محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

چندروز اول عید................

1393/1/5 16:40
نویسنده : مامان ناهید
879 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به دوستان خوبم وبه بچه های گلم


مجددآ سال نو رو تبریک میگم انشالله سال خوب وخوش وپرخیر وبرکتی

 

داشته باشید


بهار با همه طراوت وشادابیش از راه رسید و همه زیباییش رو بر روی طبیعت

 

گسترانید وزمین را از خواب زمستانی بیدار ساخت تا همه موجودات از این

 

زیبایی الهی بهره ببرن وشاد باشن

 

وقتی می بینیم همه جا پرشده از افرادی که با چه شورو شوقی از مناطق

 

مختلف کشور اومدن وشدن مسافران نوروزی چقدر حس قشنگی سراسر

 

وجودمان رو پر میکند وبرای سلامتیشان دعا می کنیم  امیدوارم همه مسافران

 

به سلامت به مقصدشان برسن

 

آمین


من امسال حال وهوای خاصی داشتم به این جهت که به خاطر یه سری اتفاقات پشت سر

هم وباز بیمار شدن بچه ها درست چندروز قبل عید روحیه م خسته شد و یه کم افسرده،

تااونجایی که اصلآ فکر سفره وخونه تکانی رو از سرم بیرون کردم وبی خیال شدم


بیماری شما کوچولوهای مامان هم که درست چندروز قبل عید بود وکلی منواز پا وکار و

زندگی انداخت ودیگه نورالا نور شد برا من

بعد بیمارتون یه سری سفارشات خیاطی بود که تند تند بعضیهاشونو تمام کردم وتحویل

دادم واما روز پنج شنبه کلی کارام موند که صبح کله سحر وقت آرایشگاه گرفتم ومجبور

شدم ساعت 6.30 دقیقه شما بچه های گلم رو تنها بذارم که اولین بارم بود این کارو

می کردم چون عصر آرایشگاه تعطیل بود وشما هم اکثرآ تا ساعت 10 تا 11 می خوابین

تو آرایشگاه از بس سر خودم غر زدم وخواهش والتماس آرایشگر کردم که زود کارمنو راه

بندازه که کلافه شدم وباسرعت 80 خودمو بهتون رسوندم دیدم هنوز خوابین همینکه

رسیدم بیدارشدید فاطمه شما تا منو دیدید که رفته بودم اریشگاه اومدید تو بغلم وکلی

گریه کردی فدات بشم که هم اشک می ریختی هم می گفتی چرا تنهام گذاشتی

 

این عکسهایی بود که داشتید تو تب می سوختید

 

همون روز پنج شنبه خونه آقا جون مرتضی نهار دعوت بودیم واااای که من با این همه

کار نمی تونستم دعوتشونو رد کنم مجبور شدم برم نهار بخورم وبرگردم که کلی وقتم

گرفته شد

واین هم محمد رضا با سه چرخه غراضه که گوشه حیاط پیداش کرد وکشون کشون

منو برد تا براش بیارم  اقا حسین پسر عمو هم داره تبرکش می کن خخخخخخخخخ

 

 

 

 

اینم از کباب دستپخت عمو محمود سر اشپز شرکت توتال خوشمزه

 

 

گفتم که اصلآ قصد نداشتم سفره بندازم چون هیچ انگیزه وروحیه ای برام نمونده بود

به خاطر همون اتفاقات قبل عید ویه مشکلات دیگه ولی به خاطر فاطمه شد که یه

سفره مختصر بندازیم اونم چه جورییییی................

بعد غروب که رفتم شما دختر گلمو ازخونه آقا جون بیارم چون ماهی نخریده بودیم رفتیم

کل خیابانهارو گشتیم این همه آکواریوم بود همشون خالی بودن تا دیروز من فکر می کردم

این ماهی های بیچاره چی میشن همشون می میرن کسی نمیخره ولی انگار هر یه نفر

یه ماهی خریده وسر ما بی کلاه مانده............کلافه

وفاطمه گلی شما هم که گیر داده بودید ماهی می خوام وخداییش سفره بدون ماهی

که صفا نداره مجبورآ برا اینکه راضی بشی با فوم یه ماهی درست کردم انداختم تو تنگ

ماهی وشما هم با دادشی کلی با این تنگ ماهی وماهی کاغذی حال کردید

خخخخخخخخخخخخ

فدات بشم که چه زود قانع میشی ودرکت بالاست گفتی مامان عیب نداره خوتو

ناراحت نکن من می بخشمتخجالت

اینم از جریان ما تو شب عید که فکر نکنم تو اون لحظه عتیقه تر از ما بوده باشهخجالت

من تو 20 دقیق تونستم اتاق رو جارو بزنم سفره مختصر رو پهن کنم ویه لباس تن

بچه هابکنم

واما بابایی آخرین لحظه خودشو رسوند همین که وارد شد سال تحویل شد چقدر

می ترسیدم که نتونه خودشو برسونه

همین یه عکس رو تونستم بگیرم چون شارژ موبایلم تمام شد وخاموش شد واز

بس محمد رضا سفره رو بهم می ریخت همه رو جمع کردیم

 

اینم دوتاییتون که چقدر حال کردید با تنگ اب بدون ماهی وهمون ماهی کاغذی چقدر

حس بدی داشتم اون لحظه گریهخجالت

 

بعد هم همگی برای عید مبارکی رفتیم خونه آقا جون مرتضی بعد هم رفتیم خونه

دایی عیسی چون زندایی باردار واستراحت مطلقی هست نمی تونستن جایی برن

ما رفتیم پیششون

وتا اومدیم بریم خونه بابای من دیر شد گذاشتیم برا فرداش

اینجا هم محمد رضا با تنگ ماهی خونه دایی عیسی


 

 

وحمله فاطمه به طرف آجیل که عاشق اجیل وتنقلات هست

 

 

روز عید همه دعوت بودیم خونه عمو کوچیکم که با خانمش از مکه اومده بودن تمام

اقوام پدریم اونجا جمع بودن ولی من قبلش به خاطر بیماری شما بچه ها گفتم نمیام

بعد هم که خوب شدیدبابایی گفت میای بریم ولی من اون روز حوصله نداشتم وکلی

خسته بودم وباز به خاطر یه دلیل برا خودم حماقت کردم و نرفتیم ولی وقتی به این فکر

می کردم که همه دور هم جمع هستن کلی دلم گرفت ودوراز چشم شما کلی گریه

کردم وخودمو خالی کردمناراحتگریه

 

بعد که خودمو مشغول تمیز کردن وخونه تکانی کردم متوجه شدم تا محمد رضا داره

از من تقلید می کنه ویخچال رو تمیز می کنه ای فدای پسر مامانی خودم بشم

عشقمممممممممممممم


 

 

اینم از دیروز که به درخواست من رفتیم گلزار شهدای گمنام وزندایی مریم ونرجس جون

رو هم دعوت کردیمبا کلی میوه وتنقلات خوش گذشت

خیلی وقت بود نرفته بودم چقدر اونجا آروم بود نمی دونم چرا اینقدر خلوت بود جز چندتا

مسافر نوروزی همیشه اونجا پر بود از آدم ولی حالاااااااااااااااااا...............متفکر

 

مامانی شمادر حال خوردن پفک که اکثرآ من براتون پفک نمی گریم جز این جور

جاها که اجازه می دم یه کم لذت ببرید

 

 

 

برا شما گلهای نازم پفک گرفتم وبرا من وزتدایی هم کرانچی تند وآتشین

حالا فاطمه کرانچی وسوسه ت کرد ه وداری می خوری وبا یه دونه کرانچی یه لیوان

آب خوردی تازه اشکتم دراومدقهقهه

 

 

 

 

وحالا دیدی نمی تونی بر کرانچیپی تند وآتشین پیروز بشی پفک رو ترجیح دادی وحالا

برا کم نیاوردن  داری می خندی به گفتن خودت ای ناقلااااااااااااااا

 

 

 

 

واما دادشی که اونم داره کار شما رو تکرار می کنه من نمی دونم شما بچه ها چرا

دوست دارید اونی که منع می کنیم بیشتر برید طرفش وبخواین تجربه ش کنید منم

اصلآ مانع نشدم گفتم تا خودتون دست بردارید

 

 

 

 

وحالا دهانت در حالا فوران آتشفشان هست

اشکتو ببینعصبانی

 

 

 

 

واما صحنه جالب وخنده دارش

دیگه تحمل این تندی رو نداشتی داری تند تند نفس می کشی تا بلکه این آتش

فروکش کندقهقههقهقهه

 

 

واما دخترها هرکجا که می رفتن شما گل پسمل به دنبالشون راه می افتادی ومن

مرتب باید بلند میشدم وبدو بدو به دنبال شمااوه

آخه ابن پارک با وجود این همه زیبایی ومناظر جالب جاهای خطرناک هم زیاد دارهمشغول تلفن

 

 

ببین چه جور خوتو بهشون رسوندی یه لحظه آروم وقرار نداشتی همش دوست داری

از هرچیز بالا بری

 

 

 

 

خوش می گذره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

این گلهایی که تو دستت هست رو از پارک چیدی وقتی بهت گفتم مگه نگفتم گل رو

نباید چید گل برای زیباییه کار بدی هست گفتی مامان لازمش دارم دیگه این کارو

نمی کنم منم منتظر ماندم می خوای چکار کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!متفکر

 

 

 

 

 وشما قند عسلم با دیدن پارک بازی بدو بدو وذوق زده فریاد می زندی

باااااااااااااااا باااااااااااااا بااااااااااااااااایی یعنی ( تاب تاب عباسی)


 

 

خوب که وسیله های بازی زیادی نداشت جز دوتا  تاب تاب یه سرسره ودو الاکلنگ

در این صورت ما راحت بودیم ومجبور نبودیم اینقدر این طرف واونطرف دنبالتون بدویم

 

 

 

 

یکی از جاهای خطرناکش همین استخر بود نمی دونید تا یه عکس گرفتم جونم

بالا اومداسترس

 

 

واما اینجا بود که متوجه شدم اون گلهارو برا چی می خواستی

گفتی مامان من می خوام بذارم بالای مزار خدا فدات بشم که نمی دونم چرا

همش به شهدا می گی خدا


یه بار که اومده بودیم اینجا با داداشها شب بود با نرجس وخاله فاطمه اومدید سر

مزار شهدا یه لحظه که خاله فاطمه شمارو تنها گذاشته بود بعد چند لحظه دوان دوان

رفتید به خاله فاطمه گفتید خاله ما برا شهدا (همون به گفتن شما خدا) قرآن خوندیم اونا

هم اسممونو صدازدن ما باشنیدن این حرفتون مو از تنمون سیخ شد حالا نمی دونم توهم

بهتون دست داده یا راستی راستی همینطور بوده

هنوز تا هنوزه میگید خدا با ما حرف زدهبه من زنگ بزنبغللبخند

 

 

 

 

صحنه های خیلی قشنگی تو پارک بود ولی شما وروجکها آروم وقرار نداشتید ویه

جا بند نمی شدید

ببین محمدرضا کفشهاشو هم درآورده

 

 

 

اینم از روزهای اول عید انشالله همه شما دوستان سال خوبی

رو به پایان برسانید برا ما هم دعا کنید سال خوبی داشته باشیم

ممنون دوستان خوبم

پسندها (1)

نظرات (17)

مامان کیانا و صدرا
6 فروردین 93 9:11
با امید بهترینها برای مامان ناهید گل و خونواده ی مهربونشممنون از عکسهای زیباتون
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم شما خیلی مهربونید وبه ما لطف دارید دوست عزیزم ممنون که اومدید به دیدن ما
خواهر فرناز
6 فروردین 93 14:31
عیدتون مبارک ماخونه هستیم امشب شام مهمان داریم بنده خم درنقش کوزت خانواده درحال کار کردنم حتما اخرشب یافردا صبح براتون طراحی میکنم تقویمشون جدا باشه یا2تاشون تو یه تقویم برا محمدرضا تم ابی بذارم خوبه؟ برای فاطمه هم همون تقویم پو باشه اما یه سری تغییرش دادم یه سری مامانا سفارش بهم دادند براشون درست کردم جالب شد عزیزم انتخاب عکسشم باخودت ببین کدوم به دلت بیشتر هست خمونا بگو براشون کار کنم دوستون دارم عزیزم سال پر از برکت برایتان ارزومندیم
مامان ناهید
پاسخ
سلام عید شما هم مبارک خوش بگذره آخیییییییییی انگار تو هر خانواده ای بایدیه کوزت باشه دوتشون تو یه تقویم باشه خودتو خسته نکن اینجوری بهتره باشه عزیزمممنون گلم می بوسمت فدای مهربونیت
خواهر فرناز
7 فروردین 93 18:33
قربونت برم خوشحالم خوشت اومده نه ذخیره شونم بکنی برای چاپ خوب درنمیاد اگه بخوای برات توسایتای اپلود عکس اپلود میکنم تا تو سایز اصلی وباکیفیت ببری برای چاپ هر 4تاشو برات اپلود کنم؟
مامان ناهید
پاسخ
مرسی گلم فاطمه جون عزیزم یه دنیا ازت ممنونم
خواهر فرناز
7 فروردین 93 21:27
هر کاری میکنم اپلود نمیشن کسی دیگه ایمیل نداره برای اون بفرستم شما ازش بگیری؟
مامان ناهید
پاسخ
خواهرم داره برات می فرستم گلم تو زحمت افتادید
مامان کیانا و صدرا
10 فروردین 93 8:57
مامان ناهید
پاسخ
مرسی که سر زدید عزیزم
خواهر فرناز
10 فروردین 93 21:54
عزیزم چرا برام یه ایمیل دیگه نذاشتی تقویما را برات بفرستم
مامان ناهید
پاسخ
سلام آخ شرمنده به خدا فرصت نمی شد بیام نت الان ایمیل رو براتون خصوصی می ذارم فدات بشم بازم شرمنده
مامان یاسمن و محمد پارسا
11 فروردین 93 2:12
فدای مامانی مهربونو امین برای دعای قشنگتون
مامان ناهید
پاسخ
خدا نکنه گلم مرسیییییییییییییییییییییییییییی
مامان یاسمن و محمد پارسا
11 فروردین 93 2:16
عزیز دلم ما برا شهر قم هستیم
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم از وقار ومعرفتون باید حدس می زدم شما تو یه شهر مذهبی هستید
آوايي ... ( لي لي )
11 فروردین 93 4:09
// // // // // &// // // // // // // // // // // // // // // اینا سبزه ی سیزده بدره اون وسطی رو برای رسیدن تو به همه ی آرزوهات گره زدم... "13بدر مبارک عزیزم" چيه خووووووووو ميخواستم اولين نفري باشم كه بت تبريك گفتم
مامان ناهید
پاسخ
واااااااای عزیزم ممنون منم تبریک می گم فدات بشم
مامان پریسا
11 فروردین 93 9:59
سلام دوست عزیزم. سال نو مبارک. چه سفره ی هفت سین خوشکلی این بالا یدید
مامان ناهید
پاسخ
سلاام خوبید ممنون سال نو شما هم مبارک چشماتون قشنگ می بینه عزیزم
الهام مامان امیرعلی جیگر
11 فروردین 93 23:34
سلام گلم تازه اومدم آپ کنم نظرتون رو دیدم بله مامان و بابام و داداشم رفتن مشهد اتفاقا یک ساعت پیش باهاشون حرف زدم داداشی گفت که با ناهید خانوم حرف زدم. منکه دلم بدجور پر میکشه واسه امام رضا آخرین بار 2 سال پیش با شوشو رفتیم اما الان که با فسقلی بعید بدونم خوش بگذره چون خیلی بهونه گیر شده البته وقتی بیرونیم .انشالله قسمت شما بشه برید
مامان ناهید
پاسخ
سلام الهام جون خوبی خوش به حالشون زیارتشون قبول عزیزم شما که باشو شو رفتید من که بعد ازدواج هنوز نصیبمون نشده هرسال قصد می کنیم که بریم ولی تا حالا که قسمت نشده تاببینیم امسال چی میشه ممنون از دعای خوبتون روزی شما هم باشه
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:19
سلام ناهید جونم خوبی،خوشی،فاطمه و محمد رضام خوب خوبن ایشالله،بازم عیدتون مبارک
مامان ناهید
پاسخ
به به سلااااااااام آبجی گلم خوش آمدید ......مرسی ما خوبیم .......عید شما هم مبارک....... خدایا چقدر خوب شد دوباره همه دور هم جمع شدیم
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:20
ای خدای من این کوچولوها سالی که گذشت همش مریض بودن ،ایشالله امسال سالم و سلامت و در پناه خدا باشن
مامان ناهید
پاسخ
دروغ نمی گی که ایسان به خدا خودم هم خسته شدم از این همه مریضی اگه یه روز حالشون خوبه من تعجب می کنم
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:21
ای جانم چه مامان مستعدی که با فوم ماهی درست میکنه برا هفت سین و دل ناز دونه هاش
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:24
آخی ناهید جونم پ اونرز برا اون اتفاق بوده که ناراحت بودی عزیززززززم،چقد دلواپست شدم
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم هم اون هم یه کوچولو یه چیز دیگه..........شرمنده که نگرانت کردم
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:25
دمتون گرم،دعای شهدا باعث نشاط زندگیتون گلم
مامان ناهید
پاسخ
مرسی خاله جونم همچنین سلامتی شما
آیسان مامان ماهان
16 فروردین 93 11:27
چه عکسهای نازی..خدا حفظشون کنه نازگلاتو
مامان ناهید
پاسخ
مسیییییییییییییییییی عزیز دلم