بلاخره آپیدیم............اندراحوالات ما........
سلام به همه دوستان نابم وبه بچه های گلم
دوستان خوبم من شرمنده شما شدم مثل همیشه فراموشم نکردید
مثل همیشه نبودنم را در کنار خودتون حس کردید دلنگرانم بودید وقتی هم
بودم خوشحال بودید چقدر خرسندم با شما هستم چقدر خوشبختم که شمارا دارم
الان فقط به عشق شما اومدم چون به خاطر یه سری درگیریها با خودم داغونم،حالم خوب
نیست هر وقت اومدم آپ کنم نتونستم البته درگیر خیاطی وکار خونه وبیماری بچه ها
بودم وهستم ولی یه چیز دیگه هست که خودم درگیرشم ودعا کنید همه چیز خوب
بشه اگه خوب خوب شد میام همینجا بدون شرم و حیا همه چیز را براتون میگم
وبعد از اینکه موفق شدم مدال افتخار به خودم تقدیم می کنم
این چند وقت که نبودم نتونستم هیچی را عوض کنم محمد رضا همچنان برای
جیش میشش خبر نمیده البته گه گاهی خبر میده ولی خودم باید شش دنگ
حواسم بهش باشه بعضی وقتها هم اینقدر پشت سر هم میگه جیش وهی
می برم ومیارم فقط به خاطر اینکه به گفته خودش آب بازی کنه
به کارای خونه که قصد داشتم سرورویی بهش بکشم به خاطر همون درگیری
وگرفتاری نیمه تمام مونده وحوصله ندارم
هنوز کار سفارشات خیاطیم هم نیمه تمامه
قصد دارم یه استراحت به خودم بدم ولی نمی دونم چرا نمی تونم برنامه ریزی کنم
وقتی قصد می کنم از خونه بزنم بیرون تو لحظه آخر برمی گردم ومنصرف میشم
روحم یه کم خسته هست دارم سعی میکنم خوب بشم
محمد رضا دوباره دوهفته پیش اسهال گرفت ولی اینبار نبردم دکتر خودم شدم
دکترش وبا کمک دوستان ومخصوصآ سوده جون و بلاخره آخرش یه کپسول بهش
دادم که اینجا گیر نیاوردم همسری از شیراز گرفتن وبا تجویز خودم که قبلآ دکتر داده
بود واستفاده کردیم ونتیجه خوبی داشت به تعداد 3 عدد که خوردخوب شد
اسمش هستYomogi
البته تو اینترنت کلی در موردش تحقیق کردم دیدم عوارض بدی نداره وخوبم
جواب داد دارم دیگه یه پا دکتر میشم کم مونده یه مطب بزنم خخخخخخخخخ
این مدت چندتا لباس مجلسی وفرم مدرسه که البته چه عرض کنم فرمو تغییر داده
بودن با کلی مدل پیچ در پیچ اینترتی وما هم دوختیم بعدش هم که تمام شد اینقدر
خسته بودم که غش وضعف وفقط نمردم الان هم هنوز مغزم احساس سردی وبدنم
حس ضعفی ولرزش داره این بدن به ورزش آیروبیک نیازی صدردصد داره ........
انشاالله که حسش بیاد وما بشیم ورزشکار وعده سرخرمن به خودم
بعد هم برا عروسی دعوت شدیم که خانواده ششو که کارت عروسیمون را اونا
تحویل گرفته بودن زود بهمون خبر ندادن وما هم که می خواستیم رسمی در این
مراسم عروسی شرکت داشته باشیم واونم یه مانتو مدلدار وخوشتیپ هم کفایت
میکرد که وقت نشد وبه یه مانتو ساده سنگ کاری شده ختم شد ولی خدا را شکر
خواهرشوشوها که دیدن کلی چشمشون دوتا شد که بلاخره نتونستن طاقت بیارن
ویکیشون به خودشون جرآت به خرج داد وفرمودن که امشب هم مانتوت وهم
آرایشت چشم مارا خیره کرد وکلی چشم انداز شده بودید ومنم ذوقلو ومغرور
شدم که خدایا شکرت که در دقیقه 90 با توانی که بهم دادی تونستم
روشونو کم کنم
واما عروسی خیلی خوش گذشت هرچند که اولش محمد رضا یه جا بند نبود
ومن گزت وار هی دنبالش بودم و رو پله ها وتراست وتوی حیاط تالار باید
می گرفتمش ومی ترسیدم بلایی سرش بیاد واینجا جا داره از جناب شوشو
شکایت وگله مند باشم که حتی حاضر نشد 5دقیقه مسئولیتش را برعهد بگیره
ومن همچنان از دستش حرص می خوردم که می خواستم برگردم خانه تا نکنه
خدایی ناکرده محمد رضا بلایی سرش در بیاد با وجود چیزهای خطرناکی چون ترقه
، پله ، تراست بدون نرده وبدتراز اونا استخر پراز آب وهزار چیزهای دیگه واینجا بود
که فاطمه نذاشت که من برگردم قربونش برم با وجود همه اونهایی که دوستش
داشت ودو رو براونا پرسه می زد ولی منو به همه اونا ترجیح داد ، خداشکر
بعدش کلی خوش گذشت چون محمد رضا تو محوطه رقص آقایون فقط ویراژ می رفت
وکلی هم رقصید منم که صندلی زدم دم در وحواسم بهش بود این بود که بعد نه تنها
دیگران بلکه جناب آقای پدر را هم به وجه آورد و دوروبرش بودن واونجا بود که حرصم
بیشتر شد گفتم حالا دیگه...........
واما محمدرضا کاری با من ودیگران نداشت انگارتو قفس بود وحالا آزاد شده همش
تو محوطه تالار پرسه میزد ویه لحظه یکجا بند نمیشد خسته هم که ابداااااااا از آب
وخوراک هم که افتاده بود فقط بازی رقص وگشت وگذارتا ساعت نزدیکای 3 بود
که می خواستیم برگردیم به زور راضی شد بیاد بغلم بعد هم که توماشین
سرپایی خواب رفت
آهااااااا یه چیز دیگه اینکه برای راحتی خودم پوشکش کردم که یه وقت خودشو
خیس نکنه تو مله عام دیدیم آقا پوشکشو درآورده ومی خواد بره جیش کنه فیلمی
شده بوددویدم طرفش ،تا منو دید گفت جیش فهمیدم پسرم نمی خواد تو
پوشاکش جیش کنه بردم کارشو کرد نیم ساعت بعد که فاطمه را برده بودم
دستشویی برگشتم دیدم همه بهم میگن بچه ت سکسی شده شلوارشو
درآورده عموش بردش جیششو کرد گفتم بیچاره بچه م جیشش میومده
نمی تونسته چیزی بگه شلوارشو درآورده خوب دیگه برای دیگران خنده بازار
بود وبرای من احساس پیشرفتی بود که در بچه م می دیدم
واما ساعت 4 بود که برگشتیم خونه همه گیج گرفتیم خوابیدیم صبح که بلند
شدیم دیدم بچه ها سرما خوردن این بود که عصر بردم دکتر خوب باید تلافی این
همه خوشی یه جا دربیاد زیرا که خوشی به ما نیومده
وحالا سه روزی میشه خیاطی تعطیل وبازم احساس خستگی می کنم چون
هنوز روحه م خسته هست دوستان برام دعا کنید
وجاداره از همه شما دوستان گلم تشکر کنم وبگم دوستتون دارم
به پهنای آسمان بیکران
این تصویر روزهایی که مشغول بشورو بساب بودم ومحمد رضا نجس می کرد
ومنم میشستم البته با همراهی وروجکها که فقط با این ورجه وورجه ها حال
می کردن با آب و آب پاشی
بعد اینکه شستن تمام شد ورختهارا پهن کردم می خواستم برم بچه هارا از
آب بیرون بیارم وببرم تو یهو صدای محمدرضا را شنیدیم که پشت سر هم داره
میگه آجی ،آجی....... ولی آجی جوابی نمیده دلم یهو ریخت دویدم دیدم فاطمه
تو تشت اب در حالی که خودشو رو لبه تشت انداخته وصورتش هم رو به آبه انگار
خوابیده باشه با صدای بلند صداش زدم ولی جواب نداد نمی فهمم چه جوراز
پله ها بالارفتم وقتی با یه حرکت سریع فاطمه را برگردوندم وهم زمان صدا زدم
فاطمه جیغ بلندی کشید وشروع کرد به گریه اونوقت فکرهایی که تو سرم می گذشت
داشت برام روشن میشد وهی می گفتم فاطمه چی شده مامان نفست گرفته ؟
اونم بیچاره نفس زنان می گفت اره گفتم چرا مگه چی شده بود گفت شما منو
تروسوندید زدی به سینم داغونم کردید اونجا بود که خانم دل گنده همینجوری
داشته تو تشت آب بهش خوش می گذشته ریلکسه ریلکس اصلآ انگار صدای
مارا نمیشنید خوش بوده با یشن پراز آب منم که فکر میکردم فاطمه بلایی
سرش اومده با ضرب که بلندش کردم سینش به لبه تشت خورده وکبود شد
الهی بمیرم که نصف جون شدم واونروز فقط خستگی وشُک بهم وارد میشد
واونروز چقدر خسته بودم وهمسری هم برای خستگیه بیشترم یه عالمه
میگو خریده بود ومجبور شدم بشینم همه راتمیز کنم چقدر خوابم میومد
امادست بکار شدم بانوی جامعه بیش فعال
اینم این میگوهای وقت نشناس که وقتی دستم بهشون رسید سرشونو از
تنشون جدا کردم
این عکس میگوهای تازه را مخصوصآ گذاشتم برای اون دسته از دوستان
که دوست داشتن میگوی تازه را تشخیص بدن مخصوصآ بهار جون مامان
برسام جون
سرشونو جدا کردم
اینم انگشت نازنین محمد رضا که آقا با یک چشم بهم زدن خودشو به اتو
رساند ودستش سوخته وحالا بعد دوروز تاولش ترکیده وحالا داره نشون
میده واعتراض داره آقا
بزرگ مرد کوچک من وقتی بخواد مستقل باشه بایدم دو تا پاشو کنه
تو یه لنگه شلوار
وپسرم که بوسیله آبجی هرروز دختر میشود واقا هم که بدش نمیاد هروقت
آبجی امرفرمودن لباس دخترانه تن میکند وبعد هم حاضر به درآوردن نیست
مگر اینکه آبجی دستور دهد
فدای ژستات بشم که همه تقلیدات از ابجی می کنی
واینم یکی دیگه
ببین ابجی چه کارا که نمیکنه
اینجا از بیرون اومدم تو دیدم غرق در افکاری قربونت بشم که هنوز نیم وجب
بیشتر نیستی و افتادی تو فکروخیال
وبعد که حستو بهم زدم یه ژست
وحالا
واما نازو عشوه موقع خوابت
اینم یکی از جوجوهای دست پرورده بنده که کشتیم که بخورید وقتی ازت
سوال می کردم دستش کو گیج و واج مونده بودی دستش کجاست هرچی
سرتو می چرخوندی نمی تونستی چی بگی فدات بشم که می دونستی
دست نداره وقتی می گفتم سرش کو بازم گیج شده بودی
بعد گفتی نییییییییییییست
واینم کفش پرنسس مامان که وقتی می پوشه میگه مامان من شدم عین
پرنسسها پس باید رو پاشنه برقصم
اهااااااااا راستی یادم اومد فاطمه کوچولو که بودی چون رو انگشتات راه
می رفتی بهت می گفتیم سیندرلا وچون ریز میزه بودی بهت می گفتیم
خاله ریزه با قاشق سحر آمیز یه قاشق کوچولوی آسباب بازی هم داشتی
که همیشه همرات بود
اینجا هم تو تالار شب عروسی که برا شما شده بود شهر بازی
آخرای عروسی بود وشما از بس ورجه ورجه کرده بودید سرو وضعت
کلی خاک مالی شده بود
اینم پرنسس مامان که جای عروس را خالی دیده واز فرصت استفاده کرده
من نمی دونم چرا اینقدر از لباس کفشدوزکی خوشت میاد خسته هم نشدی
اصرار نمودی که مامان من می خوام این لباسو بپوشم فدات بشم که هنوز تورویای
جشن تولد کفش دوزکیت هستی
دخترمُ کلی خوشگل کرده بودم با شکوفهای رز زرشکی تو موهاش ولی
از بس ورجه وورجه کرد که موهاشو بهم ریخت
قربونت بشم اینجا از عمه سلیمه که کلی دوستش داری رنجیده بودی
چون عمه از وقتی نامزاد کرده دیگه توجه ش بهت کمتر شده شما هم که
احساس وعاطفی عین مامانتی وتحمل نداری این بی توجهی را مجبور شدم
به عمه بگم بیاد طرفت تا بلکه از لاک خودت دربیای ولی دل کوچکت بد جوری
رنجیده بود بابایی هم اومد ولی فایده ای نبخشید تا اینکه با هزار خواهش
والتماس ووعده ووعید تونستم از این حال وهوادرت بیارم
فدای قلب مهربونت بشم مامان جون
صحنه هایی از محمدرضا که روی پا بند نبود
این عکسها هم شبیه شبه شدن از اینکه یه جا نمی تونستم بدون حرکت
بگیرمش
همه می گفتن می خوام ببینم باباش رقاصه یا مامانش به کی رفته خدا داند
اینم رقص کردی آقای رقاص
وحالا یه کم خسته شده می خواد خدارا شکر کمی استراحت کنه
اما بیشتر از چند ثانیه این استراحت طول نکشید وراهی شد
اونجا ایستاده بود نمی دونم داشت به چه فکر می کرد
اینجا هم خودت موهاتو برس زدی وامر کردی ازم عکس بگیر
یه شب داشتم ظرف می شستم شنیدم محمد رضا داره هیس هیس می کنه
برگشتم دیدم عروسک فاطمه را گذاشته رو پاهاش پیراهنشو هم بالا زده داره
بهش می می میده چقدر خندیدم
هنوز تو همون حس وحاله
وحالا خسته شده ومثل موقعی که بهش میگم بسه پیرهنشو پایین کشید
میگه بشه (بسه)
اینجا بهش گفتم بهش می می نمی دی؟ داره میگه نیییییییییشت(نیست)
بویه یعنی دردِ مثل خودم که بهش می گفتم آی قربونت بشم
دوستان گلم ببخشید زیاد شد نمی تونستم کمترش کنم تاتونستم
خلاصه ش کردم
خسته نباشید به زودی میام پیشتون