مریضی بچه ها تموم شدنی نیست
سلام به همه دوستان خوبم
سلام عزیزدلم پسر خوشگلم وسلام به دختر مثل ماهم
فداتون بشم الان نزدیگ به سه ماهی میشه که شما پشت سر هم
مریضید نمی دونم این ویروسهای لعنتی کی می خواد دست از سر
شما برداره انشالله ریشه این ویروس پست صفت کنده بشه تا هیچ
یک از شما وهمه نی نی های دنیا مریض نشین
بعد چندبار سرماخوردگی پشت سر هم داشتین خوب میشدین دوباره
فاطمه گلی یه روز که از مهد اومدید وشادوشنگول بودید ومنم احساس
غرور می کردم که دختر گلم چقدر شنگوله شب ساعت حدود 10 بود
که افتادید به استفراغ شب پنج شنبه سه هفته پیش رو میگم به بابایی زنگ
زدم تو شهر نبودن مجبور شدم عمو عباس همسایه رو خبر کنم یا خودش یا
بچه هاش بیان پیش داداشی من شمارو تا درمانگاه برسونم آخه تا اون موقع
مطب تعطیل بود بردمت دکتر یه سری دارو تجویز کرد با یه آمپول که قصد
داشتم بزنیش چون این اواخر نمیشه به دکترها اعتماد کرد براثر همین
آمپولهاشنیدم کلی مرگ ومیر شده همش اشتباهی ویا زدن بعضی امپولها
اونقدر قندشون رفته بالا که تمام کردن ترسیدم ولی همینکه اومدیم
بیرون باز افتادی به استفراغ این بود که اجبارآ باتوکل به خدا آمپول را با هزار
کلک وبدبختی زدید فردا هم که بردم پیش دکتر متخصص بعدش هم هنوز
کاملآ خوب نشده سرما خوردگی به طور وحشتناک وداداش بیچاره هم
گرفتار شد بدترازشما که یه شب تب ونفس تنگی اونم جمعه که کلآدکتر
نبود تا شنبه وقتی داشتم اماده میشدم ببرمش شهرستان پیش دکتر ،بابایی
دست از پادراز تر اومد افتاد وسط اتاق وشدبدتر از شما حالا دیگه شش دونگون
کامل شد منم به زور خودمو گرفتم که یه وقت مثل شما نشم این بود که بابایی
مارو بیرون کرد وفرستاد خونه باباییم تا بهبودیش برگردیم تا دو روز هیلان وویلان
خونه آقاجون حیدر بودیم بالاخره اومدیم خونه وبابایی رو فرستادیم سرکار
که البته خودش خواست که بره چون به گفته خودش رو سروصدای بچه ها
الرژی داره وبیرون باشه سرگرمتر هست بیماریش هم بهبود پیدا میکنه ما هم
که گفتیم برو عزیزم به سلامت هرجور که راحتی وخدارا شکر بابایی حالش
خیلی بهتر شد وداداشی هم با اون داروهایی که دکتر نوشت وبه درخواست
خودم که دکتر فقط خوبش کنید ودکتر یه شربت خارجی ویه چندتا دیگه شربت
ایرانی تجویز کرد که به نظر من خیلی تاثیر پذیر بود الهی دیگه مریض نشید
که من خودم الان از یه بیماری دیگه دارم زجر میکشم هنوزم به خاطر شمادکتر
نرفتم اگه باز مریض بشید من دیگه رفتم به ابدیت
دوستان حلال کنید
بعداین همه بیماری که از اول مهر یعنی ازروزی که فاطمه گلی شمابه مهد
رفتید حالا من وبابایی تصمیم گرفتیم شمارو دیگه به مهد نفرستیم وبا کلی
درگوشت خوندن که مهدنرید بذار خوب بشید سال دیگه برید که یه کم بزرگتر
میشید و خودم وسایلتو از مهد میارم با هم یه کلاس مهد تشکیل میدیم قبول
کردید وحالا 17 روزی میشه که مهد نرفتیدولی خیلی از ته دلم غصه وعذاب
وجدان دارم که چقدر دوست داشتید بین بچه ها بودید وورجه وورجه
می کردید