پیشرفت محمد رضا وحرفهای شیرین فاطمه
سلام ناز نازیهای بابا ومامان
هرروزم با شما سپری میشه و هرروز که می گذره شما بزرگتر میشید ویه چیز
تازه یاد می گیرید ولی مامان از بس فکرش مشغول هست همین که میاد نت، فراموش می کنه چی می خواد بگه ولی سعی خودمو می کنم
فاطمه همچنان شما اگه با حوصله باهات رفتار کنیم وبه خواستت عمل کنیم دختر خوبی هستی داداشتو همچنان خیلی دوست داری ودوست
داری بغلش کنی می گی من دیگه بزرگ شدم ولی بعض وقتها اگه ازت غافل بشم سرشو می زنی زمین دادشو بلند می کنیهم حرفهای شیرین و هم درشت می زنی بعضی وقتها هم دلت
پرهست یه حرفهایی می زنی که مامانو نگران می کنی مثلآ دیشب پیشم
خوابیده بودی می گفتی مامان شما اگه منو دعوا کنی من می میرم بعد هم
شما دیگه فاطمه گلی نداری کجا می خوای دختر واسی خودت بیاری؟
منو می کنن زیر خاک برام گریه می کنی شما هم می میری
داداش هم میمیره خونمون میشکنه خراب میشه بعد زدی زیر گریه تو بغل گرفتمت وبوسه بارانت کردم
می دونستم چته بابایی نبود رفته تهران معمولآ هروقت بابایی نیست
دلت می گیره مرتب حرفهایی می زنی انگار اعتماد به نفستو یکی ازت
می گیره خدایا دلم نمی خواد ضعف داشته باشی ولی من سعی می کنم
ذهن شمارا از این افکارخالی کنم
راستی بالاخره همه رنگهارو یاد گرفتیبر خلاف قبلآ که
خودم سعی می کردم رنگهارو یادآوری کنم وشما خسته می شدید الآن
چون یاد گرفتی هر رنگی یا اسباب بازی که می بینی میای می گی مامان
بگم اینها چه رنگیه؟البته قبلآ که وقت بیشتری داشتم
وباهات کار می کردم پیشرفتت خیلی بیشتر بود متاسفم عزیزم منو
ببخش
همه لجبازیهات به خاطر اینه که همبازی نداری خوب منم به تنهایی
نمی رسم هرروز ببرمت بیرون دلم هم راضی نمیشه تنهایی بفرستم
خونه کسی کارت شده یا کارتون نگاه کردن یا با داداشت بازی کردن
این به اصطلاح فاطمه پارک بادی هست که درستش کرده وخودش رفته
اون بالا
(مدال افتخار )
اینم هواپیمایی که درست کرده
داداشی تا زمانی از بازی کردن باهات لذت می بره که براش دالی بازی
کنی یا بپری یا با صدای بلند براش بخندی
اونوقت قهقهه برات می خنده منم از این بازیهاتون
لذت می برم
محمدرضا جونم شما هم که الان9روز دیگه 8ماهت تمام میشه تو این ماه
شیرینکاریهات از ماههای قبل بیشتر شدهاینکه وقتی
شبها می خوای بخوابی ویراژ میری تو رختخواب ورو شکم مامان وکلی
ذوق زده وصدای بلند و آواز وخنده تااینکه خسته میشی
مامان بهت شیر می ده میگری می خوابی البته تا 45 دقیقهای سه باری بلند
میشی ومن شیر بهت می دم تا اینکه دیگه خوابت عمیق میشه ومی خوابی
تا گرسنت نشده بلند نمیشی
صبحها هم که از خواب پا میشی هرجا که باشم صدای آوازتو می شنوم
یه جورایی منو صدا می کنی من عاشق این اداهاتم منم زود
خودمو می رسونم اگه دیر برسم از تخت خودتو می ندازی پایین البته اطرافت هم یه حصار میکشم ولی ماشالله شیرجه
خوب میزنی ولی تا آخرشب کم می خوابی مثلآ شاید 10 دقیقه ،یازیاد بخوابی
نیم ساعت ، وقتی غذا بهت میدم که سیر میشی ،با صدا درآوردن همشو
میریزی بیرون که همشو برمی گردونی تو صورت من فاطمه
دلش وسواسه اگه یه ذره از اون غذاهات بهش بگیره هق می زنه میگه غذای داداشی خیلی کثیفهوگریه می کنه چون غذات میکس شده
هست وسوپی هست دوست نداره
تو این ماه دوتادندون مرواریدیت زده بیرون کلی پزشو می دی وبه لیوان یا کاسه یا هرچیزی که صدا میده می کشیش
دیوار ویا هرچیز دیگه رو می گیری بلند میشی
مرتب جات تو آشپزخونه هست
ویا زیر میز تلویزیون
موش موشی
یا کسی باهات کارنداشته باشه یه جای دنج پیدا می کنی وخودتو با
چیزهای ریزه میزه مشغول می کنی
اینجا هم که دارید با هم کارتون می بینید
فدای برق نگاهات کوچولوی خوشگلم
دیروز هم من وشما وفاطمه رفته بودیم واسی خرید وشما مثل آدم
بزرگها کمربند زده بودید واز صندلی ماشین استفاده نکردید
اینجا هم عکس همین الانتون هست که
داشتید تو پشه بند با هم بازی
می کردید ومن پریدم عکستونو گرفتم
اینجا داشتم داداشیتو صدا میزدم از دهنم پرید گفتم محمدرضای پهلوی
داشتی بهم می گفتی دیگه نگو محمدرضای پهلوی عیبه بگو محمدرضام
چشم بینام
قربونت برم عزیزم
از خوشحالی همدیگه رو تو بغل گرفتید ببین پسرم چقدر خوشحالی
دو روز دیگه ماه رمضان هست واز همین جا از خدای
مهربان می خوام به همه تن سالم بده
تا بتونیم روزه هامونو به خوبی بگیریم امین
17 تیر ساعت 6:18بعداز ظهر