفیلا وهدیه خوشگل خانم مربی عزیز خانم جان احمدی برای شما نونهالان خوشگلم دستشون دردنکنه واقعا برای جشن شکوفه ها خیلی زحمت کشیدن
و منم کیک خیس درست کردم ولی تو کادر نیست

 

 

 

 


نوش جونتون

 

 


یه عکس پشت نیمکت فقط ازت دارم که اونم خیلی بی کیفیت شده اخه ابجی ازت گرفت ببخشید

 

 


وهمکلاسیهات با خانم معلم خوبتون

 

 


یه عکس افتخاری با خانم مربی گل

 

 


اینم عکس شمادوتا عشق نابم

 

 


ورودی کلاستون

 

 


دوستان وهمکلاسیهای دوران پیش دبستانی کورش علینژاد وعبدالله بحرینی با محمدرضا گلم


امیدوارم مسیر دانش را با موفقیت طی کنید وشاهد پیشرفت والایی از شما بچه های گلم وهمه بچه های خوب دنیا باشیم
الهیییی امیییین

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

 مامان خدیجه مامان خدیجه
27 آبان 98 20:14
بسلامتي انشالله 🤗😇❤️
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیز دلم 😘