روزجهانی کودک مبارک...........وحضور بچه ها در این جشن قشنگ
سلام دوستان خوب وبا معرفتم خوبید انشالله امیدوارم خوب وخوش باشید
وسلام به دردونه های خودم
امروز روز جهانی کودک بودکه این روز را به همه بچه های ناز نی نی وبلاگ و
بچه های خوب جهان تبریک میگم چقدر انتظار این روز را می کشیدم
از اونجایی که کلآ این مدت ذهنم درگیر بود یادم نبود که این روز قشنگ نزدیک
هست تا اینکه زن داداشم که خودش مربی مهد وپیش دبستانی هست بهم زنگ
زد ومارا دعوت کرد به یه مجتمع با چمن مصنوعی برای برگزاری یه سری
مراسم ومسابقه واصل کاری هوا کردن بادبادکها
وجا داره از ایشون تشکر کنم چونکه اگراین روز را از دست می دادم کلی بهم
می ریختم و خودمو نمی بخشیدم به خاطر بچه ها چقدر پارسال از این روز خاطره
دارن وچقدر بهشون خوش گذشت
اگه دوست داشتید به اینجا یعنی به مراسم پارسال یه سر بزنید
دیدم چقدر تغییر کردن از پارسال تا حالا
بفرمایید ادامه مطلب
وقتی رسیدیم به مجتمع محمد رضا بچه هارا که دید هاجُ واج نگاه می کرد
بچه م از بس تو خونه مونده که وقتی میاد بچه هارا می بینه برای مدتی
یکجا می مونه ونگاه می کنه از دست گرمای تمام نشدنی ما
واینجا تعدادی بادکنک دید وهمه را قاپید ولی یه دختر خانم اومد همه
را ازش گرفت
وفاطمه هم آماده در هوا کردن بادبادک
وفاطمه دایی الله کرم که عاشق وکشته محمد رضا وبه عشق فاطمه و
محمد رضا با زن عموش اومده بود وقتی محمد رضارا دید دوید طرفش وهی
دورش می گشت ومی گفت قربونت برم دورت بگردم چقدر تو نازُ دوست
داشتنی، محمد رضا هم که چه ذوقی کرده بود بچه م
وحالا یه عکس افتخاری
واین هم از دوبادکنک که من وسط زمین دیدم دادم دست پسملی تا مشغول
باشه ولی چند دقیقه بعد یه مامان اومد ازش گرفت وگفت این بادکنک دختر
منه وبی خیال رفت من بودم یکیشو می دادم بهش
چقدر بچه م با نگاهش دنبالش کرد
واینجا بود که پسر نازم دوبار بد شانسی آورد
وحالا در جستجو وماجراجویی
وبالاخره فاطمه موفق شد بادبادک را هوا کند با حمایت فاطمه دایی
الله کرم که همچنان پا به پای دختر عمه می دوید فدای هردوتاتون بشم
واما فاطمه در اوج خوشحالی وغرور وبا همراهی دیگر،جناب محمد دایی بهرام
ومتآسفانه اینجا بود که این غرور وشادی زیاد طولی نکشید که بادبادک
سقوط کرد ودر دام دوچرخه اسیر شد
وحالا سعی در رها کردنش
واما فاطمه که منصرف نگردید مجددآ سعی خودرا بکار گرفت وبادبادک
را به اوج رساند آفرین دختر زیبا وپرتلاش من
واین هم دوپرنده عاشق
ودیگه مراسم تمام شد ویه عکس افتخاری دیگه از سه نفرتون
اما این پایان ماجرا نبود هرچهار نفر رفتیم به سوی پارک خضرا چون اصل
مراسم اونجا بود وتمام جماعت اونجا جمع بودن ولی امسال که ما اینجا
دعوت شدیم اولویت را به اینجا دادیم هرچند که ما به آخر مراسم رسیدیم
وحضور درهمه مسابقات ونقاشی وسرودهای بچه ها را از دست دادیم اما
بازم خاطره خوبی بود وبچه ها کلی حال وهواشون عوض شد
پیش به سوی پارک خضرا
اینم پارک خضرا که وقتی رسیدیم بیشتر جمعیت داشتن می رفتن وما
هم در مجتمع وهم درپارک آخر رسیدیم
به قول معروف از یار شدیم به دوست هم نرسیدیم
اولین کسی را هم که دیدیم صالحه با خاله زهره بود یادش به خیر پارسال
همش فاطمه صالحه با هم بودن
وفاطمه خوشحال آماده هوا کردن بادبادک
دوتا فاطمه در حال هواکردن بودن ومحمد رضا هم دنبالشون هم یه کم
می دوید بعد می خورد زمین فدات بشم پسر دوست داشتنی من
الهیییییی
این هم نقاشیهای بچه ها بود که من دیدم پاره کردن وانداختن چقدر حیفم
امد چون می تونست بهترین خاطره به یادماندنی باشه از این روز پرشور ولی
متآسفانه مربیان متوجه نبودن و این طومار بلند از نقاشیهای بچه ها را وسط
پارک رها کرده بودن وتکه تکه شده بود
بعد هم بچه هارا بردم پارک بازی کلی بازی کردن اما عکسها بسیار بی کیفیت
شد همین یکی به نسبت بقیه خوب بود چون بچه ها همش تو حرکت بودن
دوستان خوبم ممنون راستش حیفم اومد این خاطره که خودم برام خیلی
مهم بود را نذارم تو پست واین شد که تا الان که ساعت 3/10 دقیقه هست
نشستم پای نت وچشمام داره میسوزه
بازم اگر کم لطفی کردم نسبت به شما ببخشید
هرجا باشین دوستتون دارم
.......................................................
محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 10 ماه و 22 روز سن دارد :.