محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

بعد مدنی اومدیم...وشرح حال بچه ها

1394/4/14 7:44
نویسنده : مامان ناهید
1,741 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوب ومهربانم امیدوارم شاد وخرم باشید

طاعات وعباداتتون مقبول درگاه حقمحبت

وسلامی خدمت بچه های نانازم وشرمنده روتون که مدتیه براتون آپ نکردم

نمی دونم بذارید به حساب گرفتاریها یا تنبلیهام

به هر حال شرمنده روی همه دوستان خوبم هستم ممنونم

این مدت از تنبلی کمی هم بی حوصله شدم نمی دونم عوارض گرماست که هروقت

می خوام بیام پای نت حوصله م نمیشه چون اونجایی که سیستم بنده قرار داره یه کم

گرمه یکی دیگهش هم هنوز موفق نشدم عکسهارا رو سیستم بریزم هنگ میکنه وپست

بدون عکسو صفایی نداره لااقل برای من خلاصه توجیه برا نیومدنم زیاد دارمخندونک

از حال واحوالاتمون بگم که خدارا شکر خوبیممحبت

از آقامون شروع می کنم که 18 خرداد مشرف به کربلای محلا شدن ورفت

وحسابی کیفشو برد اینم بدون ما بیچاره من که باید بچه داری کنم وفعلآ دست

وبالمو این بچه ها بستن واگه امسال به گفته همسری کسی پیدا شد بچه ها

را نگهداری کنه منم عازم میشم انشاءاللهآرام

خلاصه که همسری 18 رفت و26 خرداد برگشت  ومن این مدت مشغول تدارک اومدن

آقا بودم وحسابی گرفتار مهمان ومهمانداریزیبا

                                         #############

این مدتی که بابا احمد کربلا بود.....

از محمد رضا فسقلی مامان بگم که با وابستگی زیادی که به بابا داری از هجر

دوری بابایی بعد دو روز که از رفتن بابایی می گذشت متوجه شدم یه گوشه ای

میشینی وانگشت شستشو تا ارنج تو حلقت فرو میبری وهی می مکیخندونک منم

اول متوجه نشدم چرا؟؟؟ ومرتب تذکر میدادم بعد یادم افتاد که یه جایی خواندم

این عوارضش استرس ناراحتی وکم محبتیه بررسی کردم دیدم تنها دلیلی که میشه

داشته باشه دوری از بابایی هست که پناه بردی به مکیدن انگشت کوچولوت غمگین

خلاصه دیگه بی خیال تذکردادن شدم وهروقت باهم بازی میکردیم حواستو پردت

میکردم ومیبردمت توجمع بچه ها یا پارک یادت میرفت ولی تنها که میشدی ویا

می خوابیدی دوباره شروع میشد تا اینکه بابا اومد وتا دوروز هم این کارو تکرار

نکردی وما هم مسرور اما انگارمتاسفانه برات عادت شده ودوباره تکرار .........

 تازه آقا فیلش یاد هندوستان کردهغمگین

                                  #############

شما دوتا شیطون که دیگه همه جای گوشی منو بلدین وچه کارهایی که تو این

گوشی نمیکنین مرتب زنگ خور عوض می کنید تم تغییر می دید برنامه بازی نصب

می کنید ومن هی حذف می کنم عکس میگیرید صدا ضبط می کنید تو واتساپ میرید

واینکه وقتی بابا نبود میومدم تو پروفایل بابایی که باهاش چند تا کلام چت کنم می دیدم

تا چقدر شما صدا ضبظ کردید وبرا بابایی فرستادید وبابا هم خوب جوابتونو داده وشما

هی صدای بابا را می ذاشتید ودختر دوردونه ودل نازک من دیدم میشینه با صدای باباش

گریه می کنه این بود که احساس مسولیتم بیشتر شد وباید شما هارا از این جوی که

برا تون بوجود اومده خارج می کردم  خوب دیگه با مشغله زیادی که داشتم و دست تنها

بودم می بردم خونه اقوام بین بچه ها، پارک وعصرها هم کلاس اسکیت...

دعا می کنم هیچ فرزندی بدون پدرو مادر بزرگ نشه چون خیلی سخته واونایی که

به هر طریقی از پدر ویا مادرشون دورن خدا بهشون صبر وتحمل بدهبدبو

فاطمه شما هم که تقریبا 15 اردیبهشت امتهان روخوانی را دادید وبا موفقیت قبول

شدید وحالا مدرکت از قم رسیده ولی هنوز نرفتم بیارم از اون موقع تا حالا صبح تا

کله ظهر می خوابی بعدشم کارتن وبازی و ورجه وورجه با داداشی

دیگه گرما اجازه نمیده از اتاق برید بیرون وروزهای زوج هم عصرها می برمت کلاس

اسکیت که خدارا شکر خوب راه افتادی

                                   #############

همچنان شیفته من وبابایی وداداشی هستی هرچند هراز گاهی با من سر بعضی

کارها کل کل می کنی وبا نق زدنات رو اعصابمی اما بعد چند لحظه تو بغلم لونه

می کنی داداشی هم خوب ازت یاد گرفته بعد هر کاری زود میاد تو بغلم وخودشو

بهم می چسبونه  وبعدشم بوس بوس بوس بوس

تو خونه این روزا شعار منو بابایی شده

محمد رضا تو عشق کی هستی ومحمد رضا: بابایی

محمد رضا تو نفس کی هستی؟

محمد رضا: بابایی

محمدرضا تو قلب کی هستی وباز میگی بابایی غمگینگریه

ای بابایی کیف می کنه  ومن همچنان جیغ زنان که آخه بچه مامان به این

گندگی رو نمی بینی یه بارم بگو مامانی باز میگه باباییغمگین

وبابا مسرور وشاد به افتخاری که کسب کرده شمارا میگیره تو بغل وهی می بوسه

بعد آجی میاد تو بغلم میگه داداشی خوب عشق  ونفس وقلب مامان نباش خودم

به تنهایی همه چیز مامانم آی قربون دختر گلم بشم که تو همه لحظات باهامه و

هوامو داره

یه کم هم مزه میریزی وهم حاضر جوابی می کنی مثلآ میگم محمد رضا این

تلفنو انداختی خرابش می کنیاااا میگی تا خرابشم بکنماااتعجب

میگم چرا آب ریختی رو فرش اول میگی باشه مامان ( یعنی دیگه تکرار نمیشه)

بعد بلافاصله میگی تا بریزماااااخنده

دختر گلم اینو بگم که نازیدن شما هم به جاست اینقدر منو بابایی عاشقتیم که

خودت می دونی که در این مواقع به داداشی حسودیت نمیشه تازه کلی هم ذوق

می کنی

من یه قلب بیشتر ندارم ولی همین یه قلب برا عشق به شماها می تپه تقدیمش

می کنم به شمامحبت

حرف زیاده وهمینم فکر کنم خیلی زیاد شد شرمنده دیگه

                     ##############
اینجا مهمانی گرفتیم برا خودمون من مهمانم وآبجی میزبان

هیسسسسسسسسسسس آجی رفته چایی بیاره خوشمزه

آخ جون چایی رسیدخوشمزه

به نظرت این چاییه عآیاااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجب

 

 

خوش آمدی داداش خوب چه خبراااا؟؟؟؟؟؟؟راضی

 

اینجا هم چنین قیافه ای گرفته بودین میگفتین ومی خندیدن

منم اونقدر از حرکات محمد رضا خنده م گرفته بود که مثل آدم بزرگها ویه

مرد رفتار می کرد گاهی هم سرشو به زانوهاش نزدیک میکرد وبه حرفهای

آجیش می خندید...خلاصه خوب نقششو بازی میکرد

خوب دیگه وضعیت جوری شده که مجلس بدون تلفن همراه انگار صفانداره

ونمیشهههههههههه

حالا گوشی زنگ خورده وفاطمه بعد کلی حرف زدن به مخاطیش میگه

قطع کن لطفآ من فعلآ مهمان دارم تازه گوشی را هم میده داداشش

میگه شما هم کمی صحبت کنیدخنده

 

شب هم گه بابا میاد با گوشی بابا به نوبت بازی می کنید رئیس هم

که آجی فاطمه هست اول خودش بازی می کنه بعد به نوبت

در اختیار شماها قرار میدهشاکی

به بازیت ادامه بدهخندونک

دوستان ببخشید این پست بااینکه خیلی طول کشید وبچه هارو شونه هام بالا

وپیین می پریدن تا گذاشتم به نظرم هل هلکی هم شده شما ببخشید دیگهخجالت

      در ضمن من ازتو دوباره عذر می خوام بابت عوض کردن رمز چون متوجه شدم رمز پستهام  لو رفته مجبور شدم رمز را عوض کنم وچون الان وقت نکردم رمز را تقدیمتون کنم این پست را هم رمزدار نکردم سر فرصت میام رمز را تقدیپتون میکنم البته همه اون پستها رادیدید محبتمحبتمحبت

 

 

 

.: محمدرضا تا این لحظه ، 2 سالو 7 ماه و 20 روز سن دارد :.

 
.: فاطمه تا این لحظه ، 5 سال و 6 ماه و 10 روز سن دارد :.
 

.: پیوند زندگی مشترکمون تا این لحظه ، 6 سال و 7 ماه و 25 روز سن دارد

پسندها (2)

نظرات (8)

مهربوون(محیا)
15 تیر 94 13:25
سلام ناهید جووونم ..خانوم مهربون و با محبت... ممنونم بابت رمز گلم .... آخی عزیزززم پس همسری بودن کربلا..زیارتشون قبول باشه ..انشالله هرچه زودتر قسمت شما بشه خانومی... پس خیلی براتون این چند روز سهت گذشت..داشتن دو تا بچه کوچیک اونم تنهایی واقعا سخته ... عزیززززم چه عکسای نازی..قربون بازی های دونفرتووووون... الهیییییی همیشه خوش باشید دوستم راستی گلم نماز،و روزتووون قبول
مامان ناهید
پاسخ
سلام محیا جون فدات بشم خواهش می کنم عزیزم اره واقعآ سخته گلم ممنون از محبتتون طاعات وعبادات شما هم قبول باشه شاد باشین وسربلند
آجی فاطمه
17 تیر 94 14:21
ناهید جونم سلام عزیز دلم خوبی من که اصلا این مدت در جریان کارات نبودم انشالا این سری چهارتایی برین کربلا حسابی خوش بگذرونید دختر گلی که خانوم شده حسابی دیگه مواظب داداشش هست و براش مهمونیم میگیره فداش بشم ای کاش نزدیکمون بودین فرنازم دلش یه اجی میخواد که کوچیک باشه یه سال مهلت داده بریم از پرورشگاه براش اجی کوچیک بیاریم یه اولتیماتومم به من داده گفته باید زود شوهر کنی برام یه نی نی بیاری من بشم خالش مواظبش باشم کاراشو بکنم باهاش بازی کنم شما اجی کوچولو نمیخواین؟ انشالا همیشه شاد باشین نماز روزههاتوم قبول حق باشه راستی ذکر امروز را نگفتی چیه؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم خوبی؟ ناقلا شدیا ممنون عزیزم روزی خودتون باشه ای جااااان فرناز جونم پس چرا مامان براش اقدامی نمیمنه قربونش برم پس فاطمه جون زود دست بجنبون دیر نشه تافرناز جون بزرگ نشده پشیمون بشه این از کم سعادتی ماست که دوستان خوبی چون شما ازمون دورهستن ممنون شما هم شاد باشین ذکر امروز سوره قدر هست عزیزم
مهساا
17 تیر 94 18:08
سلام خاله ناهید جوووووووووووووون خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووبین؟ خوشملا چطورن؟ خیلیییییییییی خوشحال ششششششششدم اومدین وبم فکر کردم لابد منو کلا از یاد بردین دللللللللللللم تنگ شده بود براتون
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم نه جانم من هبچ یک از دوستامو فراموش نمیکنم مگر اینکه خودشون بخوان قربونت برم
مامان کیانا و صدرا
23 تیر 94 11:31
سلام ناهید جونم.زیارت همسری قبول حق ان شاءا....میدونم سختی کشیدید در نبودشون چون واقعا یه تنه با بچه ها کنار اومدن مشکلهخب خدا روشکر که حالتونم خوبه و مهمون بازی هم میکنید و خوب سرحال و شادید.امیدوارم همیشه همین طور شادمان کنار هم سلامت و بانشاط باشید.موفق باشی دوست خوبمببوس گل دخملو و پسر عزیزمونو
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم انشاالله شما هم شاد وسربلند وپیروز باشید
مامان کیانا و صدرا
23 تیر 94 11:34
ناهید جونم میفهمم چی میگی خواهر!!!ولی باور کن نباید خودتو به خاطر این چیزها ناراحت کنی چون فقط از دستت رفته و هیچ ثمره ی دیگه ای هم نداره.سرت سلامت باشه و بچه های گلت سرحال و شاد.ضمنا گلم سعی کن گوشیو دست بچه ها ندی و قاطعانه در مقابل خواستشون وایسا.راستشو بخوای من خودم در روز شاید 2 دقیقه گوشیو بدم دست صدرا و خودمم بالا سرش وامیستم.هیچی بازی هم توش نریختم.چون فقط دردسره.پیامهای شبکه مجازیمم تند تند حذف میکنم.چون این گوشیها واقعا هنگی متولد شدن آبجی!!کاریشم نمیشه کرد.عکسها و فیلمها رو هم زود به زود خالی کن تو سیستم.ایشا...درست میشه و عکسهات برمیگرده ولی اگر هم نشد خواهش میکنم خودتو اذیت نکن.
مامان ناهید
پاسخ
اره شمادرست میگید بازیهارا هم خذف کردم دیگه گوضشی دست نمیگیرن بیسشتر وقتها مشضغولشونم زیاد تو خونه نیستن سعی کردم بیشتر در محیط شلوغ باشن البته تا اونجایی که از دستم بربیاد ووقت داشته باشم فدات ممنون از راهنماییتون
مامان مبینا
8 مرداد 94 0:55
ناهید جون پس این مدت حسابی سرت شلوغ بوده زیارت اقای همسری قبول باشه ایشالله زودی نوبت شما خواهر گلم بشه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم اره بد جوری شده گرفتارم ومشغول انجام یه پروژه مهمم انشالله که بتونم موفق بشم که به خاطرش باید جشن بگیرم اگه موفق شدم
مامان مبینا
8 مرداد 94 0:56
بازیه بچه ها چقد بامزه شده عااااااااااااااااااااااشقتونم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم فدااااات
مامان اعظم
8 مرداد 94 21:46
سلام نمی دونم با چه تفکری به این نتیجه رسیدی که دور دوستی کوتاهمان خط قرمزی بکشی و حتی از لینکات هم پاکمون کنی؟؟؟؟؟/ شاید بخاطر این بود که توی یه پیام خصوصی ازت خواستم که یه جا همدیگه رو ببینیم چون دوستت داشتم و می خواستم از نزدیک بچه هات رو ببینم به هر حال دیگه اصلا مهم نیست من متوجه شدم که دنیای مجازی همینه و توقع من بالا بوده. هر چند از ناراحتی دیگه تصمیم داشتم نت نیام و از همه چیز بگذرم اما حالا دوباره برگشتم. این بار نه بخاطر به ظاهر دوستانی که از کامنتاشون شکر می ریزه و از دلشون؟؟.. بلکه فقط بخاطر بچه هام که همه ی دنیای منند بدرود سرکار خانم ناهید . امیدوارم همیشه خوش باشی حرفای ناگفتم زیاده ولی حتی اون هم دیگه برام مهم نیست
مامان ناهید
پاسخ
سلام اعظم جون خوبید واااای دختر چی داری میگی کدوم کامنت خصوصی به خدا جان بچه هام من خیلی وقته اصلآ نت ندارمکامنتهارا هم ندیدم الان تازه اومدم داشتم کامنتهارا تایید میکردم که به کامنت شما برخوردم با شنیدن حرفهات شکه شدم زبونم بند اومد اتفاقآ چقدر تو فکرت بودم وقتی نت نداشتم با خودم گفتم ای کاش شماره ای ازت داشتم باهات تماس میگرفتم من حتی با چندتا از دوستان که لطف کردن شمارشونو بهم دادن زنگ زدم اعظم جون چرا زود قضاوت میکنی اگه دقت کرده باشی من خیلی وقته حتی آپ نکردم اگه اومدم به دوستان سر زدم حتمآ به شما هم سر زدم در غیر این صورت هیچ تمایزی بین شما دوستان خوبم قائل نیستم ولی اصلآ از حرفت ناراحت نشدم چون تو بین حرفهات بهم ثابت کردی برات منهم بودم دوستم داشتی وگرنه اینقدر توقع ات نمیشه شما عزیز دلمید تاج سر منید الان از خودم بدم اومد که با وجود دوستان خوبی چون شما چرا مدتی خودمو از شما جدا کردم با اینکه مشکلات خاص خودمو داشتم که نتونستم بیام اما بازم خودمو سرزنش می کنم اعظم جون فدات بشم بازم شرمنده تم میام بهت سر میزنم در ضمن من از لینک پاکت نکردم به خدا الان نگاه هم نکردم که آیا پاک شدی یا نه اما چند وقت پیش متوجه شدم تعدادی از دوستان خود به خود ازپیوندام پاک شدن می خواستم از مدیزیت بپرسم اما فرصت نشد اخه چه دلیلی داره من این کارو کنم ما که بهترین دوست بودیم الان اگه پیشم بودی میکشتمت تا دیگه از این فکرای بد نکنی کاش شمارتو بهم میدادی