بچه هابه روایت تصویر...حضور خاله مهسا مجری شبکه5 دربین بچه ها...
سلام به همه دوستان گلم
و...................
به جوجوهای نازم
ادامه مطلب بچه ها به روایت تصویر
پس بفرمایید .................
روز شنبه 30 فروردین
شما فاطمه گلی صبح زود بلند شدید وحکم فرمودید که شماره خونه خاله زهره رو بگیرید
می خوام بگم که خاله زهره صالحه رو بفرسته خونمون تا با هم بازی کنیم ووقتی زنگ
زدیم صالحه خانم تو حمام تشریف داشتن کلاسشو برم صبح زود حمام میره بارک لله
حالا لازم شد یه کم از خصوصیاتش بگم
صالحه خانم 7 ماهی از فاطمه کوچکتره ودختری بسیار بسیار متواضع خوب ومنظم
هستن و زیاد به سر و وضع ظاهری خودش از لحاظ اینکه باید مرتب لباس ومد عوض کنه
ومرتب موها رو شونه بزنه ودیگه اینکه اگه مامانش وقت بذاره هی موهاشو با مدلهای
مختلف براش ببنده وگیس کنه وااااااااااااای که چقدر عاشق این کاراشم ولی برخلاف
من مامان تو خانواده بسیار مذهبی از خاندان سید وعلما هستن وخودش هم دست کمی
از اونها نداره میگه چه کنم می ترسم فردا نتونم جلو این قرطی گریشو بگیرم خوب منم
بهش میگم برو دلتم بخواه انسانهای نخستین تشریف دارید وقتی میاد خونه ما کلی
بهش حال می دم حتی ارایشش هم می کنم
فاطمه هم از آرایش کردن خیلی خوشش میاد همینکه می رم جلو آینه زود خودشو
می رسونه ومیگه مامان منو یادت نره سایه هم پشت چشمم بزنیاااا اونم چی !!!
سایه قرمز رو انتخاب می کن!!!!!!
خوب بالاخره صاله خودشو رسوند واینجا دارن نقاشیهای فاطمه رو با هم می بینن
حالا این عکسهایی که گرفتم به خاطر با حال بودن صالحه بود که فاطمه بدون دغدغه ،نق زدن
وورجه وورجه گذاشته ازش بگیرم آخ که همیشه موقع عکس گرفتن چقدر کلافه م
می کنه
اینجا از محمد رضا می پرسم بابا کو ؟داره میگه هیـــــــــــــــــــــس(نیــــــــــــــــــــست)
قربونت برم مامان جـــــــــــــــــــــــــــونی وقتی این شکلی میشی می خوام بخورمت
اینم از ژستاشون
اینجا اخم کرده بودی که من می خوام ژستمو عوض کنم
ولی من یه چیزی گفتم بالاخره خندوندمت
قربونت برم خاله جون چقدر من تورو دوست دارم به خاطر همه اخلاق خوبت
این داداشی هم که یه جا بند نبود یهو دیدم اومد دخترهارو هل داد وخودش ویستاد منم زود
یه عکس گرفتم چقدر داشتم شاخ در میاوردم از تعجب
شبش رفتیم خونه آقا جون حیدر که همون شب تولد حضرت فاطمه وفرداش روز مادر بود
برای عرض تبریک رفته بودیم پیش مامانم به شما هم در کنار نرجس دختر دایی
خیلی خوش گذشت
اینجاهم 31 فروردین روز یکشنبه که رفته بودیم جشن با حضور مجری شبکه 5 وشبکه جام جم
خاله مهسا چقدر به همه بچه ها خوش گذشت خاله مهسا رو شاید خیلی از مامانا
نشناسن ولی بچه ها خوب میشناسن وعاشقشن با اون لباس خوشگلشون اومدن به شهر
ما وکلی بچه هارو شاد کردن سالن پر بود از بچه های قدونیم قد
من به خاطر هم شلوغی وهم اینکه محمدرضا رو بغل کرده بودم از نزدیک نشد عکس بگیرم
اون عروسکه هم می گفت داداشم هست شعرهای قشنگی با بچه ها می خوند
فاطمه رفته بود بالای سکو که با خاله مهیا عکس بندازه ولی موفق نشد دیدم داره گریه
میکنه ازطرفی دلش که پربود هیچی یکی از بچه ها نیشگونش گرفته بود داشت گریه
میکرد قربونت برم
صالحه نرجس وفاطمه همدیگه رو ول نمی کردن
این شازده کوچولو جمعیتو دیده بود واز خود بی خود تو همه سوراخ سرک می کشید
اینم تو حیاط مدرسه بود وخاله بیچاره نمی تونست از دست بچه هارهایی پیدا کنه وبازم
نتونستم یه عکس درست وحسابی بندازم
وخداحافظی خاله مهسای مهربون به طرف فرودگاه که چقدر معطل شد ومی ترسید
از پرواز جا بمونه
اینم از بازی فاطمه وداداششی که فاطمه حکم مامانو بازی می کرد وبچه رو می خوابوند
بچه شیطون هم چشم مامان رو که دور می دید بلند میشد
اینم یه حرکت موزون از شازده پسر
روز جمعه 29 فروردین بود خواهر شوشو با خانواده خونه ما دعوت بودن واینم از بازی بچه ها
که قسمت کوچکی از بریز و بپاششون
اینجا محمدرضا لباس تنش نبود فاطمه شما خیلی ذوق کرده بوید وهی تو بغل میگرفتیش
انگار چیز عجیبی دیده بودید
موقع خوابیدن رفتم پیش محمد رضا که خوابش کنم دیدم قصد خوابیدن نداره اول رفت عروسک
فاطمه که اسمش عسل بود اورد وگفت (اَ....) بعد گذاشت کنارم که یعی بهش می می بده
منم گفتم برو برام آب بیار
رفته لیوان خالی رو برداشته میگه هیــــــــــــس( نیــــــــست)فدات بشم مامانی
وحالا با عروسک با هم مشترک شدن برا می می خوردن
قربونتون بشم که وقتی خوابید همه جا سوت وکوره ،چقدر دلم براتون تنگ میشه
اونقدر خسته بودید با اون ورجه وورجه هاتون که هرکدومتون یه جا خوابیدید
محمدرضا تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 10 روز و 10 ساعت و 6 دقیقه و 36 ثانیه سن دارد :
فاطمه تا این لحظه ، 4 سال و 4 ماه و 0روز و 10 ساعت و 52 دقیقه و 18 ثانیه سن دارد :.