محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

بلاخره آپیدیم............اندراحوالات ما........

1393/7/9 17:34
نویسنده : مامان ناهید
2,550 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان نابم وبه بچه های گلمبغل

 

دوستان خوبم من شرمنده شما شدمخجالت مثل همیشه فراموشم نکردید

 

مثل همیشه نبودنم را در کنار خودتون حس کردید دلنگرانم بودید وقتی هم

 

بودم خوشحال بودید چقدر خرسندم با شما هستم چقدر خوشبختم که شمارا دارم محبت

 

الان فقط به عشق شما اومدم چون به خاطر یه سری درگیریها با خودم داغونم،حالم خوب

 

نیست هر وقت اومدم آپ کنم نتونستم البته درگیر خیاطی وکار خونه وبیماری بچه ها

 

بودم وهستم ولی یه چیز دیگه هست که خودم درگیرشم ودعا کنید همه چیز خوب

 

بشه اگه خوب خوب شد میام همینجا بدون شرم و حیا همه چیز را براتون میگم زیبا

 

وبعد از اینکه موفق شدم مدال افتخار به خودم تقدیم می کنم چشمک

 


این چند وقت که نبودم نتونستم هیچی را عوض کنم محمد رضا همچنان برای

 

جیش میشش خبر نمیده البته گه گاهی خبر میده ولی خودم باید شش دنگ

 

حواسم بهش باشه بعضی وقتها هم اینقدر پشت سر هم میگه جیش وهی

 

می برم ومیارم فقط به خاطر اینکه به گفته خودش آب بازی کنهبدبو

 


به کارای خونه که قصد داشتم سرورویی بهش بکشم به خاطر همون درگیری

 

وگرفتاری نیمه تمام مونده وحوصله ندارمغمناک

 

هنوز کار سفارشات خیاطیم هم نیمه تمامه خواب آلود

 

قصد دارم یه استراحت به خودم بدم ولی نمی دونم چرا نمی تونم برنامه ریزی کنم

 

وقتی قصد می کنم از خونه بزنم بیرون تو لحظه آخر برمی گردم ومنصرف میشم

 

روحم یه کم خسته هست دارم سعی میکنم خوب بشمزیبا

 

 محمد رضا دوباره دوهفته پیش اسهال گرفت  ولی اینبار نبردم دکتر خودم شدم

 

دکترش وبا کمک دوستان ومخصوصآ سوده جون و بلاخره آخرش یه کپسول بهش

 

دادم که اینجا گیر نیاوردم همسری از شیراز گرفتن وبا تجویز خودم که قبلآ دکتر داده

 

بود واستفاده کردیم ونتیجه خوبی داشت به تعداد 3 عدد که خوردخوب شدراضی

 

اسمش هستYomogi  

 

البته تو اینترنت کلی در موردش تحقیق کردم دیدم عوارض بدی نداره وخوبم

 

جواب داد دارم دیگه یه پا دکتر میشم کم مونده یه مطب بزنم خخخخخخخخخ چشمکزیبا

 

این مدت چندتا لباس مجلسی وفرم مدرسه که البته چه عرض کنم فرمو تغییر داده

 

بودن با کلی مدل پیچ در پیچ اینترتی وما هم دوختیم بعدش هم که تمام شد اینقدر

 

خسته بودم که غش وضعف وفقط نمردم الان هم هنوز مغزم احساس سردی وبدنم

 

حس ضعفی ولرزش داره این بدن به  ورزش آیروبیک نیازی صدردصد داره ........smile смайлики смайлы

 

انشاالله که حسش بیاد وما بشیم ورزشکار وعده سرخرمن به خودم زبان

 

 

بعد هم برا عروسی دعوت شدیم که خانواده ششو که کارت عروسیمون را اونا

 

تحویل گرفته بودن زود بهمون خبر ندادن وما هم که می خواستیم رسمی در این

 

مراسم عروسی شرکت داشته باشیم واونم یه مانتو مدلدار وخوشتیپ هم کفایت

 

میکرد که وقت نشد وبه یه مانتو ساده  سنگ کاری شده ختم شد ولی خدا را شکر

 

خواهرشوشوها که دیدن کلی چشمشون دوتا شد که بلاخره نتونستن طاقت بیارن

 

ویکیشون به خودشون جرآت به خرج داد وفرمودن که امشب هم مانتوت وهم

 

آرایشت چشم مارا خیره کرد وکلی چشم انداز شده بودید ومنم ذوقلو ومغرور

 

شدم راضیکه خدایا شکرت که در دقیقه 90 با توانی که بهم دادی تونستم

 

روشونو کم  کنم  عینک

 

واما عروسی خیلی خوش گذشت هرچند که اولش محمد رضا یه جا بند نبود

 

ومن گزت وار هی دنبالش بودم و رو پله ها وتراست وتوی حیاط تالار باید

 

می گرفتمش ومی ترسیدم بلایی سرش بیاد واینجا جا داره از جناب شوشو

 

شکایت وگله مند باشم که حتی حاضر نشد 5دقیقه مسئولیتش را برعهد بگیره

 

ومن همچنان از دستش حرص می خوردم دلخورکه می خواستم برگردم خانه تا نکنه

 

خدایی ناکرده محمد رضا بلایی سرش در بیاد با وجود چیزهای خطرناکی چون ترقه

 

، پله ، تراست بدون نرده وبدتراز اونا استخر پراز آب وهزار چیزهای دیگه واینجا بود

 

که فاطمه نذاشت که من برگردم قربونش برم با وجود همه اونهایی که دوستش

 

داشت ودو رو براونا پرسه می زد ولی منو به همه اونا ترجیح داد محبتبغل، خداشکر

 

بعدش کلی خوش گذشت چون محمد رضا تو محوطه رقص آقایون فقط ویراژ می رفت

 

وکلی هم رقصید منم که صندلی زدم دم در وحواسم بهش بود این بود که بعد نه تنها

 

دیگران  بلکه جناب آقای پدر را هم به وجه آورد و  دوروبرش بودن واونجا بود که حرصم

 

بیشتر شد گفتم حالا دیگه...........شاکی

 

واما محمدرضا کاری با من ودیگران نداشت انگارتو قفس بود وحالا آزاد شده همش

 

تو محوطه تالار پرسه میزد ویه لحظه یکجا بند نمیشد خسته هم که ابداااااااا از آب

 

وخوراک هم که افتاده بود فقط بازی رقص وگشت وگذارتا ساعت نزدیکای 3 بود

 

که می خواستیم برگردیم به زور راضی شد بیاد بغلم فرشتهبعد هم که توماشین

 

سرپایی خواب رفتخواب

 

آهااااااا یه چیز دیگه اینکه برای راحتی خودم پوشکش کردم که یه وقت خودشو

 

خیس نکنه تو مله عام دیدیم آقا پوشکشو درآورده ومی خواد بره جیش کنه فیلمی

 

شده بودخندهدویدم طرفش ،تا منو دید گفت جیش فهمیدم پسرم نمی خواد تو

 

پوشاکش جیش کنه بردم کارشو کرد نیم ساعت بعد که فاطمه را برده بودم

 

دستشویی برگشتم دیدم همه بهم میگن بچه ت سکسی شده شلوارشو

 

درآورده عموش بردش جیششو کرد گفتم بیچاره بچه م جیشش میومده

 

نمی تونسته چیزی بگه شلوارشو درآورده  خوب دیگه برای دیگران خنده بازار

 

بود وبرای من احساس پیشرفتی بود که در بچه م می دیدم smile смайлики смайлы

 

واما ساعت 4 بود که برگشتیم خونه همه گیج گرفتیم خوابیدیمخواب صبح که بلند

 

شدیم دیدم بچه ها سرما خوردن این بود که عصر بردم دکتر خوب باید تلافی این

 

همه خوشی یه جا دربیاد زیرا که خوشی به ما نیومده بدبو

 

وحالا سه روزی میشه خیاطی تعطیل وبازم احساس خستگی می کنم چون

 

هنوز روحه م خسته هست دوستان برام دعا کنیدمحبت

 

وجاداره از همه شما دوستان گلم تشکر کنم وبگم دوستتون دارم

 

به پهنای آسمان بیکران محبتبغل

 

این تصویر روزهایی که مشغول بشورو بساب بودم ومحمد رضا نجس می کرد

 

ومنم میشستم البته با همراهی وروجکها که فقط با این ورجه وورجه ها حال

 

می کردن با آب و آب پاشیآرام

 

بعد اینکه شستن تمام شد ورختهارا پهن کردم می خواستم برم بچه هارا از 

آب بیرون بیارم وببرم تو یهو صدای محمدرضا را شنیدیم که پشت سر هم داره

میگه آجی ،آجی....... ولی آجی جوابی نمیده دلم یهو ریخت دویدم دیدم فاطمه

تو تشت اب در حالی که خودشو رو لبه تشت انداخته وصورتش هم رو به آبه انگار

خوابیده باشهخطا با صدای بلند صداش زدم ولی جواب نداد نمی فهمم چه جوراز

پله ها بالارفتم وقتی با یه حرکت سریع فاطمه را برگردوندم وهم زمان صدا زدم

فاطمه جیغ بلندی کشید وشروع کرد به گریه اونوقت فکرهایی که تو سرم می گذشت

داشت برام روشن میشد وهی می گفتم فاطمه چی شده مامان نفست گرفته ؟خطا

  اونم بیچاره نفس زنان  می گفت اره گفتم چرا  مگه چی شده بود گفت شما منو

تروسوندید زدی به سینم داغونم کردیدقه قهه اونجا بود که خانم دل گنده همینجوری

داشته تو تشت آب بهش خوش می گذشته ریلکسه ریلکسعینک اصلآ انگار صدای

مارا نمیشنیدsmile смайлики смайлы  خوش بوده با یشن پراز آب منم که فکر میکردم فاطمه بلایی

سرش اومده با ضرب که بلندش کردم سینش به لبه تشت خورده وکبود شد

الهی بمیرم که نصف جون شدم واونروز فقط خستگی وشُک بهم وارد میشدsmile смайлики смайлы

 

واونروز چقدر خسته بودم وهمسری هم برای  خستگیه بیشترم زبانیه عالمه

میگو خریده بود ومجبور شدم بشینم همه راتمیز کنم چقدر خوابم میومدsmile смайлики смайлы 

امادست بکار شدم بانوی جامعه بیش فعال راضی

 

اینم این میگوهای وقت نشناس که وقتی دستم بهشون رسید سرشونو از

تنشون جدا کردمsmile смайлики смайлы


 

این عکس میگوهای تازه را مخصوصآ گذاشتم برای اون دسته از دوستان

که دوست داشتن میگوی تازه را تشخیص بدن مخصوصآ بهار جون مامان

برسام جونچشمک

سرشونو جدا کردم smile смайлики смайлы

 

اینم انگشت نازنین محمد رضا که آقا با یک چشم بهم زدن خودشو به اتو

رساند ودستش سوخته وحالا بعد دوروز تاولش ترکیده وحالا داره نشون

میده واعتراض داره آقاsmile смайлики смайлы

 

بزرگ مرد کوچک من وقتی بخواد مستقل باشه بایدم دو تا پاشو کنه

تو یه لنگه شلوارقه قهه

 

وپسرم که بوسیله آبجی هرروز دختر میشود واقا هم که بدش نمیاد هروقت

آبجی امرفرمودن لباس دخترانه تن میکند وبعد هم حاضر به درآوردن نیست

مگر اینکه آبجی دستور دهدخنده

 

 

فدای ژستات بشم که همه تقلیدات از ابجی می کنیبغل

 

 

واینم یکی دیگه

ببین ابجی چه کارا که نمیکنهمتفکر

 

اینجا از بیرون اومدم تو دیدم غرق در افکاری قربونت بشم که هنوز نیم وجب

بیشتر نیستی و افتادی تو فکروخیالسکوت

 

وبعد که حستو بهم زدم یه ژستsmile смайлики смайлы

 

وحالاsmile смайлики смайлы

 

واما نازو عشوه موقع خوابتsmile смайлики смайлы

اینم یکی از جوجوهای دست پرورده بنده که کشتیم که بخورید وقتی ازت

سوال می کردم دستش کو گیج و واج مونده بودی دستش کجاست هرچی

سرتو می چرخوندی نمی تونستی چی بگیخنده فدات بشم که می دونستی

دست نداره وقتی می گفتم سرش کو بازم گیج شده بودی

بعد گفتی نییییییییییییست بغل

 

واینم کفش پرنسس مامان که وقتی می پوشه میگه مامان من شدم عین

پرنسسها  پس باید رو پاشنه برقصم خنده

 اهااااااااا راستی یادم اومد فاطمه کوچولو که بودی چون رو انگشتات راه

می رفتی بهت می گفتیم سیندرلا وچون ریز میزه بودی بهت می گفتیم

خاله ریزه با قاشق سحر آمیز یه قاشق کوچولوی آسباب بازی هم داشتی

که همیشه همرات بود متنظرمحبت

 

اینجا هم تو تالار شب عروسی که برا شما شده بود شهر بازی

 

آخرای عروسی بود وشما از بس ورجه ورجه کرده بودید سرو وضعت

کلی خاک مالی شده بودsmile смайлики смайлы

 

اینم پرنسس مامان  که جای عروس را خالی دیده واز فرصت استفاده کرده

من نمی دونم چرا اینقدر از لباس کفشدوزکی خوشت میاد خسته هم نشدیsmile смайлики смайлы

اصرار نمودی که مامان من می خوام این لباسو بپوشم فدات بشم که هنوز تورویای

جشن تولد کفش دوزکیت هستیsmile смайлики смайлы

 

دخترمُ کلی خوشگل کرده بودم با شکوفهای رز زرشکی تو موهاش ولی

از بس ورجه وورجه کرد که موهاشو بهم ریختsmile смайлики смайлы

 

 

قربونت بشم اینجا از عمه سلیمه که کلی دوستش داری رنجیده بودی

چون عمه از وقتی نامزاد کرده دیگه توجه ش بهت کمتر شده شما هم که

احساس وعاطفی عین مامانتی وتحمل نداری این بی توجهی را  مجبور شدم

به عمه بگم بیاد طرفت تا بلکه از لاک خودت دربیای ولی دل کوچکت بد جوری

رنجیده بود بابایی هم اومد ولی فایده ای نبخشید تا اینکه با هزار خواهش

والتماس ووعده ووعید تونستم از این حال وهوادرت بیارمبغل

 

فدای قلب مهربونت بشم مامان جون محبت

 

 

صحنه هایی از محمدرضا که روی پا بند نبود

 

این عکسها هم شبیه شبه شدن از اینکه یه جا نمی تونستم بدون حرکت

بگیرمش

همه می گفتن می خوام ببینم باباش رقاصه یا مامانش به کی رفته خدا داندخندونک

اینم رقص کردی آقای رقاص

 

وحالا یه کم خسته شده می خواد خدارا شکر کمی استراحت کنهآرام

 

 

اما بیشتر از چند ثانیه این استراحت طول نکشید وراهی شد

 

 

اونجا ایستاده بود نمی دونم داشت به چه فکر می کرد متفکر

 

 

 

اینجا هم خودت موهاتو برس زدی وامر کردی ازم عکس بگیربوس

 

یه شب داشتم ظرف می شستم  شنیدم محمد رضا داره هیس هیس می کنه

برگشتم دیدم عروسک فاطمه را گذاشته رو پاهاش پیراهنشو هم بالا زده داره

بهش می می میده چقدر خندیدمقه قهه

 

 

هنوز تو همون حس وحالهخنده

 

 

وحالا خسته شده ومثل موقعی که بهش میگم بسه پیرهنشو پایین کشید

میگه بشه (بسه)خنده

 

اینجا بهش گفتم بهش  می می نمی دی؟ داره میگه نیییییییییشت(نیست)

بویه یعنی دردِ مثل خودم که بهش می گفتمخنده  آی قربونت بشممحبت

 

 

 

دوستان گلم ببخشید زیاد شد نمی تونستم کمترش کنم تاتونستم

 

خلاصه ش کردم خجالت

 

خسته نباشید  به زودی میام پیشتونمحبتبوس

 

پسندها (2)

نظرات (54)

مامان کیانا و صدرا
10 مهر 93 11:44
سلام ناهیدی جونخدا رو شکر که یه کم سرت خلوت شده و آپیدیایشا....مشکلی هم که گفتی زودتر حل بشه و دست از سرت بردارهعجب عکسهایی انداخته محمدرضا خانمشده عین آبجی خانمشمیبینم خوب تخلیه انرژی داشته و رقصیده در حد تیم ملیالهی فاطمه جونی چه ژست غمناکی کرفتهنبینم ناراحتی خاله جونمبذار عمه خانم خوش بگذرونه با نامزدشایشا...همیشه به خوشی و سلامتی.ولی خیلی کزت بودی خواهر؟؟؟؟؟خسته نباشی
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم ممنون بله عزیزم بالاخره آپیدیم....انشالله فعلآ سخت دارم دنبالش می کنم انشالله که حل بشه.........آره محمد رضا بعضی وقتها خانم میشه اونم چه خانمیبله خواهر از تیم ملی هم بالاتر رودست زدهفداش بشم بچه هست نمیشه چیزی براش توضیح داد نمی خوام از همین الان ذهنشو به این حرفهای الکی درگیر کنم راستش قضیه اینه که عمه ش نه اینکه فاطمه زیاد بهش علاقه نشون میده اونم دوسش داره دیدم یه روز بهم گفت نامزدم حسودیش شده میگه تو فاطمه را خیلی دوست داری اگه بهت گفتن به فرزند خواندگی قبولش می کنی دیدم نامزدش چقدر بچه هست بهش گفتم خانم مگه پدر ومادر نداره که نامزدت این فکرو پیش خودش کرده حالا به خاطر مسئله نامزدش نه اینکه دیگه حوصله کسی را نداره همش چسبیده به نامزاد بهانه ای شده که چه ایشون باشه وچه نباشه زیاد به فاطمه محل نمی ذاره وفاطمه هم احساسی همش غمباد میگیرهقرونش برم که به خودم رفته خیر سرم
زهرا
10 مهر 93 11:55
ناهید خانوم خیلی زیبا می نویسی همیشه عاشق قلمت هستم شیوا و رسا و زیبا نوشته بودی خدا بچه های خوشگلتو برات حفظ کنه و هر چه سریعتر مشکلت حل بشه و از نظر روحی دوباره سر حال بیای
مامان ناهید
پاسخ
زهرا جون سلام ممنونم گلم این نظر لطف شماست فدات بشم ببخشید که دیر تایید کردم وبهتون سر نزدم گرفتاری پشت گرفتاریمیام پیشت گلم
الهام مامان علیرضا
10 مهر 93 14:48
فکر کنم قبلی خصوصی ثبت شد بی زحمت خودت عمومی ش کن
مامان ناهید
پاسخ
اطاعت امر شد
الهام مامان علیرضا
10 مهر 93 17:02
خودت و اصلا اذیت نکن ناهید جون ایشالا کارها با صبر و حوصله کم کم تموم میشه یک سورپرایز بیا خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گل نازم چشم اومدم
مامان زهرا
10 مهر 93 17:31
سلام ناهید جان خسته نباشی عزیزم . من که داشتم مطلب عروسی رو میخوندم چقدر حرص خوردم مطمئنا حال شما از من بدتر بوده .عزیزم پدرا همه مثل هم هستن تو جشنا ومهمونی یادشون میره بچه دارن مخصوصا اگه این جشن ومهمونی برای فامیل خودشون باشه ایشاالله که بهت خوش گذشته باشه عزیزم .خانمی چقدر شما ماشاءالله فعالین الهی که خدا بهتون توانایی هزار برابر بده وهمیشه سلامت باشین .
مامان ناهید
پاسخ
سلام زهرا جان ممنون گلم شما هم خسته نباشید....آخی ببخشیداره عزیزم آکثرآ البته نه همشون تو این شرایط می خوان راحت باشن اصلآ به این فکر نمی کنن که ما هم خسته میشیم این همه تو خونه داریم باهاشون سرو کله می زنیم حالا اینجا یه کم ازشون نگهداری کنن من که دیگه دارم عادت می کنم..........ممنون کاش اینقدر فعال نبودم کاری هم از پیش نمی برم با این فعالیت کاذبمممنون که سر زدید میام پیشتون گلم
مامان زهرا
10 مهر 93 17:36
ناهید جان ، من اومدم بگم که فلافل درست کردم واین بار عطر وطعمشو دوست داشتم با اینکه خشک شده بود مزشو دوست داشتم .اومدم اینجا ازتون تشکر کنم نوشتتون که خوندم گفتم کمی باهاتون احساس همدردی کنم .خسته نباشی گلم خداقوت . بازم ممنون که تو پخت فلافل راهنمایی کردین .
مامان ناهید
پاسخ
زهرا جان خوشحالم که خوشتون اومده نوش جونتون عزیزم اگه دوست ندارید فلافلتون خشک بشه تو یه ظرف سربسته همون موقعی که گرم هست بذارید نرم میشه......کاری نکردم گلم وظیفه م بود.....خوشحال شدم که قابل دونستید ووقت گذاشتید وبازم خوشحال میشم با هم دوست بشیم
مهسا خانوم
10 مهر 93 17:54
سلام خاله چه پست طولانی بود.ولی این مدت که نبودی رو جبران کردی. راستی خاله ما کی فراموشت کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من هر وقت وبم میام زودی میام وب شما.ولی اگر اپ کرده باشی نظر میدم.مراسم خوش گذشت؟؟ دکوراسیونشون که خیلی ناناز بود. راستی خاله من شنبه میخوام برم مراسم دختر خاله ام. شایییییییییییییید یک قطعه عکس از خودم انداختم براتون ولی فقط وفقط وفقط به شما میدمش. چون چند بار بهم گفته بودی عکستو بده ببینیم. منم از این فرصت استفاده میکنم.راستی یک لباس خیلیییییییی خوشگل خریدم.چه جیگری بشم من توی مراسم (اعتماد به سقفمو،یکی جمم کنه) خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
اره این پست بسی طولانیییییییییییییی......خخخخخخ عزیزم فکر کنم با دقت مطالع نکردید چون من برعکس حرفتونو زدم گفتم خوشحالم فراموشم نکردیدممنون شما گلید خاله جون عروسی جاتون خالی بعد مدتی تو خونه موندن خوب بودای جان حتمآ عکستو تو اون لباس ناناز می ندازی وبرام خصوصی می ذاری منتظرم چقدر من خوشحالم که اکثر دوستان بهم اعتماد دارن ورونمایی کردن مهسا تورو خدا ادرستو بذار تا زودتر بیام بهت برسم اینجوری بعضی وقتها تا بیام برم تو وبم واز اونجا بیام تو وبت ممکن پشیمون بشماااااااااا
مامان کیانا و صدرا
11 مهر 93 7:16
خواهری اون پست رمزداره برای شماست ها....زود بیا همونو ببین بقیه رو ولش.چند روز پیش رمزشو برات گذاشتنم.خصوصی.اگه نرسیده بهم بگو
مامان ناهید
پاسخ
اومدم ببخش به خدا فرصت نکردم امروز هم که اصلآ حالم خوب نبود همش سرگیجه داشتم چشمم سیاهی می رفت نتونستم بیام نتاین خصوصیها حسابی حالمو خوب می کنن
مامان النا
11 مهر 93 17:20
عزیزم امیدوارم مشکلت حل بشه و زودتر از این حال و هوا در بیای.
مامان ناهید
پاسخ
ممنون مامان النا جان انشالله
مامان النا
11 مهر 93 17:24
عکسهای بچه ها تو عروسی خیلی باحال بود.البته اصلآ دوست نداشتم جاتون بودم.واقعآ جز خستگی چیزی برای آدم باقی نمیمونه.ولی خب بچه ها خیلی بامزه بودن.اون از قهر کردن فاطمه جون اونم که از رقص و خستگی ناپذیری محمد رضا کوچولو از همین جا بهتون خسته نباشید میگم دوست خوبم.
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم الهی هیچ کس جای من نباشه نمی دونی چقدر خسته م میشه روزانه....ممنون از دلداری وهمراهیتون گلم دوستتون دارم
مامان النا
11 مهر 93 17:24
بشور بسابتون هم که دیگه...
مامان ناهید
پاسخ
بله سر انگشتام ساییده شده دیگه
مامان النا
11 مهر 93 17:26
آقا پسری تو لباس دخترا خیلی بامزه شده.
مامان ناهید
پاسخ
این پسما ما هرروز دخمل میشه اونم چه دخملی
مامان النا
11 مهر 93 17:27
شیر دادن محمد رضا به عروسک هم خیلی باحال بود. پیش ما هم بیاین.خوشحال میشیم.
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم چشم حتمآ
مامان کیانا و صدرا
12 مهر 93 7:30
سلام ناهیدی جونم.ممنونم از لطف بی نهایتتعزیزم امروز خیلی سرم شلوغه و شیفت ظهر هستمایشا...سر فرصت میام پیشت
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم خواهش می کنم برو عزیزو به کارات برس انشالله تنت سالم باشه وروحت وجسمت شاد
زهرا
12 مهر 93 9:57
ناهید جون سلام ممنونم که بالاخره بعد از مدت ها لایق دونستید تا به ما هم یه سری بزنید بنده که از مدت ها قبل شما رو از دوستان خودم میدونستم و لینک کرده بودم ولی خوب شما کی که به ما سر بزنی هی از ما نظر از شما هیچ خبر تقریبا از 3 ماه قبل که عضو شدم جزو اولین لینک هام بودین منم خوشحال میشم که با هم دوست باشیم چون واقعا از خوندن مطالبتون لذت میبرم پس افتخار بدین و لینک کنید قربونت بچه های خوشگل تو ببوس عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم به خداشرمنده من کی باشم سعادت نصیبم نمیشد که دیشب تا نزدیکای صبح همش این سعادت توروحم بود وتا جایی که شد به دوستانی که مدتی بودبهشون سر نزده بودم سر زدم راستش این مدت من از بس گرفتار ومشغول پرستاری بچه ها بودم وخودم هم حال خوبی نداشتم که شرمنده همه دوستان با محبتم شدم....شما لطف دارید زهرا جان دست قلمم که بهتر از شما نیست گلم....چشم اونا هم شمارا می بوسنمنم با تمام وجود لینکتون می کنم
فایضه مامانه عسل
12 مهر 93 18:28
سلام ناهید ... کجا بودین ؟ دلمون براتون خیلی تنگ شده بود ... حسابی استراحت کن یه مدت (البته اگه بچه ها بذارن وقت استراحت ما هم میشه) حسابی خسته شدی ای جانم ... از دست بچه ها همشون وروجکن ... مواظب خودتون باشین ....
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبید ؟ دل ما هم خیلی برلتون تنگ بود عزیزم دارم سعی می کنم یه کم کمتر کار کنم وفقط استراحتخستگی که تو شاخشه..........اره زندگی همینه دیشب از دست تلویزیون نگاه کردن فاطمه باز اعصابم بهم خورد این بچه اگه بذاریش پای تلویزیون هم خواب میره دنیاش شده تلویزیون دارم راضیش می کنم بره مهد
مامان کیانا و صدرا
13 مهر 93 7:11
ناهید خانم سلام.صبحتم زیبادیشب جاتون خالی ما هم رفتیم یه عروسیالبته نزدیک نبود و یه جا نشسته بودیم با جاری جوناماما کیانا و دختر عموش خودشونو خفه کردنصدرا رو هم یه ساعتی من نگهش داشتم و بعد دادیم دست پدر مهربانخلاصه خواهر جات خالی یه بار مثل آدم شام خوردیم بی نق نق بچهدیدم به به!مامانهایی که بچه رو میندازن بغل بابا چه کیفی میکنن...خخخخخخخخخیاد میگیریم ناهیدی مگه نه؟؟؟راستی من دو سال از شما بزرگترم.احترام بگذارید
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم صبح شما هم به خیر وزیبا وبلرز بلرزبه به بسلامتی......خوبه دیگه مجرد بودیناین دخترا نباشن دنیا جهنمه.خوب صدرا یه کم بزرگ شده ماشالله همه چیزو تشخیص میده میشه کنترلش کرد ولی نحند مندوشب پیش بازم رفتیم عروسیه پسر عموم تو یه باغ البته به خاطر اینکه پسر عموم دوتا از دخترخاله هاش پشت سر هم فوت شدن قبلش یه مراسم کوچولو خودشون گرفتن رفتن ماه عسل حالا همه طایفه را تو باغ دور هم جمع کردن وشام داده نمی دونی چقدر دنبال محمد رضا بودم که کمردرد گرفتم دیدم هیچ یک از مامانا اینقدر دنبال بچه نبودن همه بهم می گفتن بذار راحت باشه چرا اینقدر حرص می زنی گفتم آخه این بچه فقط داره از تپه بالا میره وسردرمیاره بالای چاه تا می بینم یهو تو چاله چوله ها میگیرمش مثل بچه های دیگه که نیست راحت بشینه جلو ما بازی کنه مدام در حال کشف چیزهای جدیده وماجراجویی الهی فداش بشم آخرشم فاطمه رفت پیشش زیر بغلشو گرفت می خواست بیارش یهو افتادن رو هم ودهان محمد رضا پراز خون شدباباش هم اونشب با ما نیومد چون سر کار بود...........آفرین به بابای مهربون صدراجونبله عزیزم چه کیفی داره به خدا من تو یه مراسم نمی دونم چطور غذا می خورم اصلآ بهم نمیچسیه منتظرم بچه ها یه کم بزرگتر شن ما هم بشیم مثل آدماز این به بعد باید حسابی خواسمون باشه واحترام بذاریم البته من همیشه احترام شمارا دارم حتی اگه 10 سال ازم کوچکتر باشید
مامان کیانا و صدرا
13 مهر 93 7:13
راستی خواهر برای مهد رفتن فکر کنم اگه بتونی دوره ای فاطمه جونو بسپری بد نباشه یه خورده تمدد اعصاب داری و آرومتر میشی.مطمئن باش عادت میکنه.واسه خودشم بهتره تنوعش بیشتر میشه.پسری دیروز خیلی راحت رفت مهد.منم اینجوی بودم
مامان ناهید
پاسخ
اره عزیزم همین قصدودارم دارم راضیش می کنم میگه بذار سرما خوردگیم خوب بشه خدارا شکر که صدرا جون مامانش را متعجب کرد
مامان کیانا و صدرا
13 مهر 93 7:16
امروز هوا اینجا خیلی سردهاین مثلا شکلک لرزهخواهریم میخواد با نی نی بیاد پیشموندوست دارم نی نی ولی نه دیگه واسه خودمولی شما بیار خواهر از من کوچیکتری بچه ها هم اذیتت نمیکنن بشور بساب اضافیم نداری پس بیار خواهر...یادت نره
مامان ناهید
پاسخ
خوش به حالتون خداراشکر ما که هنوز کولرامون روشنه....چه خوب ،خوب خودتم یکیشو بیار عزیزم من که دیگه حوصله بچه بزرگ کردنو ندارم با یه بچه دیگه یعنی ورود من به تیمارستانانگار داری جدی میگی یعنی اگه دستم بهت می رسید خفت می کردم
مهسا خانوم
13 مهر 93 9:43
سلام خاله ناهید جونم بخدا قسم اصلا حتی برای یک دقیقه وقت نداشتم که عکس بگیرم. اول که رفتیم داخل یکی از دخمل خاله هام گفت بیا بریم برقصیم منم رفتم بعدش اومدیم نشستیم پذیرایی کردن.بلافاصله گفتن بیایین برقصین دوباره رفتیم .اندکی که رقصیدیم عروس اومد وسط فارسی رقصید همه دورش جمع شدیم.بعدشم که رفتیم خونشون.اونجاهم خانواده ی دامادزن ومردشون اومدن وسط رقصیدن.البته بگمااااااااامادیگه توخونه نرقصیدیم.اخه فقط فامیلای دومادباید برقصن توخونه بعدشم که کیک رو قارچ کردن خوردیم دیگه اصلااااااااوقت نشد عکس بگیرم.حالا به چند نفر گفتم وقتی منو مامانم میریم کادورومیدیم علاوه بردوربین وعکاسه خودتون هم بیایین عکس ازم بگیرین لازم دارم ولی از شانس بد ما همش تار شده بود اصلا من توش معلوم نبودم حالا شاید وقتی یکی ازدخمل خاله هام عکس گرفته بود خوب شده اخه دیگه نرفتم ببینمش.حالا انشالله عکس خوبی میفرستم براتون.
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خوبی؟ باشه اشکال نداره مهسا جان حالا این نشد یکی دیگه ما همچنان صبر می کنیم خوبه دبگه اینقدر بهت خوش گذشته برقص برقص بوده برو جواب کامنتهای قبلیتو بخون
مامان اعظم
13 مهر 93 11:37
سلام عزیزم. ممنونم از لطفتون راستش منم یه مدتیه حال چندان خوبی ندارم دندون درد بارداری خیلی امانم رو بریده و حوصله ی هیچی نداشتم. فاطمه هم خدا را شکر. فعلا با مهدش کنار اومده. شما بهتر شدید. همسری هم دیروز اعمالشون تموم شده و قربانی داده بودند همچنین شما همیشه سالم باشید
مامان ناهید
پاسخ
سلام اعظم جون ......ای وای پس شما هم دندون درد حاملگی دارید خدا شفا بده انشالله زود حالتون خوب بشه گلمخدارا شکر که فاطمه با مهدش جوره ....من هنوز سرگیجه دارم وقتی می خوام بلند بشم تمام بدنم می لرزه وحس نداره نمی دونم چم شده خوشحالم که همسری تونسته اعمالشو انجام بده زیارتش قبول باشهانشالله روزی هرچهارتاییتون باشه
مامان اعظم
13 مهر 93 11:38
امییدوارم هر چه زوووووووووووووووووووووودتر اون مسئله برات هل بشه و دوباره سر حوصله بیای و ما هم بهت مدال افتخار بدیم
مامان ناهید
پاسخ
انشالله اعظم جون ممنونم
مامان اعظم
13 مهر 93 11:41
محمدرضا جون با اون لباسای دخترونه شباهتش به آبجی نازنینش چقدر بیشتر مشخصه. تقسیم بندی کروموزوم هاشون واقعا به هم نزدیک بوده ماشالله فاطمه ی خاله اینقدر محمدرضا رو با لباسای خودت خوشگلش نکن میام جفتتون رو میخورمااااااااااااااااا. از بس خوردنی میشید
مامان ناهید
پاسخ
فکر کنم اگه موهای محمد رضا بلند بود به دختر خیلی نزدیک بود تقسیم کروموزوم را خوب اومدیخاله جون ممنونم
مامان اعظم
13 مهر 93 11:43
ان شالله همیشه به شادی و عروسی عزیزم. این شوشو هم باید محمدرضا رو کمکت می گرفت فاطمه هم حتما به عمه اش خیلی وابسته بوده بنده خدا که این همه روش اثر گذاشته الهییییییییییییی عزیزم دیگه نبینم اینطوری غصه می خوری گلم
مامان ناهید
پاسخ
شوشو حوصله اینو نداره که دنبال بچه باشه ومثل من هی بدو این ور واون ور ولی بچه ن اذیت نمی کرد فقط در گردش وماجراجویی بود که فقط باید حواسمون بهش بود که یه فقط این ماجراجویی کار دستون نده فاطمه هم که عجیب عمه شو دوست داره با کوچکترین بی توجه ش می رنجه
مامان اعظم
13 مهر 93 11:47
آبجی ناهید عزیز معلومه این روزا بخاطر شستشو حسابی خسته شدی عزیزم مراقب خودت باش آخه بدن زن چقدر کشش داره که اون همه پتو رو بشوره و تازه کلی کار دیگه هم داشته باشه خیلی مراقب خودت باش و امیدوارم این کوچولو هم زودتر یاد بگیره خبر بده و تو نتیجه زحماتت رو ببینی عزیز. میگوها و مرغه هم نوش جونتون عزیزم شما رو به همون خدایی می سپارم که شیشه رو در بغل سنگ نگه می داره و بدون حکمش برگی از درخت نمی افته
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم که نگرانم بودید چکار کنم اعظم خانم زن خونه اگه به زندگیش نرسه کی می خواد براش انجام بده مجبورم اما چشم سعی می کنم دیگه زیاد خودمو خسته نکنم الان هم حالم خوب نیست نمی تونم زیاد کار کنم عزیزم شما هم مواظب خودتون باشید فاطمه ناز را هم ببوسید
مهسا خانوم
13 مهر 93 13:09
خاله بازم منظورم رو نگرفتیاااااااااااا شما گفتین ((((((مثل همیشه فراموشم نکردین))))))))) خوب این یعنی چی؟؟ یعنی ماهمیشه فراموشتون میکردیم فقط این بار فراموشتون نکردیم منم گفتم:کی ما همیشه فراموشتون کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
وااااااای مهسا جان من هرچی گفتم منظورم بهترین نیت بوده بهترین چیز ممکن............. منظورم این بوده که شما هیچ وقت منو فراموش نکردید وحتی شما دوست خوب ببخشیدخوب...... کچلم کردیدحالا بیا بغلم
مهسا خانوم
13 مهر 93 15:35
اپ شدم
مامان ناهید
پاسخ
میام گلم میام
مهسا خانوم
13 مهر 93 21:10
من؟؟کچل؟؟
مامان ناهید
پاسخ
چرا قهر کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فدای دل نازکت بشم با خودم بودم
مهسا خانوم
13 مهر 93 21:10
خصوصی رو چک کن خاله
مامان ناهید
پاسخ
رفتم ولی مهسا جان با اینکه خیلی ذوق کردم از ماجراتون وقت نشد بیام پیشت حتمآ به زودی میام
مامان اعظم
14 مهر 93 7:47
سلام مامان ناهید عزیز صبحتون به خیر پست جدید فاطمه منتظر نگاه های قشنگ شماست
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم عصرتون به خیر چشم اومدم
مهسا خانوم
14 مهر 93 12:35
من کچل کردم؟ (قهررررررررررر)
مامان ناهید
پاسخ
مهسا جان گفتم که با خودم بودم نمی دونستم اینقدر حساسی من با دوستی که زیاد خودمونی بشم باهاش راحت حرفهامو می زنم ببخشید
زهرا
14 مهر 93 12:49
سلام ناهید جونم مرسی از اینکه یهم دلگرمی دادی قربونت جای شما خالی دیشب ما هم عروسی بودیم بدون فرزند و تنها بر عکس این چیز ها که شما ها می نویسین که بچه رو دادم دست باباشو خوش گذشت من وقتی میرم یه جا عروسی که مراسم طوری نیس که بتونم برقصم اونوقته که دلم میگیره که اگه یه نی نی خوشگل بود آنقدر توی این عروسی های مزخرفی که مجبور برم حوصله سر نمیرفت قدر نی نی های گل تونو بدونین
مامان ناهید
پاسخ
سلام زهرا جان خواهش می کنم عزیزم چه خوب ...استفاده کنید تا بچه نیست البته بچه خیلی شیرینه ولی وقتی شیطنت می کنه ومدام می خوای دنبالش باشی که خدایی نکرده بلایی سرش درنیاد اصلآ نمی فهمی اومدی عروسی یا پارک بازی خلاصه هرچی به جای خودش شیرینه .......باهات موافقم عروسیهایی که یه کم غریبی می کنی با بچه باشی سرگرمتری ......انشالله یه نی نی خوشگل وسالم زود بیاد وشمارا هم حسابی دلگرم کنه..ما هم بدون بچه زندگی برامون مفهمومی نداره این بچه ها هستن که استحکام وارتباطمونو به هم نزدیکتر می کنه
مامان امیرصدرا
14 مهر 93 13:14
سلام حالتون خوبه ؟ انشالله که مشگلت حل بشه چه قدر سخته که این بچه ها مریض میشن خسته نباشی از این همه شست و شو
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم ممنون عزیزم........دیگه چه میشه کرد نیگذره دیگه
مامان امیرصدرا
14 مهر 93 13:16
این فسقلی ها بعضی وقت ها ما را خیلی میترسانند شما میگو را چه جوری درست میکنی؟دوست دارین؟ من که از شکلش خیلی بدم میاد
مامان ناهید
پاسخ
باور کن روزی چندبار بهم شک وارد میشه بیشتر وقتها سردرد میگیرم که اثرش همین شکهایی هست که بچه ها بهم وارد می کنن یا میوفتن یا جیغ بلند میکشن ویا صدای افتادن یه چیزی منو شکه می کنه......... عزیزم ما حتمآ باید تو وعده غذای هفتگیمون یکبار یادوبار میگو داشته باشیم به خاطر خاصیت زیادش آخه به نظرم سالمتراز گوشت قرمز ومرغ هست من پلو میگو را به دو طریق درست می کنم برا تنوع ودوپیازه هم درستش می کنم با سیب زمینی ومخلفات دیگه وقلیه میگو ،وچند وقت یه بار هم تمپورای میگو یا میگوی سوخاری درست می کنم خیلی خوشمزه میشه منم از تمیز کردنش بدم میاد ولی به خوردنش می ارزه شما هم حتمآ در وعده غذایی لااقل برا پسملی بدید ضد کم خونی هم هست
مامان امیرصدرا
14 مهر 93 13:17
محمد رضا خیلی بامزه شده ان لباس ها را پوشیده عکس ها هم خیلی قشنگ است
مامان ناهید
پاسخ
دخمل شده این پسر ما .....ممنون عزیزم چشماتون قشنگ می بینه
بابا و مامان
14 مهر 93 14:52
سلام عزیز دلم خسته نباشید ایشالاه هر مشگلی هست زود زود حل شه به خوبی و سلامتی
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم شما خوبید ممنون آبجی جونم
بابا و مامان
14 مهر 93 14:53
الاهی فدات بشم یعنی حسابی فیلم بازی کردی و همه را خندوندی
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم اره دیگه خنده بازاری شده بود
بابا و مامان
14 مهر 93 14:54
فدای دل نازکت فرشته کوچولو عمه جون دلت میاد عزیز دلم و ناراحت کنی
مامان ناهید
پاسخ
اره دخترم بسیار حساس وزود رنج وعاطفیه
بابا و مامان
14 مهر 93 14:55
عزیزم خیلی دلتنگتون بودم هر روز میومدم نبودید این چند روز اصلا نت نیومدم دیدم پست جدید گذاشتی خیلی خوشحال شدم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم شما همیشه محبت دارید نسبت به ما انشالله همیشه خوشحال باشید
بابا و مامان
14 مهر 93 14:56
عزیز دلم ارزو می کنم روزهای خوب و بهتر پر از شادی و سلامتی را پیش رو داشته باشید
مامان ناهید
پاسخ
ممنون از دعای قشنگتون منم ارزوی موفقیت تندرستی وشادی را براتون دارم
مهسا خانوم
14 مهر 93 16:05
وااااااااااه.خاله دِخو منم شوخی کلدم
مهسا خانوم
14 مهر 93 19:44
سلام خیلی خیلی از دست معلم کاروفناوریمون شاکی شدم یک وبلاگ داره چند وقت پیش هروقت اپ میکرد میرفتم توی وبلاگش نظرمیدادم یعنی هر اپی که میکرد یک نظر میدادم حالا خوبه اپاش یک ماه تا یک ماه طول میکشید. خیلی دیر اپ میکرد یکبار توی مدرسه بهم گفت خیلی نظر میدی منم اومدم خونه کلی کلی گریه کردم اخه اصلااااااااااا فکر نمیکردم که داره به چشم مزاحم نگام میکنه من دوست داشتم خوشحالش کنم. چون اعتقاد دارم کامنت دادن کلی نویسنده ی بلاگ رو شاد میکنه خود شما وقتی میبینین نظر دارین خداوکیلی خوشحال نمیشین؟؟ من که بی نهایت خوشحال میشم ودرحق اون کسی که کامنت داده دعا میکنم
مامان ناهید
پاسخ
خوب دیگه بعضیها اخلاقشون اینه با خودت مقایسه نکن چون او هدفش یه چیز دیگه هست وزیاد نظر دیگران براش مهم نیست خودتو ناراخت نکن
مامان کیانا و صدرا
15 مهر 93 7:09
سلام و صبح پاییزیتون بخیر و شادی
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم صبح شما هم به خیر وروز خوبی را شروع کرده باشید
مامان کیانا و صدرا
15 مهر 93 10:32
ناهیدی بیا بچتیم دو دقیقه فقط
مامان ناهید
پاسخ
آخی عزیزم من نبودم یعنی کاربریم همینطور خودنمایی می کرد ولی فاطمه پای سیستم بود ومن مشغول تدراک نهار بودم شرمنده
مامان کیانا و صدرا
15 مهر 93 10:34
ناهیدی مردم از بس داد زدم بیا غذا نداریم میخوام برم کزت شم...بدو دیگه
مامان ناهید
پاسخ
حالا که من هستم شما نیستسد مدرسه تشریف دارید بازم شرمنده
مامان کیانا و صدرا
15 مهر 93 10:36
من : شروع گفتگو ... من : سلام ناهیدی.از صبح دارم یه فرمو تکمیل میکنم.سرم ترکیده من : ناهید بیدار شو آبجی بزرگه اومده من : ناهید بیا میخوام برم پلو نداریم ظهر بخوریم. بدرستمش من : ناهید دیوونه ام کردی خواهر صدامو نشنیدی منم رفتم
مامان ناهید
پاسخ
خوب حالا پلوتونو درست کردید خواهر بزرگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟من خیر سرم الان که ساعت 5/11 دقیقه هست این کامنتاتونو دیدم
مهربوون
15 مهر 93 11:45
عزیزم خیلی لطف کردی که وقت گذاشتی ....اومدم تا جداگانه تشکر کنم....خیلی خیلی ممنون... همیشه شاد باشید و سلامت
مامان ناهید
پاسخ
خواهش می کنم مهربون جان کاری نکردم
زهرا
15 مهر 93 18:14
آپم عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
چشم به روی چشم آمدم عزیزم
مهسا خانوم
15 مهر 93 23:21
سلام خاله جوووووووووووووووونییییییییییییییییییییییی اپ کن دیههههههههههههههههههههههههههههه راستی من امروز امتحان عربی 20 شدم درجواب اون سوالی بود که توی وبم پرسیدین؟ باید بگم که 3تامعلم چیه خاله؟؟؟؟؟؟؟مگه نمیدونی من راهنمایی هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راهنمایی ها برای هرکتابیشون یک معلم دارن فردا امتحان ادبیاااااااااااااات داررررررررررریممممممممممممم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم باشهمن فکر کردم 3تا معلم باهم میان می پرسن آخه یادمه راهنمای که بودیم از اداره که میومدن بازرسی دو یا سه معلم همراه بازرس میومدن سر کلاس وهر معلم درس مربوط به خودشو می پرسید گفتم شاید اینطور باشه افرین که 20 گرفتید
مهسا خانوم
16 مهر 93 12:58
خالهههههههههه شماهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اپیدم.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
چی ما هم؟ باشه گلم الان وقت نکردم میام به زودی
مامان فاطمه
16 مهر 93 16:34
بعضی وقتا برای بعضی چیز باید سیاست داشت عزیزم. منم که دکتر ظریف قبلا پیشم آموزش دیده و سیاست امور خارجه رو بهش سپردن ممنونم عزیزم بله واقعا بچه ها شیرینیه زندگین
مامان ناهید
پاسخ
اُاُاُاُ.............چه خوب بارک الله
مامان فاطمه
16 مهر 93 16:38
وای خواهش عزیزم. من اگه شما رو درک نکنم که مادر نیستم. منم شما رو می بوسم. مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید عزیییییییییییزم
مامان ناهید
پاسخ
شما فرشته اید گلم منم شمارا می بوسم مواظب خودتون باشید
مهسا خانوم
17 مهر 93 18:26
خاله؟ من توی اون نظری که گفتم خاله شماهم بعد زیرش نوشته بودم اپیدم منظورم این نبود که اپ شدم. اسم پستتون رو اون موقع خوندم خنده ام گرفت نوشته بودین بالاخره (((((((((((((((اپیدم))))))))))))))))))) منم گفتم خاله پس شماهم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان ناهید
پاسخ
آها مهسا جون من الان منظورتو فهمیدم ممنون از اینکه نوجه کردی
مامان اعظم
21 مهر 93 16:18
خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
اومدم