محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

جریان زلزله وتعبیر خوابم

1392/9/15 14:18
نویسنده : مامان ناهید
621 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام به گلهای نازم وسلام به همه دوستان بامرام خودم امیدوارم که

خوب باشید 我是白骨精0264

 همونطور که تو پست قبلی گفتم به خاطر زلزله واینکه بچه ها به شدت ترس برداشته

بودن نمی تونستم ازشون جدا بشم وبیام  والان که این فرصت رو پیدا کردم واومدم گفتم

بد نیست جریان زلزله رو بنویسم و همین جااز دوست خوبم آیسان به خاطر فوت خاله

جونشون بهش تسلیت عرض می کنم امیدوارم غم آخرش باشه  我是白骨精0284

 

 

 

چندروزی بیش نبود که خواب دیدم ،خوابی که مثل خوابهای دیگه م تعبیر داشت خوابی

که مثل بقیه خوابها به دنبال تعبیرش بودم چون باورش داشتم وشدید در فکرش غرق

می شدم که چه خواهد شد در خواب ذره ای از نشانه های قیامت را دیدم ،دیدم که

من ونازدونه هام وزن داداش زهرا  در بالای بلندترین پل وکنار بزرگترین رودخانه شهرمون

نظاره گر آبهای زلاب وآب تنی داداش عیسی با چند نفر دیگه بودیم که ناگهان موجی

عظیم با آبهای گل آلود همه رو یکجا بلند کرد وبه طرف دیگه پرت کرد تو اون لحظه

خیلی هارو غرق در آب دیدم ولی بعد چند لحظه موجها وآبهای گل آلود که چقدر

تصورش برایم سخت ووحشتناک هست تمام شدند 我是白骨精0385همه جا آرام

گرفت نمی دانم ازکجا بود که چیزی شیبه ندادادن شنیدم که این ذره ای ازنشانه های

قیامت بود ولی قیامت در راه هست حتی روز وساعتش رو هم مشخص کرد روزش یادم

نیست ولی ساعت 8 صبح بود که آماده باشید قیامت خواهد رسید ولی داشتیم

می گفتیم چقدر فرصت کم هست همه ترسیده بودیم که خدایا با این همه گناه چه

کنیم 我是白骨精0385در خواب نگران بچه ها بودم نمی تونستم تصور کنم چه طور جلو

چشمانم غرق میشوند برایم دردناک بودولی برای دلگرمی همراه دیگران توشه وپتو 

برداشتیم قرار شد همگی دراون روز به بالاترین نقطه پناه ببریم 我是白骨精0407

شاید این جوری خداوند برای بچه ها دلش به رحم بیاد با اینکه می دونستیم هر جا

که باشیم باز این تقدیر الهی دامن ما را خواهد گرفت اون روز ما خونه بابام جمع شدیم

وخبر رسید که آبهای گل آلود دارن می رسن دیدم از بالای خیابان اصلی داره کم کم میاد

به طرف ما  دلم لرزید داشتم قیامت وپایان زندگیم  رو حس می کردم که از خواب بیدار

شدم وقتی پاشدم بچه هارو نگاه کردم وخوشحال شدم که این تنها یه خواب بود ولی

چه پیش خواهد آمد 我是白骨精0438خیلی پرسیدم همه می گفتن خیر هست

شاید این نشانه باران باشه ولی چون آبها گل آلود بودن حس خوبی نداشتم تا اینکه بعد

3 روز ، روز پنج شنبه92/9/7  ساعت 5/18 دقیقه بعد از ظهر در حالی که آبجی فاطمه

برای پرو مانتو شلوارش پیش ما بود قرار شد با کمک هم ظرفها رو بشوریم و بریم خونه

داداش عیسی آبجی فاطمه رفت تو حیاط خلوط شروع به شستن کرد منم بچه هارو

آماده کردم همین که می خواستم برم کمک آبجی اومد تو اتاق وگفت پشه ها تکه تکه م

کردن گفتم بمون بیش بچه ها خودم میرم اینم خواست خدا بود که بچه ها تنها نباشن من

رفتم تو حیاط خلوط در رو که پشت سرم بستم صدای عجیب وغریبی شنیدم اول پشت

بامها رونگاه کردم گفتم شاید طبق معمول دارن همسایه ها پشت بامشون کار می کنند

ولی چیزی نبود بعد آسمان که ناگهان زمین شروع کرد به لرزیدن فهمیدم داره زمین لرزه

میشه سریع دررو باز کردم ودویدم به طرف بچه ها زمین لرزه هی بیشتر میشد که کنترل

خودمونو نداشتیم به این طرف و اونطرف پرت میشدیم آبجی مات زده اطراف رو نگاه میکرد

بلندگفتم آبجی زلزله، که دیدم با یک دست زیر بغل محمد رضارو گرفت ودوید بیرون منم

دست فاطمه روگرفتم ولی همینکه به بیرون رسیدیم زلزله تمام شد3 ثانیه بیشتر نبود اگه

به10ثانیه می رسید همه جا زیر و رو میشد باز خدارا شاکرم در اتاق رو برای تهویه هوا باز

گذاشته بودیم وگرنه شاید مثل خیلیها در رومون قفل میشد ،اونوقت بچه ها شروع کردن

به گریه چقدر ترسیده بودیم طولی نکشید که زلزله بعدی هم شروع شد همه جا صدای

جیغ شنیده میشد ولی از بین این همه سروصدا صدای جیغ وفریادی شنیده می شد که

کمک می خواست وقتی چادرمو پوشیدم ودر حیاط رفتم دیدم صدا از تو حیاط همسایه مون

هست آمنه خانم زن همسایه اومد بیرون تا گفتم چی شده گفت ناهید بدو بیا خانم رستگار

شیشه دستشو بریده بیا ببین می تونی ببندی داره حالم بد میشه رفتم دیدم انگار سر گاو

رو بریدن اینقدر که همه جا خونی بود دستشو گرفته بود وتو حیاط چرخ می خورد ومی گفت

دستم قطع شده دیگه دست ندارم گفتم چیزی نیست یه کم انگشتت بریده ولی غافل از

اینکه شاهرگشو زده بود ووقتی می خواستم حوله بذارم رودستش مثل فواره خون بالا زد

داشتم سکته رو می زدم که با اون سر وضع نا مناسبش انداختن تو ماشین و بردن

بیمارستان بچه هاش تمام سد وضعشون خون مالی شده بود رفتم که لباس بچه هارو

عوض کنم ولی باباشون اجازه نداد گذاشن توماشین ورفتن دنبال خانمش که وقتی اومد

گفت نفهمیدم کجا بردنش وهمسایه هاریختن تو حیاطشون وشروع به شستن کردن منم

لباسام خونی شده بود خودمو عوض کردم هرچی به همسری زنگ می زدم که کجاست

تلفنها قطع شده بود واصلآ هیچ تماسی برقرار نمیشد تا اینکه محمودبرادر شوهرم با دوتا از

خواهرهش از را رسیدن وجویای حال ماشدن ورفتن چن دقیقه بعد همسری موفق شده بود

که تماس بگیره ولی ما بیرون بودیم وگوشی رو داخل جا گذاشته بودم اس داده بود که من

سالمم وحال شمارو هم بهم داداش محمود گزارش داده خداراشکرکه خوبیدهمسری رفته

بود برازجان برای انجام کاری که موقع زلزله اونجا بود وتو مرکز زلزله ،بهش که زنگ زدم我是白骨精0397 همسری گفت پاشید برید خونه بابات تنها نمونید ما هم جمع کردیم و

رفتیم خونه بابام تا اون لحظه دوتا دیگه زلزله زد ومجبور شدیم تو حیاط بابام چادر بزنیم وتا

دوشب اونجا خوابیدیم وبعد هم با کلی ترس ولرز اومدیم خونه تازه داریم آرامش رو به

دست میاریم اگه دوباره زلزله نزنه ،

خدارا شکرشهر ما با وجود ساختمانهای محکمی که داشت تونست در مقابل زلزله 5/8

ریشتری وعمق کمتراز 10کیلومتری مقاومت کنه ولی روستای محمد آباد که منشآ زلزله

اونجا بود وشهر برازجان بیشترین خرابی را داشت 8 کشته وبیش از 60 زخمی داشت

همسری می گفت من دیدم چطور سیمهای برق به هم می خورد وجرقهای بالای سرمان همه را وحشت زده کرده 我是白骨精0269ساختمانها ودیوارها همه وهمه به اینطرف و

اونطرف هول می خورند چقدر مثل روز قیامت همه می دویدن وخیلیها زیر دست وپا

می موندچقدر افراد گریه والتماس می کردن که دربست اونارو به خونه هاشون برسونن

(این هم شد تعبیر خواب من این زلزله هم شبیه ذره ای از قیامت بود)

امیدوارم دیگه این تقدیر الهی دامنگیر هیچ یک از ملت ایران نشود که چقدر سخت و

وحشتناک بود ،درکش خیلی سخته به یاد زلزله بم افتادم وچقدر اون لحظه فهمیدم

سختی کشیدن خدایا شما نشانه های خودرا به ما نشان می دهی وباز ما مرتکب

گناه ومعصیت می شویم خدایا خودت از سر این همه گناه وتقصیر ما بگذر که مهربانتر

وبخشنده تر از شما کسی نیست  我是白骨精0362

اینم چادرهای برپاشده ما

 

اینم شیطنتهای محمدرضا که رفته بود سراغ گلدانهای مادرجون

 

 

بقیه عکسهاآماده نیست

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان ریحان
15 آذر 92 19:08
سلام با خوندن پستت یاد زلزله ی پارسال تبریز افتادم تازه ریحان خوسونده بیدوم که خومم بخوسوم چون شب 23 ماه رمضون بید بین خواب و بیداری بیدوم که با صدای بهم خوردن کریستال های لوسترمون بیدار شدوم چون رو تخت خوسیده بیدوم لرزشی احساس نکردوم شوهرومم خو بید فک کن تو او وضعیت چه کشیدوم زودی لباسام پوشیدومو ریحان از تو خو بلند کردوم شوهرومم رفت بید تو قسمت روشویی دستشویی که دستو صورتش بشوره او هم خو بید القصه که با زلزله ی دوم هول کردوم که بزنوم از خونه در چه کونوم محکم زدوم تو در دستشویی و سی شوهروم گفتوم زلزله زود بیو در ؛ در حالی که خیلی واضح تکون خوردن دیوار و درو جلوم داشتوم میدیدوم وقتی رفتیم تو حیاط فک کن که هنوز دیوارا داشت تکون می خورد از ترسوم زدوم زیر گریه خیلی وحشتناک بید خیلیییییییییی خیلی جای شکر داره که او طرفا تو ایی موقع سال هوا سرد نی ، اگه یادت باشه شهریور بید و ما شوا میرفتیم بیرون هوام شبها سرد سحری هم بلند میشدیم که سحری بخوریم که روزه بگیرم خیلی روزا و شبهای سختی بید راسی نوشته بیدی شوهرت برازجون بیده ! می خوتون برازجون نیستین ؟
مامان ناهید
پاسخ
سلام چقه تکون دهنده بی بمیرم می فهمم چه کشیدین تو او سوزو سرما فقط اونایی درک می کنن که سرشون اومدن وااااااااااای روزه هم که بیدین چقه وضعتون بدتر از مابیدهخدارا شکر که سالم موندین قربون ریحانه بشم که چطوری ای همه سختیه تحمل که عزیزم ما آبپخشی هسیم می شناسی شهرمون که؟ 15 کیلومتری برازجونیم
مریم--------❤
15 آذر 92 21:58
سلام عزیزم امیدوارم شرایط به زودی عالی بشه عزیزم
مامان ناهید
پاسخ
سلام گلم ممنونم مریم جون
مریم--------❤
15 آذر 92 21:59
نمیخواد رای بدی!باید لایک کنی دوست گلم
مامان ناهید
پاسخ
خوب دوباره سعی می کنم ببینم می تونم لایک کنم
مامان ریحان
16 آذر 92 0:51
ها والا خیلی سخت بیده شرایطمون ، بازم خداروشکر که سالمین ها آب پخش می شناسوم چون هم خرماهاش خوشمزن هم تو ری گناون و شهر خوش آب و هوایین راسی شنیدوم فقط او ورا غاپ گیر میاد راسن ؟ خیلی وقتن نخوردوم ای دلوم میخواددددددددددد
مامان ناهید
پاسخ
ایشالله دیه از ای اتفاقل براتون نیفته خو الان که شهرمونه می شناسی هروقت اومدید کلبه مارو هم با قدمتون مزین کنین فک کنم غاپ همون غاچ مانه مگه نه؟ ما وش میگیم غاچ ولی الان باکلاس واویدیمه شهریشه میگیم تو خود آبپخش که نی تو کره بند وچم تنگو هسی دلت نکشه پارسال دل سیری از غاچ دراوردیم جاتون خالی امسال هم ای خدابخواه بارون بزنه غاچل میان بیرون تو برنامه مونه که باز بریم بیاریم ولی خوم تا حالا نرفتمه داماد شوهرم اینا میارن کاشکی یه جوری برات می فرستادم ای امسال گیرم اومه وارزش خردن داشت ادرست میگیرم می فرستم البته ای غاچل زود خراب ویمن نویمو زیاد نگه شون داشت
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:23
سلا ناهید جونم ،یه بار دیگه ممنون از لطفت و حضور گرمت و اینکه همیشه دلدار غمهای من بودی
مامان ناهید
پاسخ
سلام عزیزم خواهش می کنم من که کاری نکردم کاش می تونستم دردت وغمت رو از بین می بردم انشالله از این به بعد شاهد شادیهاتون باشیم گلم
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:25
ناهید جونم اونقد که دلت پاکه ،خواب زلزله رو دیدی و واقعا که زلزله گوشه ای از نشانه های قیامت هستش..واقعا هم که چه تعبیری شده خوابت...
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم کاش این طور که می گفتید دلم پاک بود ولی هیچ وقت احساس آرامش وسبکی نمی کنم همش احساس گناه این نظر لطف شماست گلم راستش خوابهای من اونقدر که همیشه تعبیر داشته خودم که هیچ این شوشویم هم اونقدر به خوابهای من اعتقاد داره که به خودم اعتقاد نداره نه اینکه اول زندگیمون تو دوره عقدمون تو یه بن بست مالی گیر کرده بود بهترین خواب رو براش دیدم زندگیش از این رو به اون روشد خوب به همین خاطر اعتقاد پیدا کرده
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:25
خدا رو شکر که همسر و خونوادت چیزیشون نشده،واقعا جای شکر و سپاس از خدا داره که محافظتون بوده
مامان ناهید
پاسخ
ممنون از دعاتون اره خدا را شکر می کنم که همه سالمیم انشالله همه ملت ایران وشما دوستان خوب هم همبشه سالم باشید
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:26
طفلی همسایتون حتما بخاطر زلزله شیشه ها شکسته و دستش زخمی شده،خدا کمکش کنه زود خوب شه
مامان ناهید
پاسخ
اره عزیزم موقع فرار با دو بچه می خواسته بیاد بیرون زلزله پرتش می کنه محکم می خوره به در حال شیشه میشکنه شاهرگشو می زنه خدابهش رحم کرد من خودم گفتم این تا بیمارستان هم نمی رسه از بس که خون ازش رفته بود ومثا فواره بیرون می زدفک کن تا خود بوشهر 45 دقیقه راهه که باید می رسیدن به بیمارستا بیمارستان نزدیک خودمون هم از بس شلوغ بوده تحویل نگرفته بودن حالا یکی از انگشتاش هم عفونت کرده بیچاره چقدر دلم براش سوخت
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:27
ناهید جون خاله جونم فوت شدن ها من متاسفانه اصلا عمه ندارم
مامان ناهید
پاسخ
آخی ببخشید گلم خدارحمتشون کنه نور به قبرش بتابه از بس حالم نرمال نبود که اشتباهی نوشتمدرستش می کنم بازم شرمنده
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:28
ناهید جونم برا اسهال بچه ها پرچم و تفاله های گل محمدی رو عین چای دم کن بده بچه ها بخورن..یا اینکه سیب رنده شده و لیس زدن رب هم کارسازه
مامان ناهید
پاسخ
ممنون چه خوب من غیر از سیب اون دوتارو نمی دونستم چه جالب حتمآ این کارو هم می کنم
آیسان مامان ماهان
16 آذر 92 8:36
گلم برا ریختن ترس بچه هام یه کارایی میکنن شب چهارشنبه شبا زیر بالش کسی که ترسیده نمک میزارن و صبح همون نمک و با آب قاطی میکنن رو سر کسی که ترسیده یه تاوه که رو گاز داغ داغ شده ، تو سه مرحله از رو سر و دلش تاوه رو نگه میدارن و آب نمک رو توش میریزن ..انشالله که مفید واقع بشه
مامان ناهید
پاسخ
اینم جالب بود تا حالا نشنیده بودم ولی ما یه کاری می کنیم برا ترس اینکه یه چاقو رو اجاق داغ می کنیم تا سرخ بشه بعد روش آب می ریزیم آبشو می خوریم یا یه تیکه طلا میندازیم توآب بعد آب رو می خوریم نمی دونم چه حکمتی داره ولی میگن خوبه من همون اول از بس بچه ها ترسیده بودن آب رو چاقو درست کردم همگی خوردیم ولی اینی که شما هم میگید خیلی برام جالب هست ممنون از راهنماییتون انجامش می دم به همگی هم میگم پز هم میدم دیگـــــــــــــــــه
مامان یاسمن و محمد پارسا
16 آذر 92 9:08
وای مامان بمیرم الاهی چقد ترسیدید چقد خوشگلای من وحشت کردند ایشالاه دیگه تکرار نشه عزیز دلمخدا را شکر که حالتون خوبه مامان من نمی دونستم بوشهر هستید خدا را شکر که حالتون خوبه و سلامتید
مامان ناهید
پاسخ
ممنون عزیزم اره خدا سر هیچ کس این بلا در نیاد خیلی وحشتناگ هست مرگ رو مقابلت می بینی انشالله شما هم همیشه سالم باشید نازگلاتونو ببوسید فداتون
سمانه(مامان سروش)
17 آذر 92 16:22
خداروشکر که همتون خوبید،نگرانی زلزله خیلی بده،خاطرات زلزله بم و زرند برام زنده شد خیلی بد و سخت گذشت...
مامان ناهید
پاسخ
سلام ممنون خاله جون مهربون آخی بمیرم ببخش گلم که ناراحت شدی
مامان پارسا
18 آذر 92 13:25
خدا رو شكر كه اتفاقي براتون نيافتاد راستي از وقتي برگشتين خونه آرامشتون برگشته يا مثل من شب كه ميخوابين انتظار ندارين فردا بيدار شين
مامان ناهید
پاسخ
آخی بمیرم گلم ما یه کم بهتر شدیم نه اینکه بچه ها مریض شدن از بس درگیر اونا هستم که بعضی وقتها زلزله یادم میره ما دیشب تازه اومدیم تو اتاق خواب می خوابیدیم تا اون موقع آماده باش پشت در ورودی می خوابیدیم که به بیرون نزدیک باشیم عزیزم بهتره شما هم کم کم ارام بگیرید بهت اطمینان می دم که دیگه خبری از زلزله نیست دیگه از شما رد شد انشالله دیگه راحت به زندگیتون برسید با اینکه فراموش کردنش سخته ولی خودتونو دلداری بدید وتوکل به خدا در کنار فرزند وپسرتون به زندگی خوب فکر کنید
الهام مامان علیرضا
19 آذر 92 22:54
واااااااااااااااای خیلی سخته و وحشتناک خدا برای هیچکس نیاره باز خوب بود شما آرامشتون و حفظ کردید و به همسایه کمک رسانی کردید من که اگه خون ببینم ضعف می کنم یه بار سر صحنۀ تصادف رسیدیم من به جای این که کمک کنم ضعف کردم و خیلی خودم و کنترل کردم که رو دستشون نیفتم
مامان ناهید
پاسخ
فداتون بشم معلومه دل نازکی دارید عزیزم این خواست خدا بود که اون خانم با این وضع بدش ما بتونیم یه ذره کمکش باشیم من خودم یه بار همراه زن عموم تو بیمارستان بودم وقتی ازش خون گرفتن دادن دست من که نگه دارم یهو از حال رفتم این بود که کنار زن عموم رو تخت خوابیدم لازم شد یکی هم از خودم مراقبت کنهاز دعای خیرتون ممنون
خواهر فرناز
21 آذر 92 23:51
یه چیزی میگم جدی بگیرش یه خانومی مدام خواب میدیده چوب وسط خیمه اش خراب میشه هر دفعه به یه نوعی خوابشا میدیده میرفته از پیامبر (ص)میپرسیده تعبیرش چیه؟ایشون هم میفرمودند انشالا خیره وبرین صدقه بدین وانشالا رفع میشه تا اینکه یه بار خواب میبینه ومیره دنبال تعبیرش پیامبر نبودند از یکی از یارانشون میپرسن میگن که برو که بدبخت شدی مرد خونت میمیره (ستون خونت از بین میرفته)وقتی گریه کنان میرفته پیش پیامبر ایشون میفرمایند هیچ کاری نمیشه بکنید چون تعبیر خواب انجام شده است اینو من از بابام شنیدم ایشونم خیلی خواب میبینند وهمیشه میگن خواب را برای کسی تعبیر نکنید مگر اینکه مطمئن باشید حتی اگرم مطمئنی نگو چی مشیه(در مورد خواب های بد بگو انشالا خیره وصدقه بده) هر وقت خواب دیدی اول اینکه برای کسی تعریف نکن چون به تعبیر برمیگرده اگه خواب خوبی ندیدی حتما صدقه بده تا رفع بلا بشه صلوات بفرست وذکر بگو تا دلت آروم بگیره ودفع بشه باور کن متنتو خواندم ودارم اینو مینویسم بدنم داره میلرزه چرا نمیدونم ؟؟؟؟؟؟ اگه غلط دارم ببخشید اصلا قابل کنترل نیستم
مامان ناهید
پاسخ
عزیزم ممنون که اینقدر به فکرمون بودید واز راهنماییتون ممنونم راست میگی من هروقت خواب دیدم چه خواب بد وچه خوب تعریفش کردم بعضی وقتها تعبیرش کردن همونطور شدن چشم سعی می کنم دیگه خوابمو به کسی نگم بازم ممنونم عزیزم شما هم بهترین دوست ودلسوز منید که با صداقت اطلاعاتتونو در اختیار من گذاشتید
خواهر فرناز
22 آذر 92 0:03
ما هم وقتی اینجا زلزله اومد خواهرم خیلی ترسید تا مدتها بابام را بیدار نگه میداشت تا صبح کشیک بده تا زلزله نیاد اخه اینجا شب زلزله اومده بود وفکر میکرد بابام نخوابه مواظب باشه دیگه زلزله نمیاد هیچی تا مدتها دستمون بندبود هرچی میخواست بگه میگفت منظورت شبیه که زلزله اومده همه چی با زلزله مقیاس میشد ما برای ترسیدن بچه ها دعا ترس میگیریم 4قل وایت الکرسی و...همراهشون زیر بالششون میذاریم یه کار دیگه هم میکنیم یه منقل اتیش درست میکنیم البته کم نه زیاد بعدش بچه را بار از روش رد میکنیم در اخر یکم اب (نمیدونم نمک داره یا نه)را برمیداریم رو ی منتقلمون یه سینی میذاریم در آخر اب را میریزیم رو سینی (نمیدونم متوجه شدین یا نه بد توضیح دادم؟) بعد بذار اب بمونه یه صدقه هم دور سرش میگردونیم میاندازیم صدقه چند دقیقه که بمونه علت ترس بچه را توی سینی بر اثر خشک شدن اب میبینید (البته من خودم دیدم که در اومده ولی زیاد به این قسمتش اعتقاد ندارم)مهم رد شدن از روی اب واتیشه که انجام میشه ویه مثل داریم میگیم این مثل آب میمونه رو آتیش واقع بعدش اگه 100 باشه به 20 یا 10 میرسن امیدوارم به دردتون بخوره برای بزرگاهم استفاده میشه(اینم نکته نوشت)
مامان ناهید
پاسخ
فرناز جون مگه شما کدوم شهر هستید که زلزله اومده اخی بیچاره خواهرتون می تونم بفهممش تقصیر نداره خوب زلزله وحشتناکِ این دعاهاوکارهایی که گفتید چقدر جالبه برا ماهم خوب بود