بعد مدنی اومدیم...وشرح حال بچه ها
سلام به دوستان خوب ومهربانم امیدوارم شاد وخرم باشید
طاعات وعباداتتون مقبول درگاه حق
وسلامی خدمت بچه های نانازم وشرمنده روتون که مدتیه براتون آپ نکردم
نمی دونم بذارید به حساب گرفتاریها یا تنبلیهام
به هر حال شرمنده روی همه دوستان خوبم هستم ممنونم
این مدت از تنبلی کمی هم بی حوصله شدم نمی دونم عوارض گرماست که هروقت
می خوام بیام پای نت حوصله م نمیشه چون اونجایی که سیستم بنده قرار داره یه کم
گرمه یکی دیگهش هم هنوز موفق نشدم عکسهارا رو سیستم بریزم هنگ میکنه وپست
بدون عکسو صفایی نداره لااقل برای من خلاصه توجیه برا نیومدنم زیاد دارم
از حال واحوالاتمون بگم که خدارا شکر خوبیم
از آقامون شروع می کنم که 18 خرداد مشرف به کربلای محلا شدن ورفت
وحسابی کیفشو برد اینم بدون ما بیچاره من که باید بچه داری کنم وفعلآ دست
وبالمو این بچه ها بستن واگه امسال به گفته همسری کسی پیدا شد بچه ها
را نگهداری کنه منم عازم میشم انشاءالله
خلاصه که همسری 18 رفت و26 خرداد برگشت ومن این مدت مشغول تدارک اومدن
آقا بودم وحسابی گرفتار مهمان ومهمانداری
#############
این مدتی که بابا احمد کربلا بود.....
از محمد رضا فسقلی مامان بگم که با وابستگی زیادی که به بابا داری از هجر
دوری بابایی بعد دو روز که از رفتن بابایی می گذشت متوجه شدم یه گوشه ای
میشینی وانگشت شستشو تا ارنج تو حلقت فرو میبری وهی می مکی منم
اول متوجه نشدم چرا؟؟؟ ومرتب تذکر میدادم بعد یادم افتاد که یه جایی خواندم
این عوارضش استرس ناراحتی وکم محبتیه بررسی کردم دیدم تنها دلیلی که میشه
داشته باشه دوری از بابایی هست که پناه بردی به مکیدن انگشت کوچولوت
خلاصه دیگه بی خیال تذکردادن شدم وهروقت باهم بازی میکردیم حواستو پردت
میکردم ومیبردمت توجمع بچه ها یا پارک یادت میرفت ولی تنها که میشدی ویا
می خوابیدی دوباره شروع میشد تا اینکه بابا اومد وتا دوروز هم این کارو تکرار
نکردی وما هم مسرور اما انگارمتاسفانه برات عادت شده ودوباره تکرار .........
تازه آقا فیلش یاد هندوستان کرده
#############
شما دوتا شیطون که دیگه همه جای گوشی منو بلدین وچه کارهایی که تو این
گوشی نمیکنین مرتب زنگ خور عوض می کنید تم تغییر می دید برنامه بازی نصب
می کنید ومن هی حذف می کنم عکس میگیرید صدا ضبط می کنید تو واتساپ میرید
واینکه وقتی بابا نبود میومدم تو پروفایل بابایی که باهاش چند تا کلام چت کنم می دیدم
تا چقدر شما صدا ضبظ کردید وبرا بابایی فرستادید وبابا هم خوب جوابتونو داده وشما
هی صدای بابا را می ذاشتید ودختر دوردونه ودل نازک من دیدم میشینه با صدای باباش
گریه می کنه این بود که احساس مسولیتم بیشتر شد وباید شما هارا از این جوی که
برا تون بوجود اومده خارج می کردم خوب دیگه با مشغله زیادی که داشتم و دست تنها
بودم می بردم خونه اقوام بین بچه ها، پارک وعصرها هم کلاس اسکیت...
دعا می کنم هیچ فرزندی بدون پدرو مادر بزرگ نشه چون خیلی سخته واونایی که
به هر طریقی از پدر ویا مادرشون دورن خدا بهشون صبر وتحمل بده
فاطمه شما هم که تقریبا 15 اردیبهشت امتهان روخوانی را دادید وبا موفقیت قبول
شدید وحالا مدرکت از قم رسیده ولی هنوز نرفتم بیارم از اون موقع تا حالا صبح تا
کله ظهر می خوابی بعدشم کارتن وبازی و ورجه وورجه با داداشی
دیگه گرما اجازه نمیده از اتاق برید بیرون وروزهای زوج هم عصرها می برمت کلاس
اسکیت که خدارا شکر خوب راه افتادی
#############
همچنان شیفته من وبابایی وداداشی هستی هرچند هراز گاهی با من سر بعضی
کارها کل کل می کنی وبا نق زدنات رو اعصابمی اما بعد چند لحظه تو بغلم لونه
می کنی داداشی هم خوب ازت یاد گرفته بعد هر کاری زود میاد تو بغلم وخودشو
بهم می چسبونه وبعدشم بوس بوس بوس بوس
تو خونه این روزا شعار منو بابایی شده
محمد رضا تو عشق کی هستی ومحمد رضا: بابایی
محمد رضا تو نفس کی هستی؟
محمد رضا: بابایی
محمدرضا تو قلب کی هستی وباز میگی بابایی
ای بابایی کیف می کنه ومن همچنان جیغ زنان که آخه بچه مامان به این
گندگی رو نمی بینی یه بارم بگو مامانی باز میگه بابایی
وبابا مسرور وشاد به افتخاری که کسب کرده شمارا میگیره تو بغل وهی می بوسه
بعد آجی میاد تو بغلم میگه داداشی خوب عشق ونفس وقلب مامان نباش خودم
به تنهایی همه چیز مامانم آی قربون دختر گلم بشم که تو همه لحظات باهامه و
هوامو داره
یه کم هم مزه میریزی وهم حاضر جوابی می کنی مثلآ میگم محمد رضا این
تلفنو انداختی خرابش می کنیاااا میگی تا خرابشم بکنمااا
میگم چرا آب ریختی رو فرش اول میگی باشه مامان ( یعنی دیگه تکرار نمیشه)
بعد بلافاصله میگی تا بریزمااااا
دختر گلم اینو بگم که نازیدن شما هم به جاست اینقدر منو بابایی عاشقتیم که
خودت می دونی که در این مواقع به داداشی حسودیت نمیشه تازه کلی هم ذوق
می کنی
من یه قلب بیشتر ندارم ولی همین یه قلب برا عشق به شماها می تپه تقدیمش
می کنم به شما
حرف زیاده وهمینم فکر کنم خیلی زیاد شد شرمنده دیگه
##############
اینجا مهمانی گرفتیم برا خودمون من مهمانم وآبجی میزبان
هیسسسسسسسسسسس آجی رفته چایی بیاره
آخ جون چایی رسید
به نظرت این چاییه عآیاااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوش آمدی داداش خوب چه خبراااا؟؟؟؟؟؟؟
اینجا هم چنین قیافه ای گرفته بودین میگفتین ومی خندیدن
منم اونقدر از حرکات محمد رضا خنده م گرفته بود که مثل آدم بزرگها ویه
مرد رفتار می کرد گاهی هم سرشو به زانوهاش نزدیک میکرد وبه حرفهای
آجیش می خندید...خلاصه خوب نقششو بازی میکرد
خوب دیگه وضعیت جوری شده که مجلس بدون تلفن همراه انگار صفانداره
ونمیشهههههههههه
حالا گوشی زنگ خورده وفاطمه بعد کلی حرف زدن به مخاطیش میگه
قطع کن لطفآ من فعلآ مهمان دارم تازه گوشی را هم میده داداشش
میگه شما هم کمی صحبت کنید
شب هم گه بابا میاد با گوشی بابا به نوبت بازی می کنید رئیس هم
که آجی فاطمه هست اول خودش بازی می کنه بعد به نوبت
در اختیار شماها قرار میده
به بازیت ادامه بده
دوستان ببخشید این پست بااینکه خیلی طول کشید وبچه هارو شونه هام بالا
وپیین می پریدن تا گذاشتم به نظرم هل هلکی هم شده شما ببخشید دیگه
در ضمن من ازتو دوباره عذر می خوام بابت عوض کردن رمز چون متوجه شدم رمز پستهام لو رفته مجبور شدم رمز را عوض کنم وچون الان وقت نکردم رمز را تقدیمتون کنم این پست را هم رمزدار نکردم سر فرصت میام رمز را تقدیپتون میکنم البته همه اون پستها رادیدید
.: محمدرضا تا این لحظه ، 2 سالو 7 ماه و 20 روز سن دارد :.
.: پیوند زندگی مشترکمون تا این لحظه ، 6 سال و 7 ماه و 25 روز سن دارد