حس قشنگ وخوب ..........ودیدار با دوست هم لینکی(نی نی وبلاگی)
سلام به همه دوستان خوبم
نمی دونم کسی هم هست مثل ما که هنوز تصمیم نگرفته روز 13 بدر رو
چکار کنه من که دارم دق می کنم ما هرسال یا با خانواده پدر وداداشام
می رفتیم بیرون که اکثرآ امسال هرکدومشون یا مسافرتن یا با خانواده زنشون
می رن بیرون ویا با خانواده پدر همسری میرفتیم که برادر شوهر مجردم که
نباشه همه بلاتکلیف می مونن
ای ول همین الان پیامی امد ..............ببینم......... آخیییییییییییییی خواهر
شوشو ها بودن........
بیچاره خواهرشوهرها رو آوردن به من والان پیامشون بهم رسید که دارن مثل
من دق می کنن به دادشون برسم حالا دق تو دق نمی دونم چی بشه ولی
بهشون پیام دادم بیاین بی خیال مردها بشیم خودمون بزنیم به دل دشت
وطبیعت بریم وصفا کنیم منم می رم ماشینو شسته رفتش کنم باهم بریم
بیرن واگه این آقایون که دل ندارن با ما همراه نشدن از غذا خبری نیست و
می ذاریم برن نهار بسکویت با آبمیوه میل کنن خخخخخخخخخخخخخخ
من که غذام تقریبآ رو به اتمام هست غذای مورد علاقه همسری مرغ شکم پر
با مخلفات وحلوای خرمای بوشهری حالا نخوره چی میشه انشالله شما هم
13 بدر خوبی داشته باشیه وبه سلامت به مقصدتون برسید
وحالا یه مطلب خیلی خوب که برای من بسیار باارزش بود
لطفآ دادمه مطلب
دیروز رفته بودم یه سری خرید که در حین برگشتن به خونه موبایلم زنگ
خورد داداشم بود یه شماره بهم داد گفت این شماره رو یه آقایی بهم داده
گفتن خانم من دوست خواهر شماست بهش بگید ماالان تو شهرتونیم اگه
مایلن همدیگه رو ببیننیم بهمون زنگ بزنن وقتی فهمیدم دوست هم وبلاگی
و قدیمی خودم هست اونم خدیجه جون از کرمان تشریف آورده بودن گویا
شماره داداشم رو از رو تابلو مغازه ش برداشته بودن وااااااااای نمی دونید
چقدر خوشحال شدم وذوق زده دست وپامو گم کرده بودم که شماره رو
اشتباهی گرفتم ومجددآ شماره رو گرفتم صدای خوش آهنگ دوست خوبم
رو شنیدم کلی انرژی گرفتم باورتون نمیشه اشکم درآومد قرار گذاشتیم وقتی
خواستن بیان ونزدیک شدن تلفن بزنن آدرس دقیق بدم گویا دیگه از اون محل
دور شده بودن شب با همسری قرار گذاشتم که آماده باش همین که رسیدن
برن استقبالشون وبیارن منزل وتقریبآ ساعت 9/30 بود که زنگ زدن ومن ادرس
یه مطب رو دادم وسریع همسری رو خبردادم وایشون خودشو بهشون رسوندن
وقتی رسیدن منزل از خوشحالی داغ کرده بودم ولی از بس خاکی وصمیمی
برخورد کردندکه انگار سالهان من با اونها بشین وبرخواست داشتم کاش
میتونستم احساسم درونیم رو اونطور که بود بیان کنم چقدر خوب وصمیمی
بودن قبل ازاون با خودم فکر می کردم حالا برای اولین دیدارمون من آیا می تونم
برخورد خوبی داشته باشم آیا خجالت نمیکشم چقدر همسر خوب وبا وقاری
داشتن همسر من هم خیلی ازشون خوشش اومده بود فاطمه هم تعجب
کردم که اینقدر زود دختر خاله شده بود وانگار از قبل می شناخت اصلآ
شرم وخجالتی نداشت همش می گفت مامان بذار من پذیرایی کنم خلاصه
خیلی خوش گذشت
امیدوارم روزی برسه که من همه دوستان مجازی خود را در واق
عیت ببینم
علیرضا جون ومهدیه خانم بچه های گلشونو تو واقعیت دیدم چقدر حس خوبی
بود ولی متاسفانه همونروز موبایلم دچار مشکل شده بود نتونستم عکس
بگیرم خدیجه جون عکس گرفتن ولی هرکاری کردیم از بدشانسی گوشیها
همدیگه رو پیدا نمی کردن نشد که بلوتوث کنم انشالله آپلود که کردن برام
می فرستن می ذارم
فقط این عکس رو با گوشی گرفتم که اصلآ کیفیت نداره
عکس علیرضا جون ومحمد رضا ونیمی از فاطمه
دوستان خوش بگذره 13 بدر ومسافرت وگشت وگذار