محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
پیوند زندگی مشترکمونپیوند زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

پرنسس وشاهزاده کوچولو مسافران پاییز وزمستان

محمدرضا :شاید که مخترع شدم

1392/6/10 17:31
نویسنده : مامان ناهید
466 بازدید
اشتراک گذاری

سلام三国杀0017

اینبارمامانم چندتا عکس گذاشته از شیطنتهای من که نشان

دهنده پیشرفت من وشاید که من مخترع وبعدش دانشمند ویا

پروفسورشوم ودیگر نمی گویم زیراکه من مرد متواضع ای هستم

نباید زیاد از خودم تعریف وتمجید کنماز خود راضینیشخند蜜蜂0012

من محمدرضا مخترع خواهم شدچون به کارهای الکتریکی ومکانیکی وامثال آنهادر

کل علاقه شدید دارم淘桃0021

چونکه هرچی را که یافتم بی دریغ دست به کار خواهم شد یابازش می کنم ویا اگر باز

است می بندم حالا بماند که یادرستش می کنم ویا خراب 淘桃0005

این گوشی رو که مشاهده می فرمایید گوشی خاله جان فاطمه هست که چندروزپیش

اومده بود خونمون وگوشیش رو باز کرده بود که کارت ممریشو دربیاره منم دیدم تمام دل

ورودش ریخته بیرون داشتم می بستمعاشق این کارام 淘桃0016

انگارخاله متوجه شده داره ازم عکس میگیره بهتره سرمو بلندنکنم به کارم ادامه بدم淘桃0001

خخخخخخخخخخخخخخخخخخ فکر میکنه من نمی دونم داره چیکارمیکنه ولی

این بار مدرک جرم مال خودشه ومن دارم درست می کنم淘桃0018

این که باطریشو اره اول اینو جا می ندازم

خوبه دارم موفق میشم

خوب حالادرشو هم که بذارم دیگه درست میشه蜜蜂0013

اهااااااااااا درست شد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا蜜蜂0013

حالا یه زنگ بزنم به مامانم که منو باز اینجا گذاشته رفته بازار نمی دونم بچه

برای چیش بود که هرجا میره منو دک می کنه蜜蜂0007

این تولد سینا پسر عمه شهربانو که شب جمعه بود وفکرکنم چهارمین تولدی بود که

من می رفتم وبه من وبچه ها خیلی خوش گذشت蜜蜂0001

اینم سیناوآبجی نازم واون عقبی هم ابوالفضل پسر عمه سکینه که داره براصندلی

گریه می کنه واینو بگم که همیشه برابه دست آوردن یه چیزی اینقدر گریه می کنه

که همه کلافه میشن وباید براش محیا کنن蜜蜂0011

واینم یه نی نی هم سن وسال من که پسر پسر عمه سیناهست واینم بابای سینا蜜蜂0016

همه عکسهالرزش دارن این یکی بهتراز بقیه بود چون من بغل مامانم بودم واز بس

می رقصیدم مامانم نتونست عکس خوب بندازه蜜蜂0002

اینم من بغل آقارضا پسر عموم هستم

حسین پسر عموداداش آقارضا که پیش هیچ کس نمی رفت که آخر

مراسم داشت خودمونی میشد 蜜蜂0003

خداراشکر بالاخره ما خنده خوشگل آقاحسین رو هم دیدیم蜜蜂0002

اینم از ژشتهای فاطمه که مامانم بهش گفت برو برقص گفت نچچچچچچچچچ

ولی بعدچنددقیقه اومدوگفت مامان من ژست می گیرم شما عکس بنداز蜜蜂0009

قهقههقهقههقهقهه蜜蜂0017蜜蜂0017

فدای آبجی با اون دلبریهاش蜜蜂0009

منم این شکلی شدم 蜜蜂0014

متعجب از دست دخترهای این زمونه蜜蜂0014

وبعد مراسم جشن بادکنکها که هرکی دوتا بادکنک سهممون شد وهمه

بچه هابه جنگ هم افتادند ومنم که نمی تونستم برم وسط این گوشه نشستم

بادکنکمو فشار میدم ولی همینکه تو حیاط خودمون رسیدیم مامان باسوئچ تو دستش

زد ترکند ولی نفهمید که قلبمو ازجا کندنگرانافسوس蜜蜂0006

اینجاهم که دوشب پیش یعنی شب شنبه بود که آبجی دلش هوس کرد بره

خونه دایی روح الله بانرجس بازی کنه وواسی منم بد نشد اون دوتا دخترارفتن

تو اتاق نرجس وباهم بازی کنن منم تنهاموندم این بود که ماشین نرجس رو کش

رفتم وکلی بازی کردم تازه خیلی هم بهم خوش گذشت مامانم به زور منو پایین

آورد蜜蜂0004

مامان :بیا پایین عزیزم محمدم بیا می می بخور

من:نچچچچچچچچچچچچچچچ

راحتم 蜜蜂0016

ا

نرجس وفاطمه که کلی با هم بازی کردن وموقع رفتن دوست نداشتن از هم جداشن

اخلاق این آبجی اینه که وقتی بر خلاف میلش می خواد از کسی که دوسش داره جداشه

نمی دونه چه جوری بیان کنه که من دوست ندارم ازش جداشم با بدخلقی با طرف مقابلش

برخورد می کنه انگار اون بهش گفته برو ولی کافیه بهش بگن خوب می مونیم یابا خومون

می بریمش چنان براش مزه می ریزه وتو بغل میگیرش که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده蜜蜂0002

مامانم بالشت می زاره جلو تلویزیون که من نرم تو میز که خدایی ناکرده جاییم

زخمی شه ولی من بالشتهارو می ندازم وهمینطور که مشاهده می کنید蜜蜂0018

مامانی:فدای اون نگاهت蜜蜂0009

این حرکت من مامان وبابامو خیلی سر ذوق میاره

دارم میگم بیا بیا بیا.................蜜蜂0013

به زبون خودم ددددددددددددددددددددددد

همتونو دوست دارم蜜蜂0012

اهاااااااااا اینم بگم که همیش من زیر کابینت دنبال یه چیزایی می گردم که

ممکنه رفته باشه اون زیر

وحالا یه چیزی دیدم ودارم سعی می کنم بردارم蜜蜂0018

وحالا هم من وآبجی خانم اسهال داریم ومامانم قراره ببرمون پیش دکتر البته اسهال

ما یه جورایی مشکوکه یعنی یه نصفه روز اسهال داریم یه نصف روز نداریم یه روز داریم

یه روز نداریم نمی دونم این دیگه چه جور اسهالی هست بریم ببینیم دکتر چی میگه蜜蜂0010

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)