برگذاری یه پروژه حیاتی.............آتلیه مامان
سلام به شما دوستان خوب وبچه های گل ناز نازیم
دوستان در ابتدا می خوام که منو ببخشید که دیر شد
وبهتون سر نزدم حالا علتشو در ادامه میگم
اینم پست یه جشن نی نی توراهی دوست خوبم مامان فاطمه ناز
بفرمایید ادامه مطلب
این روزها کارهای ما بسی بسیار مشکلتر ووقتمان محدودتر شده است
چرا که در پی یک پروژه بسیار مهم وحیاتی هستیم
بـــــــــــــــــــــــــــــــله ............
واین پروژه هم مربوط به پوشک گرفتن جناب آقای محمدرضا
هست که بسی چشم وگوشمان را به خودش اختصاص داده
تا یک وقت خرابکاریش مایه دردسر ما نشود وعلت همین هست
که وقت مارا محدود کرده که کمتر به شما سر بزنیم
واما.................
چندوقتی هست که به در خواست دوست خوبمان سوده
جون تصمیم داشتیم اول از شیر بگیریم بعد از پوشک ولی
از انجایی که اگر یه روز ،نه یک نصفه روز می می را از ایشان
دریغ کنیم چنان گریه وزاری راه می اندازد که دل مسلمان که
سهل است دل کافر هم برایش کباب می شود وجناب
آقای پدر هم که خرد وخسته از سر کار به قصد استراحت به
منزل می آیند با گریه بچه روبه روشود الفرار وبیچاره حیران
و ویلان جایی برای اسکان پیدا کند که ما هم مجبوریم در مقابل
خواسته محمد رضا زانو زده ومطیع ایشان شویم یاد روزهای
کوچکی فاطمه به خیر که چه راحت از شیر گرفتم البته با
همکاری جناب همسری واما این همسر دیگه اون همسر
نیست واز همین الان اعلام کرده که روی من حساب نکن که من
طاقت گریه بچه را ندارم ومن مانده ام با گریه های دلخراش
جناب محمد رضا که اگر شروع شد کوه هم منفجر می شود چه
برسد به سر مبارک ما......
واین شد که هنوز نتوانستیم به هر ترفندی این می می را از
ایشون بگیرم این پروژه با چه چسب زخمهایی ورنگ هایی
شروع شد ولی ماهرانه این چسبهارا کَند وبه ریش ما خندید واین
رنگهاهم که نیمه شب جواب نداد گفتیم
واما چون می دانستیم آقا از مزه فلفل نه تنها بدشان نمی آید بلکه
خوردنش هم برایش بسی سرگرمیست چون بارها شاهد خوردن
ترشی های من اینم هم تند وتیزش بوده وبا اینکه آب در چشمانش
حلقه می زد ولی از خوردن ترشی منصرف نمیشد گفتیم چون از
قبل مزه مزه ش کرده امتهان کنیم ولی فایده ای نبخشید دوستان
اگر شما راهکاری می دانید لطفآ از ما دریغ نکنید وبه ما هم بگید
واما پروژه بسیار حساس از پوشک گرفتن
بعد اینکه در پروژه از شیر گرفتن موفق نشدیم گفتیم تا هوا گرم
هست یه پروژه دیگه را شروع کنیم واز پوشک بگیریم
دوستان گلم اول بگم دوشب قبل از ساعت 12 تا نزدیکای 4
صبح نشستم کلی عکس آپلود کردم وپست را نوشتم وکامل
کردم می خواستم رمز بدم وارسال بزنم که محمد رضا بیدار
شد ومن چون حیفم امد تمامش نکنم بچه را گذاشتم رو پاهام
که جفت پام بشنکنه واین کارو نمی کردم آمدم ارسال بزنم که
محمدرضا همه چیز را تمام کرد با یه دکمه نمی دونم چه جور همه
را فرستاد تو هوا واین چند ساعت آب در هاونگ کوبیدن
بود دنیارو سرم خراب شد دست از پا درازتر رفتم خوابیدم واما
داشتم این مطلب می گفتم که
اینم تصویر بعد کار خرابیش که زحمت چند ساعته مامان را
فوت کرد رفت هوا فدات بشم که من عاشق همین کارخرابیهات
هم هستم خوشحالم که اینقدر بزرگ شدی که بتونی خراب
کنی عصبانی کنی خوشحال کنی وخودتو لوس کنی بعد یه
جا کز کنی زیر چشمی نگاه کنی..........
محمد رضا خدا را شکر خدارا شکر در مورد پوشک گیری کلی با
من همکاری می کند تا میگم داداشی جیش داری؟ میگه آله(آره)
وبا چنان سرعتی می دوه سمت سرویس بهداشتی وتو همین
فاصله می خواد که شلوارشو دربیاره وراهشم هم که بلده یک
راست میره تو حمام اول یه کم رو قصری میشینه که اصلآ اونجا
جیش میش نمی کنه بعد میاد پایین وبا شمارش من کارشو
می کنه
میگم محمد یلا شروع.......شماره یک ومحمد رضا در مرحله اول
یکم جیشو....دو.... محمد باردوم جیش و.....سه .....محمد بازم
جیش آخرش که دیگه تمام شدبا اشاره دست میگه
هیییییست(نیست) میگم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پشت سر هم
میگه نه نه نه.........
ومن کلی با این حرکاتش می خندیدم دیدن رفتارش یه چیز
دیگه هست
دیروز که این حرفهارا داشتم می نوشتم گفتم با این همه تعریف
نکنه صبح بلند بشه وگند بزنه به همه چیز وزندگی منو نجس کنه
آخه هروقت ازشون تعریف کردم برام شاخ وشونه کشیدن مثلآ
هروقت تو ذهنم می گذره که فاطمه امروز چقدر دختر خوب وحرف
گوش کنی بوده غذاشو خورده جیکش هم در نیومده ومحمد رضا
هم همینطور ،هنوز از این رویای شیرین بیرون نیومده فاطمه با اون
خشمش اومده سراغم وکلی مارا سوال وجواب می کنه ونق نقاش
شروع وچیزخواستناش هم پشت سر هم ومن این شکلی
واما فردا که ازش می ترسیدم محمد رضا اول بسم الله گلاب به روتون
توشرتش پی پی کرد اونم رو ،روفرشی که خدارا شکر بازم خوب بود
جای دیگه نبود ومن سریع وارد عمل شدم وایشون را به حمام رساندم
وتا ظهر هم با اینکه مرتب می بردم وجیششو می کرد ولی بازم یه بار
تو شلوارش یه کم جیش کرد ومن عوارضش را از تعریفهای خوم
می دونستم
آغاااااااااااااااااااااا اصلآ این بچه های من خوبی ندارن همش بد،همش
نق ،همش سروصدا کله مو پوک کردن نمی دونید چقدر مزخرفن این
اخلاقشون.........اخیش راحت شدم ........خخخخخخخخخ
اینم یه قسمتی از پروژه
دیشب آب قطع شده بود نمی دونید چه حال داشتیم مهمان هم که
داشتیم که جناب آقای مهمان دمپایی دستشویی را آورده بود تو
راهرو سرویس بهداشتی ومن وهمسری هم که در این مورد
حساااااااااس هر چی می گفتن دستشویی نجس نیست ول کنید
ولی ما گوشمون به این حرفها بدهکار نبود کلی دمپایی اونجا
گذاشتیم که یه وقت پاهاشون به راهرو نخوره وبیان توساختمون
وزندگی را نجس کنن تا امروز که آب شهری وصل شد ومن صبح زود
شروع به شستن وتمیز کردن نمودم خدای من بی آبی خییییییییییییلی
زیاد سخته..........
راستی دیروز هم رفتم پیش دوقلوها که از آخر ماه رمضان رفته بودن
شهرستان خونه اون یکی آقاجونشون وتو این فاصله یکبار دیده
بودمشون کلی تغییر وتپل مپل شده بودن ومثل هم بودن که من البته
دوتاییشونو با هم اشتباهی گرفتم چون علیرضا رنگ پوستش روشنتر
بود ولی دیروز که دیدم امیر حسین سفیدتر از علیرضا شده بود من
آخرش که گفتم امیر حسین رو بده به من دیدن دارم علیرضا رانگاه
می کنم وبعد یکی دیگشو بهم داد تعجب کردم وکلی خندیدیم خیلی
با حال بود خخخخخخخخخخ
سمت راست علیرضا وسمت چپ امیر حسین
فسقلیها فرداچهارشنبه 93/6/5 دو ماهگیشون تمام میشه
میرن واکسن بزنن
راستی چند روز پیش ختنه شدن وسرشون را هم کچل کردن مبارک
باشه گلهای نارم
اینم آتلیه مامان
خیلی وقت بود که به فاطمه قول داده بودم کلی ازت عکس
می گیرم وچاپ می کنم تا اینکه سه روز پیش موفق به این کار
شدم ولی محمد رضا با گریه هاش باهامون همکاری نکرد وکلی
حسهارا ازمون گرفت وعکاسی نیمه تمام موند این هم چند تا از
این عکسها
این عکسها ابتدای راه بود که شما گل پسری هنوز نرفته
بودید رو دنده لج
هرگوشی ودوربینی دیدید کی خواین که عکس بگیرید
اینجا شروع حکومت نظامی
بعد از یه کم می می خوردن یه کم عکس انداختید ولی هنوز
اون حس لجبازیت رو داشتید
وفاطمه به خاطر همکاری نکردنت داداشی دمق بود
وهروقت عصبانی هست این شکلی میشه
وافکتهای من
یادتون باشه این پست هم با دردسری خییییییییییلی زیادی
همراه بود یه بار که این پست محمدرضا زد حذفش کرد وحالا
هم کلی کارهامو کنار گذاشتم وچسبیدم به این پست
چند ساعت بعد نوشت :
باز هم مهمان آمد بعد هم مشتری تا ساعت 11/30 گرفتارشون بودم
بعد هم تند تند نهار آماده کردم
بعد کلی دردسر حالا اومدم نت ووسطش هی شما شیطونها نمی ذارید الان
من مغزم داره متلاشی می شود وهمچنان دست بردار نیستم وبالاخره
موفق شدم
.: فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 8 ماه سن دارد :.
محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 10 روز سن دارد :.
...............................................................
دوستان خوبم ممنون از همرایهتون وبه خدا شرمنده حتمآ به
زودی میام وپستهای ندیده رو حتمآ می بینم وفیض می برم
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس