نی نی هست ولی مادرش نیست..........
سلام به دوستان گلم
امشب اومدم نت دلم نمی خواست چیزی بنویسم اخه این اواخر همش
بلاهای بد خبرای بد شنیدم که انگیزه ای برای نوشتن روزشماربچه هارا
ندارم بازم یه اتفاق بد...................
نمی دونم از کجا شروع کنم ...........
از اونجایی شروع می کنم که پنج شنبه یعنی سه روز پیش به خاطر
بیماری فاطمه که استفراغ شدید داشت صبح زود بردم دکتر نوبت گرفتم
واومدم بیرون مطب چون هوای مطب بسیار بد وشلوغ بود با یکی دوتا از
خانمها ایستاده بودیم که یه خانمی میان سال خودشو به مارسوند درحالی
که نفسش بند اومده بود به دخترش که کنارما ایستاده بود گفت من حالم بده
می خوام برم ولی نمی دونم کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شمابرو خودت به بچه ت برس
من نمی تونم بیام پیشت گفت چیه مگه چی شده شروع کرد به تعریف کردن
منم گوش می دادم می گفت دختر همسایه مون 18 سال پیش بودکه ازدواج
کرده بود شهر گناوه زندگی می کرد، ولی بچه دار نمیشد از بس دلش بچه
می خواست رفته کشت دادبعد 18 سال خدایه بچه تو دلش گذاشت حالا
موقع زایمان سزرین کرده بچه دنیا اومده ولی خودش نیست مرده گفتم
ایییییییییییی خدااااااا کیه اسمش چیه گفت زهرا گفتم کدوم زهرا گفت
زهرا احمدی خدایا انگار یکی قلبمو فشار داد باورم نشد اون همون زهرای
خودمونه فامیلامون ، همکار خواهرم اون یه معلم بود چقدر مهربون و خوش
زبون بود حالا نیست ببین کارخدارا بازم باور نکردم گفتم اسم باباش چیه؟
وقتی مطمئن شدم بدنم سرد شد دستم شروع به لرزیدن کرد اون
خانمه هی می گفت و می گفت که چقدر برای به دنیا اومدنش لحظه
شماری می کرد چقدر اتاقشو قشنگ چیده بود چقدر 9 ماه خوابید چقدر
همه سختیهارو تحمل کرد فقط به عشق بچه ش ولی حالا بچه هست
خودش نیست زود گوشی رو از کیفم بیرون اوردم به آبجی زهره زنگ زدم
اونم نمی دونست وقتی فهمید باورش نشد صداش می لرزید که
نه نه نه ........ بعد برا این که مطمئن بشیم زنگ زد به
یکی از فامیلهامون دیدیم متآسفانه زهرا همون زهرای خوشگل ومهربون
خودمون هست که به خاطر بچه پرپر شدو رفت به آسمان
امروز آخرین روز فاتحه بود وقتی خواهرها ومادرشو دیدم ودیدم که چه
می کنن برای ازدست دادن زهرای عزیز موهای بدنم سیخ شد ونمی تونستم
جلو اشکهایم رو بگیرم چرا که غیر منتظره بودوقتی از اتاق عمل
بیرون اورده بودنش بد نبود ولی از بد شانسی خونریزی شدید میشه که
دکترها نتونستن جلو خونریزی رو بگیرن وزهرای ما پرپرمیشه ودختر کوچولو با
اومدنش یه یادگاری میشه برای خانواده شون
خدا بهشون صبر بده
انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند. عطر برگ های
لیمو ، درخت توت ، کنار گارم زنگی و زیتون و میوه های کال درخت انبه باغ ها را
چه زود به فراموشی سپردی؟!
چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی.
همه را می بینم اما جزء تو که خاطره ای شدی ماندگار برای قلب هایی که
منتظرت هستند. گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید و باخود برد را هرگز
نخواهیم بخشید تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی و بودنت را
افسانه ساختی زهرای عزیز.