محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

برگذاری یه پروژه حیاتی.............آتلیه مامان

1393/6/4 9:18
نویسنده : مامان ناهید
1,165 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شما دوستان خوب وبچه های گل ناز نازیم

 

دوستان در ابتدا می خوام که منو ببخشید که دیر شد

 

وبهتون سر نزدم حالا علتشو در ادامه میگمخجالتخسته

 

 

اینم پست یه جشن نی نی توراهی دوست خوبم مامان فاطمه ناز

کلیک کنید

بفرمایید ادامه مطلب

 

این روزها کارهای ما بسی بسیار مشکلتر ووقتمان محدودتر شده است

 

چرا که در پی یک پروژه بسیار مهم وحیاتی هستیم

 

بـــــــــــــــــــــــــــــــله ............فرشته

 

واین پروژه هم مربوط به پوشک گرفتن جناب آقای محمدرضا

 

هست زیباکه بسی چشم وگوشمان را به خودش اختصاص داده

 

تا یک وقت خرابکاریش مایه دردسر ما نشود وعلت همین هست

 

که وقت مارا محدود کرده که کمتر به شما سر بزنیمخجالتخسته

 

واما.................

چندوقتی هست که به در خواست دوست خوبمان سوده

 

جون تصمیم داشتیم اول از شیر بگیریم بعد از پوشک ولی

 

از انجایی که اگر یه روز ،نه یک نصفه روز می می را از ایشان

 

دریغ کنیم چنان گریه وزاری راه می اندازد که دل مسلمان که

 

سهل است دل کافر هم برایش کباب می شودعصبانی وجناب

 

آقای پدر هم که خرد وخسته از سر کار به قصد استراحت به

 

منزل می آیند با گریه بچه روبه روشود الفرار وبیچاره حیران

 

و ویلان جایی برای اسکان پیدا کند که ما هم مجبوریم در مقابل

 

خواسته محمد رضا زانو زده ومطیع ایشان شویم یاد روزهای

 

کوچکی فاطمه به خیر که چه راحت از شیر گرفتممتنظر البته با

 

همکاری جناب همسری واما این همسر دیگه اون همسر

 

نیست واز همین الان اعلام کرده که روی من حساب نکن که من

 

طاقت گریه بچه را ندارم ومن مانده ام با گریه های دلخراش

 

جناب محمد رضا که اگر شروع شد کوه هم منفجر می شود چه

 

برسد به سر مبارک ما......

 

واین شد که هنوز نتوانستیم به هر ترفندی این می می را از

 

ایشون بگیرم این پروژه با چه چسب زخمهایی ورنگ هایی

 

شروع شد ولی ماهرانه این چسبهارا کَند وبه ریش ما خندید واین

 

رنگهاهم که نیمه شب جواب نداد گفتیم

 

واما چون می دانستیم آقا از مزه فلفل نه تنها بدشان نمی آید بلکه

 

خوردنش هم برایش بسی سرگرمیست چون بارها شاهد خوردن

 

ترشی های من اینم هم تند وتیزش بوده وبا اینکه آب در چشمانش

 

حلقه می زد ولی از خوردن ترشی منصرف نمیشد گفتیم چون از

 

قبل مزه مزه ش کرده امتهان کنیم ولی فایده ای نبخشید دوستان

 

اگر شما راهکاری می دانید لطفآ از ما دریغ نکنید وبه ما هم بگید

 

واما پروژه بسیار حساس از پوشک گرفتن

 

بعد اینکه در پروژه از شیر گرفتن موفق نشدیم گفتیم تا هوا گرم

 

هست یه پروژه دیگه را شروع کنیم واز پوشک بگیریم

 

دوستان گلم اول بگم دوشب قبل از ساعت 12 تا نزدیکای 4

 

صبح نشستم کلی عکس آپلود کردم وپست را نوشتم وکامل

 

کردم می خواستم رمز بدم وارسال بزنم که محمد رضا بیدار

 

شد ومن چون حیفم امد تمامش نکنم بچه را گذاشتم رو پاهام

 

که جفت پام بشنکنه واین کارو نمی کردم  آمدم ارسال بزنم که

 

محمدرضا همه چیز را تمام کرد با یه دکمه نمی دونم چه جور همه

 

را فرستاد تو هوا واین چند ساعت آب در هاونگ کوبیدن

 

بود دنیارو سرم خراب شد دست از پا درازتر رفتم خوابیدم واما

 

داشتم این مطلب می گفتم که

 

اینم تصویر بعد کار خرابیش که زحمت چند ساعته مامان را

 

فوت کرد رفت هوا فدات بشم که من عاشق همین کارخرابیهات

 

هم هستم خوشحالم که اینقدر بزرگ شدی که بتونی خراب

 

کنی عصبانی کنی خوشحال کنی وخودتو لوس کنی بعد یه

 

جا کز کنی زیر چشمی نگاه کنی..........بغل

 

 

محمد رضا خدا را شکر خدارا شکر در مورد پوشک گیری کلی با

 

من همکاری می کند تا میگم داداشی جیش داری؟ میگه آله(آره)

 

وبا چنان سرعتی می دوه سمت سرویس بهداشتی وتو همین

 

فاصله می خواد که شلوارشو دربیاره وراهشم هم که بلده یک

 

راست میره تو حمام اول یه کم رو قصری میشینه که اصلآ اونجا

 

جیش میش نمی کنه بعد میاد پایین وبا شمارش من کارشو

 

می کنهAvazak.ir126 شکلک های یاهو (3)

 

میگم محمد یلا شروع.......شماره یک ومحمد رضا در مرحله اول

 

یکم جیشو....دو.... محمد باردوم جیش و.....سه .....محمد بازم

 

جیش آخرش که دیگه تمام شدبا اشاره دست میگه

 

هیییییست(نیست) میگم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پشت سر هم

 

میگه نه نه نه.........

 

ومن کلی با این حرکاتش می خندیدم دیدن رفتارش یه چیز

 

دیگه هست

 

دیروز که این حرفهارا داشتم می نوشتم گفتم با این همه تعریف

 

نکنه صبح بلند بشه وگند بزنه به همه چیز وزندگی منو نجس کنه

 

آخه هروقت ازشون تعریف کردم برام شاخ وشونه کشیدن مثلآ

 

هروقت تو ذهنم می گذره که فاطمه امروز چقدر دختر خوب وحرف

 

گوش کنی بوده غذاشو خورده جیکش هم در نیومده ومحمد رضا

 

هم همینطور ،هنوز از این رویای شیرین بیرون نیومده فاطمه با اون

 

خشمش اومده سراغم وکلی مارا سوال وجواب می کنه ونق نقاش

 

شروع وچیزخواستناش هم پشت سر هم ومن این شکلیتعجبعصبانیسبزمتفکر

 

واما فردا که ازش می ترسیدم محمد رضا اول بسم الله گلاب به روتون

 

توشرتش پی پی کرد اونم رو ،روفرشی که خدارا شکر بازم خوب بود

 

جای دیگه نبود ومن سریع وارد عمل شدم وایشون را به حمام رساندم

 

وتا ظهر هم با اینکه مرتب می بردم وجیششو می کرد ولی بازم یه بار

 

تو شلوارش یه کم جیش کرد ومن عوارضش را از تعریفهای خوم

 

می دونستم

 

آغاااااااااااااااااااااا اصلآ این بچه های من خوبی ندارن همش بد،همش

 

نق ،همش سروصدا کله مو پوک کردن نمی دونید چقدر مزخرفن این

 

اخلاقشون.........اخیش راحت شدم ........خخخخخخخخخ

 

اینم یه قسمتی از پروژهخندونک

 

 

 

 

دیشب آب قطع شده بود نمی دونید چه حال داشتیم مهمان هم که

 

داشتیم که جناب آقای مهمان دمپایی دستشویی را آورده بود تو

 

راهرو سرویس بهداشتی ومن وهمسری هم که در این مورد

 

حساااااااااس هر چی می گفتن  دستشویی نجس نیست ول کنید

 

ولی ما گوشمون به این حرفها بدهکار نبود کلی دمپایی اونجا

 

گذاشتیم که یه وقت پاهاشون به راهرو نخوره وبیان توساختمون

 

وزندگی را نجس کنن تا امروز که آب شهری وصل شد ومن صبح زود

 

شروع به شستن وتمیز کردن نمودم خدای من بی آبی خییییییییییییلی

 

زیاد سخته..........

 

راستی دیروز هم رفتم پیش دوقلوها که از آخر ماه رمضان رفته بودن

 

شهرستان خونه اون یکی آقاجونشون وتو این فاصله یکبار دیده

 

بودمشون کلی تغییر وتپل مپل شده بودن ومثل هم بودن که من البته

 

دوتاییشونو با هم اشتباهی گرفتم چون علیرضا رنگ پوستش روشنتر

 

بود ولی دیروز که دیدم امیر حسین سفیدتر از علیرضا شده بود من

 

آخرش که گفتم امیر حسین رو بده به من دیدن دارم علیرضا رانگاه

 

می کنم وبعد یکی دیگشو بهم داد تعجب کردم وکلی خندیدیم خیلی

 

با حال بود خخخخخخخخخخقه قهه

 

سمت راست علیرضا وسمت چپ امیر حسینبغلمحبت

 

فسقلیها فرداچهارشنبه 93/6/5 دو ماهگیشون تمام میشه

 

میرن واکسن بزننبوس

 

راستی چند روز پیش ختنه شدن وسرشون را هم کچل کردن مبارک

 

باشه گلهای نارم

 

 

اینم آتلیه مامان

 

خیلی وقت بود که به فاطمه قول داده بودم کلی ازت عکس

 

می گیرم وچاپ می کنم تا اینکه سه روز پیش موفق به این کار

 

شدم ولی محمد رضا با گریه هاش باهامون همکاری نکرد وکلی

 

حسهارا ازمون گرفت وعکاسی نیمه تمام موند این هم چند تا از

 

این عکسها

 

این عکسها ابتدای راه بود که شما گل پسری هنوز نرفته

 

بودید رو دنده لجزبان

 

 

هرگوشی ودوربینی دیدید کی خواین که عکس بگیرید

 

 

اینجا شروع حکومت نظامی خندونک

 

 

بعد از یه کم می می خوردن یه کم عکس انداختید ولی هنوز

 

اون حس لجبازیت رو داشتیدشاکی

 

 

وفاطمه به خاطر همکاری نکردنت داداشی دمق بود

 

 

وهروقت عصبانی هست این شکلی میشهشاکی

 

 

وافکتهای من

 

 

یادتون باشه این پست هم با دردسری خییییییییییلی زیادی

 

همراه بود یه بار که این پست محمدرضا زد حذفش کرد وحالا

 

هم کلی کارهامو کنار گذاشتم وچسبیدم به این پستبدبو

 

چند ساعت بعد نوشت :

باز هم مهمان آمد بعد هم مشتری تا ساعت 11/30 گرفتارشون بودم

 

بعد هم تند تند نهار آماده کردم بدبو

 

بعد کلی دردسر حالا اومدم نت ووسطش هی شما شیطونها نمی ذارید الان

 

من مغزم داره متلاشی می شودسبزعصبانی وهمچنان دست بردار نیستم وبالاخره

 

موفق شدم

 

.: فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 8 ماه سن دارد :.

 

محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 10 روز سن دارد :.

خجالت...............................................................

دوستان خوبم ممنون از همرایهتون وبه خدا شرمنده حتمآ به

 

زودی میام وپستهای ندیده رو حتمآ می بینم وفیض می برم

 

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوسبوس

 

پسندها (11)

نظرات (44)

بابا و مامان
4 شهریور 93 17:26
سلام مامان جون چه عجب اومدید دلمون براتون خیلی تنگ شده بود
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم منم کلی دلم براتون تنگ شده ولی کارم خیلی زیاد شده من میام نت ولی لحظه ای میام این پستی را که گذاشتم گفتم که سه روز طول کشید تا توانستم بالاخره بذارمش میام بهتون سر می زنم
بابا و مامان
4 شهریور 93 17:27
الاهی فدات شم ببین چه مظلوم نگاه می کنه طفلک مامان
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه گلم........... آره همین نگاه مظلومشون دل آدمو کباب می کنه
بابا و مامان
4 شهریور 93 17:30
مامان جون یه دو سه روز با یه کار دیگه مشغولش کنی یا وقتی می خواد حواسش و به یهخوراکی دیگه جلب کنی کم کم یادش میره اونقت این طفلی هنوز سه ماه دیگه داره خوب مامان لاقل می ذاشتید برا یکماه قبل از دو سالگیش
مامان ناهید
پاسخ
آبجی جون من فقط موقع خواب بهش شیر میدم وبچه م هم عادت کرده بدون شیر خواب نمیره .....راستش گفتم شاید از شیر بگیرمش اشتها بیاد وغذا بخوره آخه بد غذایی می کنهولی با این حساب فکر کنم همون دوسالش هم تمام میشه تا بخوام از شیر بگیرمش
بابا و مامان
4 شهریور 93 17:32
وای مامان من این روزات و خوبه خوب درک می کنم من هم در حال انجام همین پروژه عظیم هستم خدا را شکر منم تا حد زیادی موفق بودم
مامان ناهید
پاسخ
به به پس با هم همدرد وهمکاریم بیا بغلمخدارا شکر که راضی هستی انشالله موفق باشید
بابا و مامان
4 شهریور 93 17:33
مامان جون عکسها خیلی ناز شدند فاطمه جونم لباس کفش دوزکی خیلی بهت میاد قربونت بشم محمد رضا جونم عکسهات خیلی ملوسن بخصوص اون اولیه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جونم.ببین عزیزم این فاطمه اینقدر به این لباس کفشدوزکی علاقه داره که از بس پوشیده ش که هرکی نفهمه میگه غیراز این لباس دیگه لباس دیگه نداره آخه براش پراز خاطره شیرین هست
بابا و مامان
4 شهریور 93 17:34
الاهی ماشالاه دو قلوها خیلی نازند عزیزم خیلی شبیه هم هستند تقصییر نداری مامان جون
اقازاده
4 شهریور 93 20:07
مامان خانم
4 شهریور 93 22:41
این پروسه پوشک گرفتن محمدرضا هم خودش قصه ای شده بامزه و اما عکسها فوق العاده بودند آفرین به مامان هنرمند از هر لحاظ.
مامان ناهید
پاسخ
آره والا واین قصه ها چقدر خاطراتی شیرین میشنممنون گلم
مامان خانم
4 شهریور 93 23:03
خصوصی عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
چشم عزیزم ممنون
فایضه مامانِ عسل
5 شهریور 93 1:43
سلام عزیزم ... ببین تلخک پیدا میکنی از داروخونه به جا فلفل از تلخک استفاده کنی هم خوبه .... فدای فیگوراشون و افرین به مامانه هنرمند گلاتو از طرفم ببوس
مامان ناهید
پاسخ
سلام فایضه جون خوبید شرمنده کردید ممنون از راهنماییتون .........خدا نکنه مرسی
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:28
عزیززززززززززم.....ایشالله پروژتون به خوبی و خوشی سر بشه و سربلند بشین
مامان ناهید
پاسخ
ایشالله ممنون آیسان جونم
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:31
پ با این اوصاف رو پوشک گرفتن نه اما شرط میبندم عمرا اگه بتونی محمد جونو از شیر و البته می می بگیریش
مامان ناهید
پاسخ
گل گفتی آیسان جون باور کن فکر کنم تا 18 سالش بشه هم شیر بخواداین بچه با اینهمه گیرش خخخخخخخخخخ
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:32
راهکارای ما هم تو نطفه خفه شد با این اوصافی که شما فرمودین
مامان ناهید
پاسخ
امیدم به شما بود پ راهکاری در کار نیست
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:33
ای خدا نکنه ناهیدم..چه حرفیهایشالله یه روز دیگه و بهتر تر پستتونو میزارین و عکسها رو آپلود میکنین
مامان ناهید
پاسخ
خانمی آره من به خاطر عشقم به بچه ها هر کاری می کنم 100 بار هم حذف کنن بازم می نویسم قربون دوست خوبم بشم
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:39
ای ناهید بد بد بد..خودت بدیییییییییییییییییییییفاطمه و محمد رضا خوب خوب خوب دسته گلن..بچه ها از این کارام میکنن خب
مامان ناهید
پاسخ
شششششششششش این را گفتم که گوش شیطون کر بشه دیگه از تعریفهای من برعکسم رفتار نکنن از بس هروقت تعریف می دم 180 درجه اخلاقشون عوض میشه
آیسان مامانی ماهان جون
5 شهریور 93 10:41
قربونت برم نرسیدم تا آخر بخونم دارم میرم جلسه بعدا دوباره مفصلتر میام..فعلااا..بوووووس..بااااااااااایییییییییی
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه عزیزم برو به سلامت شما که همیشه منو شرمنده خودت کردی موفق باشید می سپارمت به خدا
آجی مهربـــــــــــان
5 شهریور 93 10:41
سلام بانوی زیبا خصوصی لطفا
مامان ناهید
پاسخ
چشم عزیزم ممنون
آجی مهربـــــــــــان
5 شهریور 93 10:57
چه انلیه زیبایی دارین از ماهم عکس میگیرین؟ وتی دستشوییا نگو که ادمو دیوانه میکنه دمپایاش بیاد بیرون اخی چه قدر بد که پستتون حذف شد وافرین به پروژه پوشک گیری وامان از دست ماهروقت میگیم خوبن دقیقاهمون لحظه افتضاح میشن منم تجربه اش کردم نی نی نازا را ببین چه بزرگ شدن هزار ماشالا .....احتمالاشیرخشکین درسته؟...چون شیرخشک فقط بدن بچه پف میشه وزودم با یه تب میخوابه برای سر پستونک صیر زرد بمال بهش شنیدم خیلی جواب میده خالم زرد چوبه مالید دخملش رفت دستمال اورد پاکش کرد خخخخخخ همچین دختر خاله باهوشی دارم من بعدش ماژیک مالید میگفت توحمام بشئرش تمیزز بشه من بخورم اماصبرزرد تلخه کسی تحملشو نداره بوووووووس
مامان ناهید
پاسخ
ممنون آبجی فاطمه جونعزیزم شما اگه قابل بدونید ولی ما کجا شما کجا اره خیلی بد شد ولی دوباره نوشتمباور کن اولین باری بود که همه مطالب را یادم نرفت از حفظ مثل قبلی نوشتم ولی اینبار اول تو ورد نوشتم من یکی هروقت تعریف دادم بلایی سرم آمده که به غلط کردن افتادم ممنون بچه ها هم شیر مادر می خورن وهم شیر خشکی دختر خاله باهوشی داشتید ممنون از راهنماییتون
مهسا خانوم
5 شهریور 93 10:58
سلام خاله ناهید جان.متاسفانه من در این مورد راهی بلد نیستم. اخه خودمم توی ایلیا موندمم..خداروشکر ایلیا هم توی پروژه ی دوم همکاری میکنه.ولی هرکاری میکنیم نمیتونیم پستونک رو بگیریم شروع میکنه به فریاااااااااااااااااااااد زدن.ومیگه ممه موخام.خخخخ وای خاله جون خیلی نازههههههههههه.اون قده خواستنی میشه وقتی که میگه:مخولمت.خخخخخخخ.منظورش اینه که میخورمت. خاله جون یک سوال مشتری؟؟؟؟؟؟منظورتون چی بود؟ راستی اتلیه محشر بوووووووووووووووود افررررررررررررررررررین بابا من از این هنر ها ندارم. ماچ ماچ ماچ
مامان ناهید
پاسخ
فدای ایلیا چقدر خوردنی میشه یک سوال مشتری؟؟؟؟؟؟منظورتونو نفهمیدم ممنون مهسا جان زیاد عکسها خوب نشدن با وجود گریه های محمد رضا
مهسا خانوم
5 شهریور 93 13:40
دوقلو ها خیلی نازن
مامان ناهید
پاسخ
ممنون گلم
مهسا خانوم
5 شهریور 93 14:22
خالهههههههههههههههههههههههه.نظری که درمورد این پست دادم کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نکنه به دستت نرسیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هوووووووووووووووو.کلی نوشتممممممممممممم
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم نبودم الان تایید شد
مامان اعظم
5 شهریور 93 18:21
فاطمه جون روز دختر مبارکت باشه گلم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزمروز فاطمه ناز شما هم مبارک
مهسا خانوم
5 شهریور 93 21:51
های های هلو هلو خاله من باید سوال بپرسم.نوشته بودین مشتری ها تا ساعت 11 مشغولم کردن منظورتون چی بود؟ ماچ ماچ بای بای گو بای
مامان ناهید
پاسخ
مهسا جون مگه نمی دونستید من خیاطم خیاطی هم می کنم مشتیری داشتم قبل ظهر اومده بودن برا دوخت لباس وپرو وکلی وقتم گرفته شد منظورم این بود
مامان اعظم
5 شهریور 93 22:17
خصوصی
مامان ناهید
پاسخ
خصوصیت تو حلقمه اومدم گلم
زهرا
6 شهریور 93 4:27
عزیزم خدا پرنسس و شاهزاده تون حفظ کنه چقدر زیبا و با مسما مطالبتون نوشته بودین انگار ادم کنارتون نشسته واقعا احساسات توی مطالبتون درک می شد کلی با خوندن مطلبتون حال کردم وووووووووووووووواااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییی عالی بود دو قلو ها هم خیلی نازن
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم این لطف شماست ممنون از توجه اتون خیلی خوشحال شدم که تشریف آوردید بازم مرسی میام پیشتون
مامان کیانا و صدرا
6 شهریور 93 8:55
سلام ناهیدی جونمخوبی آبجی؟آفرین به مامان با حوصله و دقیقمیبینم که باز دخملی خانم انواع ژستها رو گرفتهایشا...عکسهای جشن عروسیشسلامت باشید همیشه کنار خانواده
مامان ناهید
پاسخ
سلام خانمی ممنون شما خوبید......ممنون عزیزم...آره این دختر احساس وعاطفی بودنش و...منو کشته باور کن دارم پیشش کم میارم.مرسی عزیزم همچنین شما
مامان کیانا و صدرا
6 شهریور 93 8:57
راستی ناهید جونم عکس آتلیه ایه محمد رو ببین... دستش کجا داره میره؟؟؟خیلی خوبه که همکاری میکنه در جیش گیرون... موفق باشی در پروژه پوشک گیرون
مامان ناهید
پاسخ
آره دیگه آزاد شده برا خودش در هر صورت کیف می کنه چقدر توجه تون خوب بود در این مورد موقع عکس گرفتن هرچی دستشو می کشیدم ول کن نبود منم گفتم راحت باش عزیزم ههههههههههه...ممنون عزیزم
مامان کیانا و صدرا
6 شهریور 93 8:59
ضمنا خواهر جون بذار دوسالش بشه بعد راحت تر از شیر میگیریش هوا هم بهتر میشه و خنک تر فعلا که هنوز هوا گرمه برو سراغ پوشک
مامان ناهید
پاسخ
چشم مجبوریم دیگه ما که حریف نیم وجبی نمیشیم
مامان کیانا و صدرا
6 شهریور 93 9:00
دوقلوها هم ماشا...هزار ماشا...خوب رشد کردنامیدوارم همه سالم و سلامت و کنار هم شاد باشید و خوشحال و خوشبخت و سعادتمند و بهترینها براتون رقم بخوره
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم فداتون بشم آبجی گلم
آیسان مامانی ماهان جون
6 شهریور 93 11:44
فاطمه خوشگلممممممممممممممم روزت مبارک عسل خالههههههههههههههه..یه عالمه بوووووووووووسسسسسس
مامان ناهید
پاسخ
ممنون خاله جونم
مهسا خانوم
7 شهریور 93 23:41
اهاااااااااان.نه من نیدونستم.کجایی بودی خاله؟؟؟؟ من ایلامیم.دعا کنین با زلزله نرمممممممممم خخخخخخخ
مامان ناهید
پاسخ
بوشهری هستیم عزیزم ایلامید؟ انشالله که چیزی نیست زود زلزله تمام بشه حالا مگه زلزله مرتب می زنه شدتش زیاد هست؟
الهام مامان علیرضا
9 شهریور 93 8:56
آفرین ناهید جون راستی راستی تو امور آتلیه ای حرفه ای عمل می کنی خواهر نگران از پوشک و از شیر گرفتن نباش که هر کاری رو سخت بگیری سخت می گذره! شما که ماشاله این تجربۀ دومتون هم هست. با شناختی که من از شما دارم مطمئنم خیلی زود موفق میشی فقط کمی حوصله میخواد که استرس به کوچولوها منتقل نشه با توکل به خدا شروع کن و ایشالا که موفق باشی دوستم
مامان ناهید
پاسخ
ممنون الهام جونم شما لطف دارید........من تا الان خیلی از پوشاک گرفتن محمد رضا راضیم چون خودش هم کلی همکاری وذوق می کنه ولی از شیر نتونستم موفق بشم خیلی وابسته هستحالا گفتم به گفتن بعضی مامانا که هنوز یه کم دیگه فرصت دارم تا دوسالگیممنون الاهم عزیز
سمانه(مامان سروش)
9 شهریور 93 9:30
چه پست پر و پیمونی!!! خدایا این عکسای خواب آلود پسملی (جدای از خرابکاریش)بانمک شدن!!!
مامان ناهید
پاسخ
سلام سمانه جون خوبید؟آره نیمه شب هم دست از خرابکاری برنمی دان دیشب تا ساعت دو با دوتاییشون درگیر بودم تو ابن تاریکی ونمی تونستم بخوابونمشون
سمانه(مامان سروش)
9 شهریور 93 9:32
وای چقد خوب که واسه پوشک همکاری میکنه،سروش جیش که هیچی پی پی هم میکنه بازم گردن نمیگیره!میپرسم سروش پی پی کردی؟؟با عصبانیت میگه::نههههههه
مامان ناهید
پاسخ
فدای سروش جون بشم به این میگن یه مرد خوب چرا به گردن بگیره شخصیتش زیر سوال میره بچه خوب
سمانه(مامان سروش)
9 شهریور 93 9:33
چشم بد دور از نازگلات
مامان ناهید
پاسخ
ممنون سمانه عزیزم
سمانه(مامان سروش)
9 شهریور 93 9:34
ای جونم!!زنده باشن این دوقلوها!!! بچه های مردم زود بزرگ میشن
مامان ناهید
پاسخ
مرسی عزیزم
سمانه(مامان سروش)
9 شهریور 93 9:35
وای چه مامان باحوصله ای!!!!! عکساشون خیلی ناز شدن!مخصوصا ژستای ناناز خانم
مامان ناهید
پاسخ
نظر لطفتون هست عزیزم ممنون
مامان امیرصدرا
9 شهریور 93 11:03
سلام دوست خوبم من پسرم را کم کم از شیر گرفتم مثلا اگر روزی 6بار شیر میخورد 5 بارش کردم بعد هم روزها بهش ندادم ولی تا یک ماهی شب ها را بهش میدادم بعد شب ها را قطع کردم فقط وقتی که بهانه میگیرد باید حواسش را پرت کنی دیگه باید تحمل کنی گریه میکند اگر که بهش شیر ندی ولی میبینی که گریه میکنه بهش بدی دیگه نمیتوانی از شیر بگیریش چون که این بچه ها زرنگ هستند
مامان ناهید
پاسخ
فدای امیر صدرامنم مدتی هست فقط ظهرها وشبها موقع خواب بهش شیر میدم ولی شیر موقع خواب را نمی تونم ازش بگیرم با گریه زیاد همراه هست
مامان امیرصدرا
9 شهریور 93 11:07
عکس هایی که گرفتی خیلی قشنگه واقعا زحمت کشیدی از دست این فسقلی که زحمت مامانش را به باد داد این پستت هم خوب زیاد بود ها........................
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم ببخشید خسته شدید اره می خوام کم باشن ولی بازم نمیشه
آیسان مامانی ماهان جون
12 شهریور 93 11:32
ههههههههههههههه ناهید جونی به همون روش که خدای نکرده جونت بالا اومد تا این پستو تموم کنی جون منم در اومد و از کف پام زد بیرون تا تیکه تیکه هر روز یه ذرش فرصت کردم بخونم این پست به سر برسه
مامان ناهید
پاسخ
هههههههههههههههههه جونم دراومد چه جورم بعدش هرچی می خوابیدم سیر نمیشدم ....آخی فدات بشم ببخش گلم شما هم با این همه خستگی تو پستهای ما هم خستگیت بیشتر شد[
آیسان مامانی ماهان جون
12 شهریور 93 11:33
عکسهام فوق العاده بودن..تبریک میگم که بلاخره موفق شدی پستو تموم کنی
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم اره عزیزم جونم بالا اومد تا تمامش کردم
مریم طلایی
12 شهریور 93 23:40
پستت یکهو متحول شد ناهید جان!
مامان ناهید
پاسخ
یعنی به نظرتون پست متفاوتی بود؟
مریم طلایی
12 شهریور 93 23:42
لباس کفشدوزکی فاطمه خیلی بهش میاد
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم چشمات قشنگ می بینه ...مریم جون متوجه شدی تو همه عکسها فاطمه این لباس را در هر حالی پوشیده مهمهان اومده باشه خونمون گرفته تا با بازی بچه ها وهمه جا پوشیده علاقه خاصی بهش داره براش پراز خاطره هست خیلی زیاد دوسش داره
سحر
15 شهریور 93 9:50
عکس های قشنگی انداختی ناهید جون، آفرین.
مامان ناهید
پاسخ
چشماتون قشنگ می بینه عزیزم