محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

فاطمه وبلاخره ورودش به پیش دبستانی ..........

1393/7/23 7:8
نویسنده : مامان ناهید
1,246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان خوبممحبت

 

به گلهای نازممحبتبوس

 

امروز خداوند دوباره شادم کرد وقشنگترین روز را به من هدیه دادومنو از

 

عذاب وجدان راحت ساختجشن

 

روزی که همیشه توی رویاهام با من بودمتنظر

 

اونروزهایی که سرم گرم درس خواندن بودزیبا

 

روزی که هنوز پیوند عشق را نبسته بودممحبت

 

همیشه دختری با موهای بلند وپرپشت وچشم ومو مشکی که پا به پایش

 

می دویدم وبا قدمهایش شاد بودم ورویاهایم ما دوتارا به همه جا هل می داد

 

روزی را در ذهنم تصور می کردم که برای اولین باربنشیندبرای اولین بار راه برود

 

و برای اولین بار حرف بزند و اولین بار شاهد رفتنش به مهد و..................باشم

 

واکنون این رویاهای قشنگ وشیرین به حقیقت پیوست متنظروخدایا شکرتبغل

 

مادر که باشی مهربانتر میشوی .....

مواظب قدمهایت هستی نکند بی آنکه بدانی روی موری پا بگذاری شاید مادرش منتظرش باشد

مادر که باشی کودک میشوی ......

آنقدر که گاهی یادت میرود مادری ........ کودکی ها میکنی برای کودکت .......

مادر که باشی صبورتر از همیشه ای ......

گاهی یادت میرود آخرین بار کی به میل خودت خوابیده ای و بیدار شده ای ساعت زندگیت پیوند میخورد با زندگی کودکت ........

مادر که باشی دلت نازک میشود ......

آنقدر که گاهی همراه کودکت  لحظاتی اشک میزی و تا گل خنده  بر لبان کودکت نشیند آرام نمیگیری ......

مادر که باشی گاهی بیخیال میشوی ....

در خیابان در کوچه ها ... دست در دست کودکت میخندی و گاهی قهقه میزنی و میدوی و میدوی .....

مادر که باشی دلت همیشه میلرزد ....

کودکت راه برود راه نرود .... غذا بخورد و نخورد .... بخوابد و نخوابد همیشه همیشه دلت میلرزد ...

مادر که باشی همیشه منتظری .....

منتظر قد کشیدن میوه دلت ..... او قد میکشد و تو منتظری کمی بیشتر قد بکشد ......این انتظار پایانی ندارد ..... همیشه با توست ...... منتظر تمام اتفاقای خوب دنیایی برای کودکت ....

و من امروز خوشحالم که انتظاری دیگر به پایانی رسید

...

 

. اما بدان از فردا منتظر اتفاق های خوش آینده هستم ....... انشاالله

 

دخترنازم خوب می دانی که تمام دنیای من وبابایی شمایید اصلآ تنها بهانه زندگی ما شما

دختر نازم وداداش خوشگلت هستبغل

پس در هیچ زمانی قادر به  این نخواهیم بود که در حقتان کوتاهی شود خدا می داند از لحظه ای

که بوی مهر وماه مدرسه مستم کرد چقدر مشتاق بودم شمارا پشت میزهای رنگارنگ مهد ببینم

،وببینم که ذهن خلاقت فعالتر میشود، ببینم که چقدر با بچه ها شاد وسرگرمید ،اما به علت

وابستگی زیادت به من راضی نمیشدی که قدم به مهد بگذاری مگر اینکه من همراهت باشم

همیشه روحیه لطیفت از هرچی برایم مهمتر بود این بود که با تفاهم بین من وبابایی ویک جلسه

دونفره تشکیل دادیم ونتیجه آن شد که تا زمانی که خوت آماده نشدی وخودت درخواست ندادی به

زور واجبار شمارا به مهد روانه نکنیم هر چند اون شبی که رفته بودیم خونه آقا جونت ووقتی عمه

سلیمه بهم گفت چرا فاطمه را نذاشتی مهد گفتم الان آمادگیشو نداره میگه نمیرم وایشون با

جسارت تمام گفت خوب شما چه پدر مادری هستید شما باید براش تعیین وتکلیف کنید شما باید

هُلش بدید جلو چقدر بی خیالید ولی اون نفهمید تا اون لحظه آتش درونم چقدر داشت منو آب می کرد

با اینکه می دانستم مهد رفتن اجباری نیست ولی من حاضرم برای یاد گرفتن هرچیزوسرگرمیت

دنیامو به پایت بریزم دختر نازم......... اون شب دلگیر شدم روز به روز آتش درونم شعله ورتر میشد

نمی دانم چرا حرفش دلم را سوخت احساس کردم شاید او راست بگوید و در این مدت که داشتم

روی شما کارمی کردم وافکارتو تغییرمی دادم سعیم بیشتر وبیشتر شد اونقدر گفتم وگفتم اینقدر

فضای مهد را در درونت رویای شیرینی ساختم تا اینکه یه روز بوی خوش کلامت مستم کرد وبالاخره

اعلام نمودی مامان من دوست دارم به مهد بروم واصلآ من دیگه بزرگ شدم خانوم شدم چرا گریه

کنم اصلآ چه دلیلی داره من تو خونه بشینم حوصله م سر بره زیبادر اون لحظه تعجبوخدارا شکر

گفتم که چه زود دعایم را مستجاب کرد وشاید اگرفضای خوب این مهد نبود اینقدر اصرار به رفتنت

نمی کردم ولی می دانستم که این مرکز آموزش همان است که من در رویاهایم می گنجید و

همینکه بابایی از سر کار اومد گفتی بابا میری منو مهد ثبت نام کنی؟ من دیگه می خوام برم مهد

بابایی گفت باور کنم ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واینجا بود که دهان بابایی از تعجب باز ماندتعجب اینبار مهد

رفتن فاطمه منو بیشتر از پارسال خوشحال کرد چرا که این مهدی که برایش در نظر گرفته بودم

همیشه تو رویاهام بود این مهد عنوانش هست مهد قرآنی علم وحدیث خوب دیگه از اسمش

پیداست که آموزشها همه بر مبنای قرآن وعلم وحدیث هست شعرهای جذاب با آهنگهای آرام بخش

با نرمش صبحگاهی در قالب شعر ونام خدا وائمه وای چقدر برایم جذاب بود کلآ کادر آموزشی عجیبی

دارد که من تو هیچ مرکز آموزش ندیدم اولین سالی هست که در شهرمان دایر شده وخوشبختانه

همه مربیان ومدیرآشنا هستن ومدیر کامپیوترش هم آبجی فاطمه خودم هست واین برای من و

فاطمه یه امتیاز عظیم بودآرام انگار خدا منو اینقدر دوست داشته که رویاهامو به حقیقت بپیونده من

همیشه ترس این داشتم که دخترم در محیطی آموزش پیدا کند که به جای اینکه عملکردهای

مثبتش بالا بره برعکس .........ومن دوست نداشتم این را که گفتم من شاهد درد دل مامانایی بودم

که می گفتن بچه هامون تو این مهدها فقط جسورو تندخو شدن بد دهنی یاد گرفتن من خودم

پارسال فاطمه را گذاشتم مهد بعضی از دوستان اطلاع دارن که تو این دو ماه نیم که فاطمه مهد

بود چه برمن گذشت از اول تا اخرش بیمار بود این بیماری طوری بدنش را ضعیف وحساس کرد که

وقتی نذاشتم مهد بره چند ماهی پشت سر هم بیماریش تجدید میشدواین بیماری را از تک تک

بچه ها می گرفت شاید در مورد این موضوع مدیریت میشد بچه های دیگه ای هم گرفتار نمی شدن

وفاطمه خلق وخوش خیلی عوض شده بود بعضی حرفهایی می زد که اصلآ تو خونه ما زده نمیشد

دوست نداشتم وحتی زباندرازی هم خوب یاد گرفته بود واقعآ این مهدهایی که من می دیدم افتضاح

بود حالا شهرهای دیگه را نمی دانم شاید بهتر باشن

وخوشبختانه این مرکزی که گفتم  با آموزشهای خاص خودشون بچه ها ارامش روحی پیدا می کنن

وقتی امروز برای اولین بارشما را به مهد بردم باورم نشد که بدون وابستگی به من رفتی در بین بچه

ها وانگار همه را می شناختی تنها موقع نرمش کردن کمی خجالت کشیید اما بعد مربیان اینقدر ازت

استقبال کردند وتو جمع بچه ها بهت خوش آمدگویی گفتن وبا تک تک بچه ها آشنات کردن اون موقع

 بودکه بهم گفتی مامان شما می تونید برید شب بیا دنبالمقه قهه خدایا این فاطمه  بود که جوِّ اونجارا

به این راحتی پذیرفتتعجب وشاید یکی دیگه از دلایلش وجود خاله فاطمه ش بودقتی نرجس دختر

داییش را هم دید که دیگه نور الی نور شد آرامظهر که امدم دنبالت اولین باری بود که بدون هیچ

دغدغه وناراحتی واشکی ازش دور می شدم چون واقعآ این حسُ کردم که قلبم آرامش خاصی

پیدا کرده که می تونستم با خیال راحت بچه مو بسپارم به همون مهدی که اسمش آرامش بخش

دل همه ما مادران بودمهد کودک قرآنی علم وحدیثمتنظر

 

آماده شدی برای رفتن به مهددختر زیبای من......... اون لحظه که از خواب ناز بیدارت کردم وتو

چه عاشقانه بیدارشدی ومرا در آغوش گرفتی

...................

دلم به وسعت آسمان بی انتها شاد است عزیز دلممحبت

 

 

وداداشی هم که با شما همراه شد شب قبلش شمادووروجک زود خوابیدید

تا صبح زود بیداربشیدخواب

 

مهربانم ........چنان جا خوش کرده ای در قاب دلم که حک شده است نامت ،تصویرت ،یادت

 

 

ماه همیشه پشت ابر نمی ماند

خواب می بینم دنیا مال من است

بیدار می شوم وتو تعبیرش می کنی با چشمانت..........

 

 

واین هم وروجک کوچولوی من که به محض ورود به سالن سر ک تو همه

کلاسها زد وبازرسی نمود اییییی جااااااااااااانمبغل

 

 

واینجا هم خوب جا خوش کرده بین دخترکهای مردمچشمک

 

 

وحالا نوبت به فاطمه ونرجس دایی رسید وآبجی همچنان از خجالت

سرش را بالا نمی آمدووقتی موقع نهار پدر مهربونش به خونه برگشت گفتی

بابا من خوب بودم........ بدون مامانم تونستم تو مهد باشم ........بابا من فقط موقع

نرمش خجالت کشیدمبغل

دخترکم سرت را بالا بگیر تا دنیا درمقابلت زانو بزند

شرم وخجالت را کنار بگذار تا سربلندو پابرجا بمانی

 

 

واکنو سفره صبحانه پهن شدوفاطمه بدون درگیری با من که فاطمه جان برو سر

سفره بشین............. ارام ومهربون در جمع بچه ها کنار سفره به خوردن صبحانه

که خاله های مهد زحمتش را کشیده بودن شروع به میل کردن نمودبغلچشمک

واین هم آبجی فاطمه من هست که عاشق بچه هاست وهمیشه یه طور خاص

بچه هارا به طرف خودش جذب می کندمحبت

آبجی گلم یک سالی میشه دانشگاه راتمام کرده وشده مهندس کامپیوترو اکنون

در خدمت مهدقرانی علم وحدیثمحبت

 

 

نمایی از فضای کلاستون

 

وخدااااااااااااا،خدای مهربانتراز مادر،

دخترم را به تو می سپارم پناهش باش

 

 

واماداداشی بعد برگشتن بهانه آبجی را می گرفت وپشت در را ول نمی کرد وبا آبجی

گفتن های مکررش اشکم را سرازیز می کردگریه

خدایا همیشه اینقدر عاشقانه قلبتان برای هم بتپدمحبت

 

 

 

بعد که رفتم دنبال فاطمه کلاس تمام شده بود وخودشون را با تکه های چوب

مشغول کرده بودن وبا دیدن من مامان سلام اگه میشه برید شب بیاید دنبالم تعجبقه قهه

 

 

اینم روز دوم که حاضر شد ی بری مهد  یعنی چهارشنبه 23 مهر 93

 

 

وباز مثل روز اول وقتی فاطمه را رسوندم برگشتم خونه محمد رضا دوباره بهانه

آبجیشو گرفت وگریه می کرد وآجی اجی می گفت فدای دل مهربونت برم عشقم

 

این هم موقعی که رفتیم دنبال آجی وهی بوسش می کرد

 

وجمع خانوادگی هم که کامل شد صالحه دختر خاله زهره هم به جمع شما پیوست

صالحه یه مهد دیگه بود وبه گفته خودش من انتخاب شدم برای این مهدخخخخخخنده

فدای شیرین زبونیتبغل

 

 

نفسهایم بیشتر از حجم حروف نام تو نیست

 

چه زیباست نفس کشیدن کنار چشمهای تو.........

 

شادیهایم را به تو هدیه می دهم اندک بودنش را خرده نگیر

این تمام سهم من از روزگار است................

 

 

تو هستی ودلم با تو خوش است..........بغل

 

 

دلم می خواهد تمام باورم را برایت بفرستم

تا باور کنی  بی تو بودن کار من نیست دخترکم............

 

 

پ ن پ فاطمه تولدش نیمه دومی هست اما مهد را از سر گذراند و

 

پیش دبستانی درجه دوم را می گذرونه انشالله سال دیگه درجه بالاتر بغل

اینم یک نوعشه دیگهخندونک

 

پ ن پ محمد رضا یک روز دیگه 23 ماهه میشه

فدات بشم پیشاپیش 23 ماهگیت مبارک عزیز دلمجشن

 

محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 29 روز سن دارد :. .:

 

فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 9 ماه و 20 روز سن دارد :

............................................................

دوستان خوبم ببخشید پستهای من طولانی میشن آخه وقت نمیشه

 

هرروز پست بذارم زیاد میشه دیگه دوستتون دارممحبت

 

پسندها (10)

نظرات (60)

مامان آیدا
24 مهر 93 1:58
انشالا همیشه به آرزوهات برسی دوست خوبم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم چه عجب خوشحالمون کردید
فروشگاه نادین
24 مهر 93 8:15
سلام دوست عزیز * لوازم جشن تولد * شال و روسری * دست سازهای نمدی nadin-shop.ir
مامان مریم
24 مهر 93 8:34
افرین به دختر نازمون که به مهد رفتند و افرین به دادشش با این بوسه باران کردنهای خواهری خدا را شکر دوست عزیزم خوشحال شدم که از بچه ها و زندگیت راضی هستی همیشه زنده و جاویدو سلامت باشید
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مریم جون قربونت برم خوشحالم کردید تشریف آوردید
بابا و مامان
24 مهر 93 8:46
فاطمه جونم مبارکه ایشالاه عکسهای فارغ التحصیلی خوشگلای خودم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله مهربونم انشالله
بابا و مامان
24 مهر 93 8:47
فدای دل مهربونت عزیز دلم محمد رضای عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه
بابا و مامان
24 مهر 93 8:49
محمد رضا جونم 23 ماهگیت مبارک
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جونم
بابا و مامان
24 مهر 93 8:51
قربونت برم با عکسهای قشنگ و نازت
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون
خواهر فرناز
24 مهر 93 11:06
وای بالاخره موفق شدی ببریش مهدکودک ایشالا سال دیگه میره پیش دبستانی درجه یک وسال بعدشم کلاس اول محمدرضا جونم بفرستش مهدکودک خودی راحت بشین کاراتو بکن میبوسمتون
مامان ناهید
پاسخ
فاطمه جون اره بالاخره موفق شدم چه جورم فدات بشم ای نازم فاطمه جون دل کندن از محمد رضا چون خیلی کوچیکه برام محاله اگه هم دلم راضی بشه اینجا مهدی که مخصوصآ خردسالان ونوزادان باشه نیست
مریم(مامان کیان)
24 مهر 93 11:48
عزیزم تبریک میگم به فاطمه جونم که خانم شده و میره مهد
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جون مهربون
فهیمه
24 مهر 93 12:26
سلام مامان عزيز ,من يك وبلاگ اموزشي براي كودك دارم خوشحال ميشم بياين به كلبه مجازي مون.mardanekoochak.niniweblog.com و چند گروه اموزش خلاقانه كودك از رده سني 7ماهگي تا 7سالگي ,اينترنتي تشكيل دادم با يك برنامه منسجم و هدفمند.اگر تمايل به عضويت دارين شماره همراهم09363384418 لطف كنيد نام و سن كودك و نام خودتون را پيامك كنيد. ارزوي سربلندي , پيروزي ,سلامتي و شادي رو براتون دارم. سبز باشيد و پايدار.
مامان زهرا
24 مهر 93 15:19
عزیزدلم فاطمه جون مبارک باشه گلم . ایشاالله موفق باشی.ناهید جونم لحظه‌های قشنگیه ،قشنگ نگاه کن وبا جون و دل لذت ببر .
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جونچشم عزیزم دارم سعی می کنم فدای مهربونیت
الهام مامان علیرضا
24 مهر 93 15:58
خدا رو شاکرم که بالاخره پروژه مهد فرستادن فاطمه رو به اتمام رسوندی و موفق شدی بهت تبریک میگم عزیزم واقعا که سخته! من وقتی یادم میاد تو 18 ماهگی علیرضا رو گذاشتم مهد روز اول تو دانشگاه همه اش بغض می کردم ولی خدا رو شکر از دو سالگی دیگه خیلی راحتم. واقعا علاقه داره به مهد رفتن کم کم وابستگی فاطمه جون هم کم میشه. با این وجود فکر کنم خوشت بیاد و کم کم محمد رضا رو هم به مهد بسپری به فاطمه خانم هم سلام برسون ایشالا هر جا که هستند موفق باشند. فاطمه گلی خیلی خوب ژست گرفتی عزیزم. عکس هات خیلی قشنگه روزهای خوبی رو تو مهد برات آرزو می کنم عزیز خاله محمد رضا جون گریه نکن شما هم کم کم میری مهد و بهت خوش میگذره
مامان ناهید
پاسخ
سلام الهام جون خوبید ممنون که وقت گذاشتید بله واقعآ هم سخته ولی الان هم خودذش دوست داره بره وهم من خوشحالم چون خیلی هم خجالتی هست ولی الهام جون خیلی زود به کسی وابسته میشه الان دوباره به خاله فاطمه که تو مهدشون هست خیلی وابسته شده امروز خاله پیشش بود ازش جدا نمیشد می چرخید بوسش می کرد نمی دونم چکار کنم که اینقدر به کسی وابسته نشه چون می ترسم رو روحیه ش اثر بذاره ابجی فاطمه هم سلام شمارا می رسونه از دعای خوبتون ممنونم در مورد محمد رضا هم کاش می پذیرفتن اما ابن مهد بچه های سه ونیم سال تا 11 سال را می پذیرن در واقع گروهای سنی 3/5 تا 5 سال مهد وپیش دبستانی از 6 تا 11 هم فراگیر ومفهوم ورفتارهای قرآنی هست زیر 3/5 نمی پذیرن شاید یه بخش نامه جدیدی ارائه دادن انشالله که عالی میشه به خاطر این وروجگها نمی تونم برم خارج از شهر کلی کار دارم باید چشممو عمل کنم ولی به خاطر این بچه ها خیلی دیر شده وهزار کار دیگه الهام جونم ممنون که تشریف آوردید
سما مامان مرسانا
24 مهر 93 20:01
ماشالا فاطمه جون فدااتتتتتتتتت بشم بووووووووووس براي عزيزم فاطمه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جااانم
مامان آیدا
25 مهر 93 2:22
خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم
مهسا خانوم
25 مهر 93 12:24
خالهههههههه ناهییییییییییید ادامه مطلبت برام باز نمیشههههه فقط اینو میدونم که فاطمه پیش دبستانی شششششششششد موفق باشی فاطمه جووووووووووووووووووووووووووووووووووونم راستی خاله قهرم باهات دوبار گفتم اپماااااااااا
مامان ناهید
پاسخ
نمیدونم شاید از سرعت اینترنتتون باشه مهسا جان برات توضیح دادم چرا نمیشه اومد قهر نکن عزیزم
مامان اعظم
25 مهر 93 17:21
سلام خواهر خیلی منتظر این پستت بودم گلم. و خوشحالم که بهت سر زدم. کل پست رو خوندم و واقعا بهت تبریک می گم اما الان وقت ندارم همه ی حرفامو تو کامنتام بذارم دوباره میاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم فدات بشم که اینقدر با این حالت وقت گذاشتی وهمه را خواندی راضی نبودم خودتو اذیت کنی ......قدمت برروی چشم همینکه منت گذاشتید یه دنیا ممنونم ....می بوسمتون
مهسا خانوم
25 مهر 93 19:20
سلام خاله ناهید جونم موضوع طنز برای انشاسراغ نداری؟
مامان ناهید
پاسخ
چه سوال غیر منتظره ایمهسا جان من یه بار یه موضوع طنز برای انشا دیدم که خیلی خنده داربود اول معذرت می خوام....... موضوش این بودعلم بهتر است یا گاو.........
مهسا خانوم
25 مهر 93 19:20
خالههههههههه ناهیییییییید کجایی؟؟؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
من الان اینجام ولی دیر اومدم خاله جون
مهسا خانوم
25 مهر 93 19:20
خالهههههههههههه ناهییییییییییییییییییییییییییییییدددددددددد
مامان ناهید
پاسخ
بععععععععععععععله مهساااااااااااااااا جان چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مهسا خانوم
25 مهر 93 19:21
مثل اینکه امروز از شانس من قصدم نداری وبت بیای
مامان ناهید
پاسخ
مهسا جان امروز همسری خونه بود باید به همه چیز می رسیدم تا براش یک جوجه کباب البته بال کبابیدرست کردم جات خالی بعد هم یه مانتو برای خواهرم دوختم ولباس فرم فاطمه هم نیمه تمام ماند نتونستم بیام نت شرمنده
مهسا خانوم
25 مهر 93 19:22
مکالمه ی من وخاله ناهید: من:سلام خاله ناهید خوبی؟موضوع طنز سراغ نداری؟ من:خاله ناهید کجایییییییی؟؟؟؟؟؟؟ من:خالهههههههه ناهیییددددددددددددد من:مثل اینکه امروز قصد نداری بیای وبتاااااااا من:.... . حکایت همچنان باقیست
مامان ناهید
پاسخ
ای مهسای ناقلا حساب همه چیزو داریااااااااا
مامان سوده
26 مهر 93 1:52
خصوصی
اقازاده
26 مهر 93 7:17
سلام ناهید م ببخش دیر سر میزنموای خوشحال شدم از این همه خوشحالی ات .انشالله همیشه شاد باشی عزیزم قربون گلها ت برم من
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم شما خوبید خواهش می کنم ممنون دوست خوبم ....خدا نکنه
مامان کیانا و صدرا
26 مهر 93 7:33
سلام ناهید مهربون منفدات شم که اینقدر خوبی عزیزمگلم من خودم دچار بی حالی و وب زدگی شده بودم تقصیر شما چیه فدات شم....الانم بهترم و باز شیفت بعدازظهرم و یه کمی سرم خلوت تره و میرسم بیام وبخیلی واسه فاطمه جون خوشحالم.مطمئن بودم مهدو قبول میکنه و با شرایط کنار میادبه نفع خودشم هست و واقعا از بی حوصلگی در میادمیمونه طفلی محمدرضا که اونم کم کم عادت میکنه و میشه یه پسر گل گلابیراستی پوشک محمدرضا چی شد؟؟؟تموم شد پروژه یا هنوز در دست عمله؟؟؟؟راستی بعدی... موی جمع و بسته خیلی به فاطمه جونی میاد خوشگل خاله ایشا....همیشه همیشه همیشه سالم و سرحال و با نشاط باشیخب ناهیدی جونم منم برم پسریو بیدار کنم و ببرم مهدش و بعدم برسم به سایر امورقربون دل مهربونت برم. مریضی وبلاگیم فقط با دلگرمیهای دوستام و مخصوصا شما خیلی بهتر شده...بازم میام پیشت گلم.
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم می دونستم بالاخره میای چون این ویروستوبه منم سرایت دادی منم دچار همین دلزدگی شدم راست میگی حضور دوستان آدمو دلگرم می کنه شما که نباشید ما هم بی حوصله وسست میشیم وقتی اومدم دیدم کامنتهارا جواب ندادی دلم گرفت ولی بعد دوروز که اومدم دیدم چه خبره شما هستید خوشحال شدم خدا کنه منم حالم خوب بشه نمی دونم چرا حالم خوب نمیشه بی حوصله گی داغونم کرده .......فدات بشم با حرفهای قشنگت یه کم روحیه گرفتم خوشحالم که بازم هستی ببخش دیر اومدم می دونستم میای ولی اصلآ فکرشو نمی کردم به این زودی بیای.......آره گلم فاطمه اونقدر به مهد علاقه پیدا کرده که حاضره تا شب اونجا بمونه ......محمد رضا بدجوری وابسته به من شده نمی دونم چطور از شیر جداش کنم مخصوصآ که روحیه ندارم چندروزی که فاطمه مهد میره بد جوری بهانه می گیره شب هم که تا شیر نخوره نمی خوابه امشب داشتم تلفنی با دوستم صحبت ی کردم می گفت تنهاراه ش زدن الوئورا به خودته می خوام دل رحیمیمو کنار بذارم واین کارو بکنم چونکه خودش هم کلی ضعیف ولاغر شده چیزی نمی خوره فقط چشمش به می میه گلم ممنون که اومدی وخوشحالم کردی وانرژی گرفتم
مهسا خانوم
26 مهر 93 12:48
سلام خاله ناهیییییید خدامرگمممممممممممم بدهههههههههههههه اخه چرا یهو چتون شد؟؟ نکنه....
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم .....خدا نکنه نمی دونم یه کم حال روحیم خوب نیست هروقت روحیه نداشته باشم حالم بد میشه ای شیطون نه بابا این خبرا نییییییییییییییست
مامان کیانا و صدرا
27 مهر 93 7:18
سلام خواهر.پاشو بیا تا وب زده نشدی یه سر به ما بزن
مامان ناهید
پاسخ
باور کن وب زده شدم به زور دارم میام بدجوری ویروست اثر گذاشت اومدم وبت ویروسی شدم
مامان کیانا و صدرا
27 مهر 93 18:33
سلام کجایی خواهر؟؟؟حالا تو ویروس گرفتی؟؟؟بیا یه خبری بده آبجی جونم
مامان ناهید
پاسخ
آره گلم ویروس گرفتم بد جوری اگه نیومده بودی شاید حالم بدتر می شد الان بهترم اومدم پیشت راستی شرمنده من صبح فاطمه را برده بودم مهد برا مامانا هم کلاس آموزش گذاشته بودن ساعت 11 بود اومدم خونه شرمنده دیر جواب دادم
بابا و مامان
28 مهر 93 7:27
عزیزم خصوصی
بابا و مامان
28 مهر 93 7:34
بازم خصو صی عزیزم
مامان کیانا و صدرا
28 مهر 93 7:38
سلام و صبح عالی متعالیخب میبینم که علاوه بر اینکه ویروس وب زدگیو گرفتی روحیه تم داغون شدهآره عزیزم اعتیاد هم متاسفانه در زنان شدید شده و میدونی که آدم معتاد هیچ قدرت تصمیم گیری نداره و بچه و بقیه امور در اولویتهای آخر فرد معتاد قرار میگیره.گلم من که بهت میگم تو خودت خوبی فکر میکنی همه همین طوری هستن.الان تو جامعه دیگه اعتیاد منو اذیت نمیکنه و خیلی اعصابمو به هم نمیریزه ولی فحشا ست که بیداد میکنه و کوچیک و بزرگو درگیر کرده و البته به اعتیادم ربط داره ولی وحشتناکه وحشتناکما که با افراد بیشتر سروکار داریم شاهد اتفاقات ریز و درشت بیشتری هستیم و باور کن دیگه تعجب نمیکنیم از خیلی چیزهایی که شاید اصلا برای شما قابل هضم نباشهبه هر حال عزیزم فعلا مجبوریم حداقل درست و حسابی روی خونواده ی خودمون کار کنیم و خطراتو بشناسیم و برخورد درست داشته باشیم.قربون دل مهربونت بچسب به کار و زندگی شاد و برای مسائل مختلف خودتو ناراحت نکن.فاطمه جونو که میذاری مهد با محمدرضا بزن برو خونه ی مامی جون و بهشون سر بزن و یه ساعتی باش و برگرد.خودت از همه مهمتری وقتی شما شاد باشی و آروم همه ازت انرژی میگیرن و نفعش واسه خودته.حالا ده نفر باید اینا رو به خودم بگن ولی باز من شدم خاله آباجیبه هر حال گلم دوستت دارم و امیدوارم همیشه شاد و با انرژی باشی.فدات
مامان ناهید
پاسخ
سلام ظهر به خیربله منم داشتم دلزده میشدم که نجاتم دادی یه توضیح بدم که یه وقت دوستان این کامنت را خواندن دچار شک وتردید نشن یه وقت یگن ناهید معتاده خخخخخ دوراز جون شما ومن یکی از خانومهای جوان شهرمون معتاده که الان چند سالی گرفتار هست من تازه خبردار شدم که هم بارداری قبلیش وهم الان بارداره وشیشه مصرف می کنه خیلی متاسف شدم که این آبجی خوشگله مامان صدرا وکیاناجون لطف کردن منو دلداری دادن
مامان کیانا و صدرا
28 مهر 93 7:41
راستی ناهیدی جونم پست و اما مهد کودک منو نخوندی ها؟؟؟؟حتما بخونی و نظرات خوشگلتو برام بذاری وگرنه نظرامو حلالت نمیکنم مادراون مال قبل از وب زدگیمه یعنی در مرحله ی نهفتگیه ویروسی بودم و هنوز یه کم حال و حوصله داشتمپس بعدا بیا و بخونش
مامان ناهید
پاسخ
واااای شرمنده ندیدم ببخشید از بس پست دلزدگیت منو شکه کرد که متوجه نشدم چشم حتمآ یه فرصت مناسب خوب میرم
مامان کیانا و صدرا
28 مهر 93 9:14
خواهر جونم احساست طبیعیه کارت زیاده و خسته شدی.بله که برو پیش مامی جون.بغلش کن و ازش آرامش بگیرمگه ما آدم نیستیم؟؟؟مگه احساس نداریم؟؟؟باید بری پیش مامی و بیای خبرشو بدییادت نره ها!!!!
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم حتمآ این کارو می کنم ولی خیلی برام سخته برم مثل بچه ها تو بغلش بخوابم خجالت می کشم ببین منو تورا خدا مامانم نمیگه این دختر بعد چند سال خُل شده
مامان کیانا و صدرا
28 مهر 93 9:18
خواهر جونم باید با ویروسها مقابله کردحالا میام بهت دلیل وب زدگیمو میگم الان کفشش کردم چرا اینقدر اینجوری شده بودمبرای از شیر گرفتنم خواهر باید متاسفانه بی رحم بشیم و چسب بزنیم و قرمزشم بکنیم و تلخشم بکنیم تا دیگه دست برداره و گرنه تا سه سالگیشم می می میخواد
مامان ناهید
پاسخ
عجبببببببببببببببببببببب پس شما هم دچار ویار هستید الهییییییییییییییییی خوبه میگم زود کشفش نکردیدعآیاااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان کیانا و صدرا
28 مهر 93 9:30
خواهر اون مورد خصوصی هم که گفتی نداشتم من.کار خاصی انجام داده؟؟؟دوست داشتی بهم بگوخودتم برو خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
کاش پیدا میشد اره مزاحمه به بچه هام توهین میکنه الهی بمیره من فکر کنم بیمار روانی باشه یا بچه ش نمیشه به بچه های ما حسودیش میشه کسرای محترم اگه جرات دارید ادرستو بذار ترسوی پزدل من نه تنها ناراحت نشدم بلکه دلم برات میسوزه که اینقدر ترسو هستی ببخش عزیزم می دونم بازم میاد اینجا می خواستم بخونه تا دلش بسوزه
مامان اعظم
28 مهر 93 11:26
آی پی چیه اون وقت آبجی؟
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم هر کس یه آی پی مخصوص داره که مشخص میشه مربوط به کیه واز کدام شهر واستان هست کاملآ با یه بررسی میشه بفهمی اون کیه بعد ویرایش تو قسمت کامنتهای تایید نشده هست که ای پیهای هرکس با هم فرق می کنه
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:27
سلام ناهید جونم خوبی ؟خوشی؟؟بچه ها خوب و سلامتن؟؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید؟ فداتون بشم ما خوبیم خدارا شکر بچه ها خوبن دست بوس شما
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:28
ناهیدم چرا گفتی حالت خوش نیست؟؟نگرانتم؟؟؟راستی اون آی پی رو هم که دادی شناس نبود...مزاحم میشه؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم یه چند روزی حالم خوب نبود چیز مهمی نیست گلم ببخشید ناراحتتون کردم الان خیلی بهترم فدای مهربونیتمیام بهت میگم گلم
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:33
ناهید جونم خوشحالم که رویاهات در مورد داشتن دخمل ناز به حقیقت پیوسته عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
وااااااای ممنون عزیز دلم اره خیلی خوشبختم که خدا دلش به حالم سوخت ورویامو به واقعیت تبدیل کرد فدای شما عزیز دلم بشم
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:33
چه متن خوشگلییییییییییییی
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:39
هزار آفرین به مامان خوب که با حوصله و صبر و قدم قدم فاطمه جونو برا رفتن مهد پیش برده و هزار آفرین به فاطمه جون عاقل خودم که خودش تصمیم گرفته بره مهد اونم چه مهد با صفایی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون آیسانی جونم با دلگرمی وراهنمایی شما دوستان گلم بودکه موفق شدم
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:40
قربونش برم فاطمه چقدم خوشحاله که میره مهد
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه اره خیلیییییییییییی
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:41
آخی عزیییییییزم محمد رضام رفته بازرسی مهد آجیشو ببینه چجوریه خب
مامان ناهید
پاسخ
خاله این کار هرروزمه نمی دونی چه کیفی داره
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:48
ایول خاله فاطمه،خانوم مهندس مهربونحالا یه نمه هم اونجا به فاطمه کوچولوی ما بیشتر تر توجه داشته باش منظورم همون پارتی بازی خودمونه
مامان ناهید
پاسخ
خاله جون همه چی ردیفه پارتیم قویه فدای مهربونیت
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:49
ای جان جااااااااااااااااان،قربون داداش مهربون که پشت در منتظر آجیشه آخییییییییییی
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه خاله جون خاله جون نمی دونی وقتی میام خونه داداشی چه جور منو تو بغل میگیره منم این شکلی
مامانی ماهان جون
28 مهر 93 11:59
وای چه شعرهای نازی و چه عکسهای ناازتری...الهی خوشبختیتون صد برابر بشه...فعلاااااا
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جون خوش آمدید خوشحالم که همیشه با کاکمنهای پر مهرنون صفا میدیدهم به وهم به وبمون
مهسا خانوم
28 مهر 93 12:54
خخخخ خاله اون نظر در چه مورد بود؟؟ میهن بلاگ ................. حالا مگه چیشده ؟
مامان ناهید
پاسخ
چیز مهمی نیست یر فرصت بهت میگم
بابا و مامان
28 مهر 93 14:01
عزیز دلم خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلمبه زحمت افتادی
الهام مامان علیرضا
28 مهر 93 14:03
نگران نباش. زیاد روی وابستگی های فاطمه حساس نباش ناهید جون. چون این جز خصوصیات اخلاقیش هست و گذشت زمان خود به خود بهش نشون میده که وابستگی خودش و به دیگران کم کنه در واقع شما اصلا کاری ازتون برنمیاد پس خودت و سرزنش نکن برای چشمتون مشکلی پیش اومده؟ ایشالا که چیز مهمی نیست اگه خیلی اورژانسی هست پیش فاطمه خانم و یا مادرتون بذارید بچه ها رو و یا همسرتون بمونن پیش شون آخه سلامتی تون واجب تره موفق باشی ناهید جون خصوصی هم داری
مامان ناهید
پاسخ
ممنون الهام جون که همیشه باعث دلگرمی ما هستید ودر هرمورد کمکم کردیدفدات بشمبله شما درست می گیدچشم من بر اثر گرد خاک زیادی که این چند سال اخیر داشتیم یه ناخنک داره دکتر خیلی وقت پیش یعنی موقع ای که محمد رضارا باردار بودم گفت باید عمل بشه ولی اونموقع نمیشد گفت بعد زایمان بیا الان 2 سال هست هی امروز فردا می کنم ولی شرلیط اونم به خاطر بچه ها جور نمیشه چشمام اذیت میشه بیشتر موقع التهاب داره زود خسته میشه ودرد میگیره فکر کنم تنبل وضعیف هم شدهیکی دوبار رفتم پیش دکتر خودم که همیشه برا معاینه می رفتم پیشش اینقدر شلوغ بود که نوبت نمی داد باید حضوری برم که اونم شانس می خواد که باز برم نوبت گیر بیاد حالا پدر شوهرم گفته دکتر بیمارستان برات نوبت میگیرم تا عملت کنن الهام جون خیلی می ترسم دکتر خود بیمارستان خوب نباشه به نظرتون دکترای خود بیمارستان خوبن؟ممنون الهان جون از توجه تون
مامان امیرصدرا
28 مهر 93 15:04
سلام خوبین ؟ چه قدر سخت است ان لحظه ای که برای اولین بار فرزندت ازت جدا میشه انشالله موفق باشه
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم خوبید اره عزیزم فکر کنم شما هنوز تجربه شنکردید نه؟؟؟ انشالله امیر صدرا ون هم زود بزرگ میشه واین خس را که فکر کنم هم شیرینه وهم پرا اضطرای تجربه می کنیدعزیزم منو ببخش خیلی وقته بهتون سر نزدم میام پیشت
زهرا
28 مهر 93 15:23
ناهید جونم سلام ببخشید که دیر بهت سر زدم از سر کار که میام واقعا خسته ام نمی تونم بیام نت همش بعدش خوابم پیش دبستانی رفتن گل دختر مون مبارک باشه از طرف من هر دوتاشونو ببوس برام دعا کن قرار چهارشنبه خبر کار قطعی بشه راستی نی نی دوست عزیزم سقط شد خیلی ناراحت شدم
مامان ناهید
پاسخ
سلام زهرا جونم خواهش می کنم خسته نباشید این خیلی خوبه که با کار خودتونو سرگرم کردید خیلی حس خوبیهموفق یاشید ممنون عزیزم........چشم اونا هم شمارا می بوسن انشالله هرچی خیره پیش میاد زهرا جان نگران نباش براتون دعا می کنم آخییییییییییییییییییی چه بد چقدر ناراحت کننده خدای منزهرا جان خودتو ناراحت نکن حتمآ قسمتش تو این بچه نبوده انشالله به زودی دوباره باردار میشه اینبار خدا بهش لطف بیشتری می کنه فدات بشم دیدم تو وبتون چقدر خوشحال بودید خدا این خوشحالی را دوباره بهت میده مطمئن باش گلم
مهسا خانوم
28 مهر 93 18:01
خاله نظرم کو؟
مامان ناهید
پاسخ
تایید شد عزیزم
مهسا خانوم
28 مهر 93 21:28
سلام خاله ازت قهرم نظرتو درمورد اپم نگفتی
مامان ناهید
پاسخ
مهسا من وقت نکردم پست هیچ یک از دوستان را بخونم آخه فاطمه نه اینکه دیر رفت مهد کلی درس عقب مانده داره باید یاهاش کار کنم روزا همش خیاطی وکارِ خونه شبا هم تا ساعت 9 باید به فاطمه برسم بعد هم ساعت 9/30 باید کنارش بخوابم که خواب بره صبح زود بیدار بشه اینه که خودم هم خواب میرم صبح هم تا بیام کامنتهارا تایید کنم ساعت 7 شده باید فاطمه را آماده کنم برای مهد ببخشید قول میدم هروقت وقت شد بیام پستهای نخونده را بخونم
مهسا خانوم
28 مهر 93 21:36
خاله اخ جووووووووووووووون ادامه مطلبت باز شد. خیلی خیلی ناناز بود این ادامه مطلبه فاطمه جونم ان شالله که همیشه موفق باشی عزیزم محمدرضاجون هم ان شالله همیشه ابجیشو دوست داشته باشه.موفققققققققققق باشییییییییییییییییییییییییییییییییین
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مهسا جان همچنین شما
مامان سوده
29 مهر 93 4:13
سلام ناهید جان برو خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
سوده جون ممنون
مهسا خانوم
29 مهر 93 19:16
خاله نظرام کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا دستت نمیرسن؟ راستی اون اپی که کردمو نخوندیا
مامان ناهید
پاسخ
تایید شد خاله جون بالا برات توضیح دادم گلم ببخش منو
الهام
30 مهر 93 7:37
نگران نباش ناهیدجون. درسته چشم خیلی حساسه ولی ناخنک هم چیز خیلی مهمی نیست. داداش من هم چند سال قبل برداشت پیش یک دکتر خیلی عادی تو بیمارستان تأمین اجتماعی. به دلت بد نیار و اگه دیگه مهلتی نیست برو پیش همون دکتر بیمارستان تا برداره برات در ضمن کامنت شما رو تایید نکردم چون در مورد خودتون و اون شخص خاص صحبت کرده بودید امیدوارم تو مهد به فاطمه خوش بگذره. منم کم کم باید برم دانشگاه و علیرضا هم بره مهد. روز خوبی داشته باشی دوستم
مامان ناهید
پاسخ
سلام الهام جان ممنون عزیزم همین کارو می کنم الهام جان ایرادی نداره تاییدش مانعی نداره اگر زیاد برام مهم بود خصوصی می ذاشتم گلم ............فدای علیرضا جان موفق باشید برید به سلامت
مامان کیانا و صدرا
30 مهر 93 19:21
سلام ناهیدی چطوری خواهر؟؟؟خیلی گرفتاری قربونت برم؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید شما؟خدا نکنهراستش بچه ها نمی ذارن بیام نت همین که اومدم دوتاییشون رو دلم می شینن یا کامپیوترو خاموش می کنن الان محمد رضا خوابه وفاطمه دورم داره می چرخه
مریم طلایی
30 مهر 93 20:52
مبارک باش عزیزم!
مامان ناهید
پاسخ
سلام مریم جون چقدر تو فکرت بودم دل به دل راه داره خوبید عزیزم هر روز میگم امروز برم امروز میگم فردا برم پیش مریم گلی ولی به خدا هی فرصت مناسب گیر نمیاد می دونم الان چه تو ذهنت می گذره ناراحت نشیا میام پیشت گلم کاش تو نی نی وبلاگ بودی می تونستم راحت تر به روز شدنتو می فهمیدم
مامان کیانا و صدرا
30 مهر 93 21:28
سلام گلم.راستی یادم رفت بگم قالب نو مبارک
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم خشمل بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راست بگیا اگه نه همون اولی را بذارم
فائزه مامانه سوگند
4 آبان 93 20:33
سلااااااااااااااااااااام دوست مهربوووووووونم ای جانم تبریکات من و صمیمانه از راه دور بپذیر انشالله ورود به دانشگاه ای جانم عشقولانه های خواهر و برادری ناهید جان گلهای شما خیلی ناز و ملوسن و دوست داشتنی هر کی نظر بدی داره از حسادت و قلب بیمارشه به نظر من همه بچه ها فرشته های خوشگل و دوست داشتنی هستند که هدیه خداوند هستند از پستت لذت بردم بخصوص عکسهای وروجکهای دوست داشتنیت ببخشید میگم وروجکا چون من عاشق وروجکا هستم ناهید جون پستت که جز مطالب بروز هست رمز دار شده؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ممنون گلم شما لطف دارید بازم ممنون نظر لطفتون هست عزیزم همونطوری که می دونیدخداوندمهر بچه را تو دل پدر ومادرش اونطور قرار داده که براش عزیزترین هست وهمچنین قشنگترین موجود اونم که بچه ها چقدر معصومن حالا یکی بیاد توهین کنه شخصیت خودشو می رسونه فدات بشم که چقدر مهربونی عزیزم این پست چیز خاصی نیست برا یکی از دوستام بود که براش مطلبی گذاشتم عذر می خوام عزیزم