محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

وقتی نباشید همه حا سوت وکوره

1395/5/24 21:30
نویسنده : مامان ناهید
764 بازدید
اشتراک گذاری

 سلامی پراز عشق به دوستان خوب

ونازنینم وسلامی هم به فرشته های زندگیم

بالاخره با تاخیری بسیار طولانی تونستم سرتو

گوشی وآپلود عکسهادربیارم وپست جدید بذارم

اخه سیستمم دیگه گذاشتم کنار با مشکلات پی درپی

که براش پیش میومد ونمی تونستم یه پست درست وحسابی بذارم عکسهای گوشیم هم که رو سیستم سیو نمیشدن خداراشکر الان یه کم مشکل حل شده بااینکه تایپ کردن از طریق گوشی خیلی سخت ووقت گیره

وکلی معطلی داره وهی مطالبا میپرن  وهی من دوباره

باید مطلب را کپی پیس کنم وهی عکس دانلود کنم اما چون میدونم که دیگه میشه پست گذاشت خیییلی خوشحالم آفرین به خودم وصدالبته بی مدیریت

نی نی وبلاگتشویق

ابجی فاطمه ساعت 9بردم مهد کلاس نقاشی

امسال اوقات فراغتش شرکت در کلاس نقاشی

بود واز آنجایی که امسال بطور باورنکردنی هوا

خیلی گرم هست نشد که تو کلاسهای اسکیت و ژیمیناستیک ثبت نامش کنم با اینکه اسکیت را

خیلی دوست داره اما شرکت در کلاسهاش زیاد

برای گل فاطمه دلچسب نبود شاید بخاطر مربیش

باشه  نه اینکه مربیش زیاد ارتباط عاطفی با

بچه هابرقرار نمیکنه ودختر گل ما هم زیاد

عاطفی واحساساتیه دوست نداره بره کلاس

اسکیت اما مربی بسیار خوبی بوداما در

عوضش کلاس ژیمیناستیک کلی علاقه داره

انشالله در آینده ای نچندان دور ثبت نامش

میکنم هنوز نرفته،  تو خونه که باشه در هر

شرایطی در حال تحرک بدنی هست تمام  بدن

را360درجه در همه جهات می چرخونه یعنی

نمی تونه یه جا بشینه بدون تحرک منم گاهی

وقتها تذکر میدم که یه کم هم ارام باش این

همه انرژی مصرف نکن😊 خوب از ظهر تا غروبی

هم که نق به من میزنه که حوصله م سر رفته منو 

 ببر یه جایی میگم کجا میگه یه جایی، تصمیم گرفته  بودم امروز ببرمشون پارک نزدیک خونه

مون اما قبول نکرد خوب تواین گرما دیگه جایی

ندارم ببرم ابن بود که پاسش دادم به بابایی و

گوشی راچسبوندم به گوشش وبا نازو عشوه به

جناب پدر گفتن من حوصله م سر رفته مامان

هم نمی تونه برام کاری کنه چه کنم بابایی هم

قول داد زود بیاد خونه ببره دورتون بده وحالا

پسر گلم با دختر نازم وبه اضافه ابوالفضل پسر

عمه که نمی دونم کجا تو تور اقای پدر خورده بود

با هم رفتین دور بزنید حالا نزدیک به دوساعت

میشه وهنوز برنگشتین نمی دونم کجایید منم

اومدم الگو لباس بکشم گفتم خاطره  وروز شماری

از شما نوشته باشم فداتون که وقتی پیشمین

همه ش باهم گلاویزیم وقتی نیستین خونه

سوت وکوره😍😘😘😘 

 
 

پسندها (3)

نظرات (0)